سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کبوتر حرم
 
خاطرات خدمت در حرم امام‌رضا علیه‌السلام

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ

کم و زیادش مهم نیست؛ همین که 17 روز قدم بر چشمانمان بگذاری و مردم قم را به نمایندگی از همه دلدادگان این سرزمین به میزبانی بپذیری، برایمان بس است که تا قیامت بر تو فخر کنیم، به زیارتت بیاییم و شفاعتت بجوییم.
امروز می خواهم به زیارتت بیایم یا فاطمه ی معصومه! امروز که چشم گشوده ای و چشمان موسی بن جعفر – سلام الله علیهما – را روشن کرده ای به آمدنت و پدر شادمان از تحقق مژده ای است که پدرش – جعفر بن محمد علیهما السلام – سال ها پیش داده است: مژده ی آمدن تو.
برای زیارت تو، آن گونه که با چاشنی «معرفت» آمیخته باشد نه با الفاظ دست و پا شکسته دل خودم، به سراغ برادر محبوب و مهربانت می روم؛ مولایم امام رضا علیه السلام، که به سعد اشعری قمی فرمود: ای سعد! از ما در نزد شما قبری هست. و سعد گفت: فدایت شوم! قبر فاطمه دختر امام موسی علیه السلام را می فرمایی؟ برادرت فرمود: آری. «من زارها عارفاً بحقها فله الجنّة» هر کس که او را با معرفت به حقش زیارت کند، بهشت از آن اوست.
و آن گاه زیارت تو را این گونه یادمان داد: نزد آن حضرت که رسیدی، بالای سرش برو، رو به قبله بایست و 34 بار «الله اکبر»، 33 بار «سبحان الله» و 33 بار «الحمد لله» بگو و سپس این گونه بخوان ...
زیارت نامه ی تو با درود بر پیامبران بزرگ الهی آغاز می شود: «السلام علی آدم صفوة الله، السلام علی نوح نبی الله، ...» نوبت به جدت پیامبر اکرم حضرت محمد مصطفی – صلی الله علیه و آله – که می رسد، لحن زیارت تغییر می کند: «السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یا خیر خلق الله ، ...» یعنی در حرم تو، پیامبر و خاندان او – سلام الله علیهم – را مخاطب قرار می دهم؛ یعنی آن ها را پیش روی خود احساس می کنم؛ یعنی فاصله ای زمانی و مکانی بین خود و آن ها نمی بینم: «السلام علیک یا امیر المؤمنین ... السلام علیک یا فاطمة سیدة نساء العالمین ... السلام علیکما یا سبطی نبی الرحمة و سیدی شباب اهل الجنة ...» بر مادرت و امامان معصوم – علیهم السلام – یکایک سلام می کنم تا نوبت به امام پرده نشین، حجة بن الحسن برسد: «السلام علی الوصی من بعده» اینجا باز لحن زیارت به «غایب» باز می گردد، تا داغ «غیبت» او را بر دل بیشتر احساس کنم. و پس از آن درودی ویژه نثار او می کنم: «اللهم صل علی نورک و سراجک ...»
آن گاه وقت آن می رسد که با خودت گفت و گو کنم، که دختر، خواهر و عمه ی اولیای خداوندی: «السلام علیک یا بنت رسول الله، السلام علیک یا بنت فاطمة و خدیجة، السلام علیک یا بنت امیر المؤمنین، ... السلام علیک یا بنت ولی الله، السلام علیک یا اخت ولی الله، السلام علیک یا عمة ولی الله، السلام علیک یا بنت موسی بن جعفر»
«السلام علیک، عرف الله بیننا و بینکم فی الجنّة ...» سلام دادن بر تو را که تمام می کنم، از خدا می خواهم که ما را در بهشت با یکدیگر آشنا کند، در شمار شما محشورمان نماید، به حوض پیامبر واردمان فرماید و ما را از جام جدتان از دست علی بن ابی طالب سیراب کند. از او می خواهم که شادمانی و فرج شما را نشانمان دهد، ما و شما را در خیل امت محمد – صلی الله علیه و آله – در آورد و معرفت شما را از ما نستاند که: «انّه ولی قدیر».
آن گاه به واسطه ی دوستی شما و بریدن از دشمنانتان و تسلیم خاضعانه در برابر خدا و یقین و رضایت به پیام پیامبر، به خداوند تقرب می جویم و رضای خدا و سرای آخرت را از او می خواهم: «اللهم و رضاک و الدار الآخرة».
چیزی نمانده زیارت نامه ات را ببندم که باز رو به تو می کنم و شفاعتت را می خواهم: «یا فاطمة اشفعی لی فی الجنّة، فانّ لک عندالله شأناً من الشأن» که تو در پیش گاه خدا جایگاهی بلند مرتبه داری.
آخر کار است و باید از خدا عاقبت به خیری بخواهم: «اللهم انی اسئلک ان تختم لی بالسعادة» و برای تضمین این پایان نیکو، از او می خواهم که حال کنونی ام را از من نگیرد: «فلا تسلب منی ما انا فیه»
آخرین نگاه ها را به ضریحت می اندازم و از خدا می خواهم که دعایم را اجابت کند و زیارتم را به کرمش قبول فرماید: «اللهم استجب لنا، و تقبّله بکرمک و عزتک ...»
ممنون از فرصتی که برای گفت و گو با خدا نصیبم کردی، بی بی! حرم تو آشیان امنی برای کبوتر سرگردان دل های مشتاق مناجات است. بگذار بی معرفت ها، «زیارت» و «توسل» را شرک و بدعت بخوانند ...
پ. ن. برای خواندن و شنیدن متن کامل زیارت نامه ی حضرت فاطمه ی معصومه سلام الله علیها، اینجا را کلیک کنید.




