امروز داشتم تو صحن جامع قدم می زدم که دیدم یه آقای دشداشه پوش داره چیزی از توی مشما (به قول ما مشدیا پلاستیک) در می آره و به مردم می ده. جلو رفتم دیدم تسبیح تربته. به هر کس یه تسبیح می داد و با غرور خاصی می گفت مال کربلاست. یکی هم قسمت ما شد.
با خودم گفتم: آقا امروز تسبیح کربلا برام جور کرد؛ برات کربلا دادن هم براش کاری نداره.
موضوعات مرتبط:
برچسبها: خاطرات خدمت