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ دوشنبه 86/8/21 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

1. تو را به خاطر خودت دوست داشتن خوش است، آقا! نه این که به توسل به در خانه ات نیاییم و دست گدایی دراز نکنیم؛ بلکه از آن رو که بیشتر بشناسیمت و شیفته کمالت شویم و به عالم و آدم فخر بفروشیم؛ که بدانیم با شما بودن خیر دنیا و آخرت است و بی شما بودن به هیچ نمی ارزد؛ که بخواهیم فقط با شما و شیعه شما باشیم.
جمعی از شیعیان در محضرت نشسته بودند که فرمودی: گنجینه هاى زمین و کلیدهایش نزد ماست، و اگـر بـخـواهـم بـا یک پـایم به زمین فرمان دهم و بگویم هر چه طلا دارى بیرون بیاور، زمین از من اطاعت می کند. آن گاه با یک پایت فرمان دادی و روى زمین خطى کشیدی. ناگهان زمین شکافته شد. بـا دسـت مبارکت اشـاره ای کـردی، شـمـش طلایى بیرون آوردی و فرمودی: خوب بنگرید. یارانت نگاه که کردند، شمش هاى درخشان بسیارى را روى هم انباشته دیدند. یکى از آنان با شگفتی گفت: فدایت شوم! چه چیزها که در اختیار شماست و شیعیانتان در فقر و احتیاج به سر می برند. فرمودی: همانا خداوند، هم دنیا و هم آخرت را به ما و شیعیانمان عطا می کند و آنها را به بهشت پر نعمت در می آورد، و دشمن ما را به دوزخ می برد. (اصول کافی، کتاب الحجة، زندگانی امام جعفر صادق علیه السلام)

2. در همه حال به تو پناه می آورم که حجت خدایی و به اذن خدا کار خدایی می کنی. اشارتی کنی کافی است تا بنیادهای مستحکم فرو بریزد و از سنگ خارا آب گوارا بجوشد. فقط باید که فراموشت نکنم و تو را علاج دردهایم بدانم که تو هم فراموشم نمی کنی. از «صادق» جز وفا و صداقت چیزی نمی آید.

ابوبصیر، از اصحاب با وفایت، همسایه ای داشت به غایت بدکار و زشت کردار؛ از راه حرام اموالی به دست آورده بود و در خانه اش بساط رقص و آواز و عیش و نوش به راه می انداخت و خود نیز شراب می نوشید. ابوبصیر که از دست او به تنگ آمده بود، بارها به خودش شکایت برده بود، اما اثری نداشت. تا این که روزی سفره دلش را نزد ابوبصیر گشود و از بدحالی خود گله کرد و نومید از خود و امیدوار به فضل شما، التماس دعا گفت: من گرفتار گناه شده ام و تو از این ورطه جان به سلامت برده ای. اگر نزد صاحبت، امام جعفر صادق (ع)، یادی از من کنی و احوال مرا برایش باز گویی، امید است که خداوند به واسطه تو من را نجات دهد. این «التماس دعا»ی خالصانه در دل ابوبصیر اثر کرد و به مدینه که رسید، پیغام را به شما رساند. فرمودی: به کوفه که برگشتی، این مرد به سراغت می آید. از قول من به او بگو: از این کارهایت دست بردار، من هم در عوض از جانب خدا بهشت را برایت تضمین می کنم.
ابوبصیر به کـوفـه که بـازگـشـت، همسایه به دیدارش آمد. بـه او گـفـت: مـن حـال تـو را بـه حضرت امام صادق علیه السلام عرض کردم و ایشان چنین فرمود. مرد گریست و گفت : تو را بخدا امام صادق علیه السلام به تو چنین گفت؟ ابوبصیر سوگند یاد کرد که پیغام را با امانت رسانده است. سنگ دل همسایه بدکار شکست و رفت که به کارهای خود سر و سامان دهد. چند روز بعد ابوبصیر را خواست. ابوبصیر وقتی به سراغش رفت دید پشت در خانه خود نشسته و لباسی ندارد که به تن کند و می گوید:  هـر چـه مال حرام داشتم به صاحبانش رساندم و در راه خدا دادم، حتى لباسهایم را.

ابو بصیر نزد دوستانش رفت و پوشاکى برای همسایه توبه کار خود فراهم آورد. چند روز دیگر همسایه پیغام داد که: بیمارم، نزد من بیا. ابوبصیر به سراغش رفت و برای معالجه او در رفت و آمد بود تا آن که مرگش فرا رسید. در بستر مرگ لحظه ای از هوش رفت و چون به هوش آمد، رو به ابوبصیر کرد و گفت: امام صادق به ضمانت خود وفا کرد. و جان داد.
ابوبصیر پس از مراسم حج خدمت امام صادق علیه السلام رسید. هـنـوز یـک پـایـش در صـحـن خـانـه و پای دیگرش در راه رو بـود کـه بى آنکه چیزى بگوید، از داخل اتاق صدای امام (ع) بلند شد: اى ابا بصیر! اما به ضمانت خود درباره رفیقت وفا کردیم. (اصول کافی، کتاب الحجة، زندگانی امام جعفر صادق علیه السلام)

3. این ها را گفتم که برایت با معرفت بیشتری اشک بریزیم. ماه شوال، دل ها دو بار راهی بقیع می شود: یکی در هشتم این ماه که سالروز تخریب این بهشت زمینی است و دیگر مثل فردایی که امام مظلوممان به زهر جفای منصور به شهادت می رسد. در لحظات آخر، چشم باز کرد و فرمود همه خویشان را جمع کنند. وقتی که همه حاضر شدند، نگاهی کرد و فرمود: شفاعت ما شامل کسی که به نماز بی اعتنایی کند، نمی شود.

ز هر طرف به کمان تیر غم زمانه گرفت 

دل مرا که بسی بود خون، نشانه گرفت

چو جد خویش علی سال ها به خانه نشاند

ز دیده ام همه شب اشک دانه دانه گرفت 

هنوز خانه زهرا نرفته بود ز یاد 

که آتش از در و دیوار من زبانه گرفت

سپاه کفر به کاشانه ام هجوم آورد 

مرا به زمزمه و ناله شبانه گرفت

ز باغ فاطمه صیاد، مرغ سوخته را 

دل شب آمد و در کنج آشیانه گرفت

سر برهنه و پای پیاده برد مرا 

پی اذیت من بارها بهانه گرفت

هزار شکر که زهر جفا نجاتم داد 

مرا به موج غم از مردم زمانه گرفت

چه خوب اجر رسالت گرفت آل رسول 

که گه به زهر جفا گه به تازیانه گرفت

یا ابا عبدالله! یا جعفر بن محمد! ایها الصادق یابن رسول الله! یا حجة الله علی خلقه! یا سیدنا و مولانا! انا توجهنا و استشفعنا، و توسلنا بک الی الله، و قدمناک بین یدی حاجاتنا، یا وجیها عند الله! اشفع لنا عند الله

 

 

 




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ دوشنبه 86/8/14 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

این بار درمحیط گفتگوی یاهو (Yahoo Chat)، جایی که بیش از هر چیز بیابان مجازی دل ها و ذهن های سرگردان است، با کسی آشنا شدم که سرگردانی های زیادی را پشت سر گذاشته و به اسلام روی آورده بود. این بانوی تازه مسلمان کانادایی از آن رو با دیگران تفاوت داشت که در کشمکش دشواری های دینداری در سرزمین غرب، به ثبات کامل و لازم نرسیده بود و هنوز جستجو می کرد. این چت غیرمتعارف را بخوانید و برایش دعا کنید.
سلام.
سلام. چطوری؟
خوبم، ممنون. تو چطوری؟
من هم خوبم، متشکرم. شما؟
احمد، ٣٠ ساله، مذکر، ایرانی. شما؟
برندی (
Brandy)، ٣٣ ساله از کانادا.
توی کانادا ایرانی زیاد هست، درسته؟
ایرانی، عراقی، لبنانی، فلسطینی، اسرائیلی.
پس فرهنگ های مختلفی اونجا پیدا می شه.
بله، خیلی زیاد. من در ایالت «اونتاریو» زندگی می کنم. در این منطقه شهری به نام «تورنتو» هست که فرهنگ های مختلف در محله های مخصوص به خودشون زندگی می کنند. یه محله مال چینی هاست به نام
China Town. عرب ها، یهودی ها و بقیه هم معمولا در یه نقطه خاص متمرکزند. هر چیزی که خواسته باشی در تورنتو پیدا می شه.
تو هم اونجا زندگی می کنی؟
نه، من تو یه شهر کوچیک زندگی می کنم که حدود ٤٥ دقیقه با تورنتو فاصله داره. ولی اینجا هم مسلمونا (اعراب) زیادی زندگی می کنن. یه ایرانی هم می شناسم که پیتزافروشی داره. و یه عراقی که اون هم غذاهای سنتی خاورمیانه رو می فروشه.
خب، تو جزو کدوم یکی از این گروه ها هستی؟
از چه نظر؟ دین؟ نژاد؟ چی؟
از همه نظر.
من متولد و بزرگ شده کانادا هستم. کاتولیک بودم و حالا مسلمون شده ام.
چه جالب! من هم مسلمونم.
خوبه.
و با یکی از خواهران مسلمان (
Muslimah) تورنتو آشنا هستم که یه سایت برای تازه مسلمانان راه اندازی کرده.
جدی می گی؟ آدرس سایتش چیه؟ من هم عضو یکی از این سایت ها هستم.
 www.revertmuslims.comسایت خیلی پرباریه.
حتما بهش سرمی زنم.
من با خواهر«جنته» مدیر این سایت، دو بار مصاحبه و توی روزنامه چاپ کرده ام.
خیلی خوبه.
ممکنه توضیح بدی چطور مسلمون شدی؟ اگه بشه، همین سؤال و جواب ها رو هم ترجمه و چاپ می کنم.
حتماً. حدود ٩ سال پیش با یه مرد مسلمان آشنا شدم. با هم ارتباط داشتیم و کم کم او درباره اسلام چیزهایی به من گفت. بعد، با یکی از رفقاش که از لبنان اومده بود، آشنا شدم و پس از مدتی تصمیم گرفتیم با هم ازدواج کنیم. بعد از ازدواج بیشتر به اسلام علاقه مند شدم و بالاخره در سال ٢٠٠٠ شهادتین رو گفتم. از اون موقع، هنوز دارم درباره اسلام چیز یاد می گیرم.
با وجود اون همه تبلیغات ضداسلامی در رسانه ها، چطور شد که یه دختر کاتولیک با یه مرد مسلمون ارتباط برقرار کرد؟
خب، من آدم آزاداندیشی هستم و دوست دارم درباره همه فرهنگ ها، ادیان و نژادهای مختلف آگاهی داشته باشم. هیچ وقت علیه کسی تعصب نداشته ام. پدرم با چنان تعصبی تربیتم کرد که اصلا دوست نداشتم مثل اون بشم، چون پیامدهای منفی تعصب رو می دیدم.
پدر و مادرت مذهبی هستند؟
نه، اصلا. ولی وقتی مسلمون شدم، انگار که روی همه عقاید اونها پا گذاشتم. بعد از اون، دو سال تمام با من حرف نزدند.
چطور این خلأ رو پر کردی؟
منظورت جدایی از پدر و مادره؟ اون قدرها مشکل نبود، چون قبل از اون هم با هم صمیمی نبودیم. اونا همیشه برادر و خواهر ناتنی ام رو بیشتر از من دوست داشتند. الآنش هم همین جوریه. به خاطر همین رفتار اوناست که من این جوری بار اومدم: مستقل و با اعتماد به نفس. اونا توی یه شهر دیگه زندگی می کنن، خیلی کم به من تلفن می زنن و اصلا به دیدنم نمیان. ولی عیبی نداره. الحمدلله! تنم سالمه و یه پسر ناز دارم.
ماشاء الله!
ممنون.
تا حالا سعی کردی این ارتباط رو درست کنی؟
بارها و بارها، ولی نشده. فقط از این متأسفم که نمی تونن کسی رو که دلشون براش تنگ شده ببینن. منظورم نوه شونه، نه خودم. براشون دعا می کنم، هر چند مسلمان نیستن. شاید یه روزی، تا کار از کار نگذشته، اونا هم نور رو ببینن.
ان شاء الله!
من هم هر روز همینو می گم. خب، تو از خودت بگو. مجردی یا متأهل؟
من متأهلم و یه خانوم خیلی خوب دارم.
این خیلی مهمه.
بله. درسته.
تو که زن داری چرا داری چت می کنی؟
خب الان خانومم خونه نیست و برای دیدن پدر و مادرش به روستا رفته. منم قراره چند روز دیگه برم. به علاوه منم به فرهنگای مختلف علاقه دارم؛ به خصوص تازه مسلمانان خیلی برای من جالبن. الآن هم با تازه مسلمانانی از آمریکا، انگلیس، کانادا، استرالیا و سوئد ارتباط دارم. جالب این که تا جایی که من دیدم، بیشتر تازه مسلمانان، خانم هستن.
به نظر من به خاطر اینه که مردان مسلمان، اسلام رو به اونا معرفی می کنن. ازدواج با مسلمانان عامل مهمیه.
خب، حالا از حجاب بگو. حجاب روچطور قبول  کردی؟
دو سال پیش حجاب گذاشتم، ١١ ماه با حجاب بودم و بعد برش داشتم. اینجا تبعیض علیه زنان باحجاب وحشتناکه! من هم اون قدر قدرت نداشتم که حجابمو حفظ کنم. ان شاء الله بالاخره یه روزی دوباره با حجاب می شم. یکی از دوستان لبنانی ام هم به دلیل همین تبعیض حجابشو کنار گذاشت. آخه ما دو نفر خیلی اجتماعی هستیم و نگه داشتن حجاب برامون سخت بود. اکثر زنان مسلمان شهرما سرکار نمی رن و زیاد در اجتماع ظاهر نمی شن. اونا فقط با خودشون رفت و آمد دارن. ما بیشتر اونا رو در مراسمی مثل افطاری یا اعیاد می بینیم.
می شه درباره این تبعیضی که گفتی بیشتر توضیح بدی؟
مثلا وقتی منو باحجاب می بینن، جلوی روی خودم ازم بدگویی می کنن و فکر می کنن که من عربم و حرفاشونو نمی فهمم. مردم توی صف کنارم نمی ایستند. اگه بهم تنه بزنن، حتی یه معذرت خواهی کوچیک هم نمی کنن. چپ چپ نگاهم می کنن. یه بار که توی فروشگاه از کارمند اونجا کمک خواستم، جوری نگاهم کرد که انگار طاعون دارم و اگه وظیفه ش نبود، اصلا کمکم نمی کرد. وقتی با حجاب شدم، محل کارم رو عوض کردم و یه جای دیگه درخواست کار دادم. با این که همه شرایط اون کار رو دارا بودم و مصاحبه دادم، ولی دیگه ازشون خبری نشد. مطمئنم که به خاطر حجاب ردم کردند. همون اولی که برای مصاحبه رفتم، خودم متوجه شدم، چون مسئولان مصاحبه تا چشمشون به من افتاد، اخم کردن و غر و لند کردن. یه جوری بهم نگاه می کردن انگار که من بهشون توهین کردم. یه بار یه نفر با اشاره به روسری ام، بهم گفت «جا حوله ای!» و من خیلی بهم برخورد.
شرایط خیلی سختیه. ان شاء الله خدا کمکت کنه!
خیلی سخت. با امام جماعت مسجد صحبت کردم، ولی او در نهایت بهم گفت: «هر جور میل خودته. خودت باید تصمیم بگیری». ولی من این جوابو ازش نمی خواستم؛ می خواستم یه چیزی بگه که دلم آروم بشه. به خاطر همین دیگه نتونستم تحمل کنم و حجابو کنار گذاشتم.
می خوای چند کلمه هم از من بشنوی؟
حتما. حالا که تو این شرایط قرار گرفتم، دوست دارم بشنوم.
می دونی که حجاب در دین ما واجبه و اگه ما به حرف خدا گوش کنیم، اون از راه های دیگه کمکمون می کنه...
می دونم، ولی هنوز اون قدرت و شجاعت لازمو ندارم.
مثلا اگه با داشتن حجاب، نتونی کار گیر بیاری و واقعا به اون کار نیاز داشته باشی، ولی بازهم به حرف خدا گوش کنی، خدا خودش یه کار دیگه برات فراهم می کنه.
بله، می دونم. البته الآن سرکار می رم و این شغل رو همون وقتی که حجاب داشتم پیدا کردم. ولی به دلایلی که گفتم نتونستم حجابمو نگه دارم. من وضعیت سختی دارم. با همسرم متارکه کردیم و الآن با پسرم تنها زندگی می کنم. ولی می دونم که هیچ عذر و بهانه ای پذیرفته نیست. ان شاءالله خدا منو ببخشه!
ان شاء الله! پیشنهاد می کنم به همون سایت سر بزن.
الآن اونجام.
در تالار گفتگوی اونجا، بحث های زیاد و مفیدی درباره حجاب شده که به دردت می خوره.
ممنون.
من در مشهد زندگی می کنم، شهر امام رضا علیه السلام. برات دعا می کنم. ان شاء الله خدا شجاعت اطاعت صد در صدو بهت بده!
خیلی ممنون. ان شاء الله! تو حج رفتی؟
یه بار دوران دانشجویی عمره رفتم. تو چطور؟
نه، هنوز نصیبم نشده. من این توفیقو داشتم که با اسلام آشنا بشم و هنوز هم به یادگیری ام ادامه می دم.
کجای اسلام از همه برات زیباتر و جذاب تر بود؟
این که برخلاف تصور اکثر مردم غرب، اسلام دین صلح و صفا و زیباییه. این که همه مسلمانان باید با همدیگه مثل خواهر و برادر رفتار کنن. خب، من باید برم نماز عشا بخونم. اونجا ساعت چنده؟
4:35 صبح. من تازه نماز صبحمو خوندم. التماس دعا.
حتما. شاید بازم با هم چت کنیم. از قوت قلبی که بهم دادی متشکرم.




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ سه شنبه 86/8/8 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

«به این تازه مسلمانان بگو: در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است! جوانی تان را کجا بوده اید؟ تا توانسته اید از زرق و برق و لذت های آ ن سوی دنیا بهره برده اید و حالا به پیری پرهیزگار شده اید؟ این، خیلی هنر است؟»
این ها، حرف هایی بود که به طنز، پس از مصاحبه با چند تازه مسلمان از گوشه و کنار می شنیدم. دوستان این جملات را به شوخی می گفتند، اما پس از چندی با خودم گفتم چه بسا در ذهن عده ای این سؤال پیش  آمده باشد که: آیا اصلاً اسلام می تواند جوانان را هم جذب کند؟ آن هم جوان های آن سر دنیا را؟ آیا آنچه ما جاذبه های اسلام می نامیم، در چشم جوانان هم درخششی دارد یا فقط به درد سالمندانی می خورد که پس از عمری چشیدن طعم همه چیز، حالا اسلام را برای دوران بازنشستگی و پر کردن خلأ حسرت جوانی شان انتخاب می کنند؟دارا بکر به همراه فرزندش کمیل
«دارا بکر» Dara Becker پاسخی گویا و نمونه ای عالی از جوانان غربی مجذوب اسلام بود که خدا در اینترنت با او آشنایم کرد. (پس خدا در اینترنت هم هست!) جوانی ٣١ ساله، زاده و پرورده «مینسوتا»ی آمریکا که در ٢٢ سالگی مسلمان شده است. جد اندر جدش غربی اند. به قول خودش از نظر نژادی، ٧٥ درصد آلمانی است و ٢٥ درصد نروژی و انگلیسی. زبان مادری اش انگلیسی است. به اسپانیایی هم مسلط است و در زبان های هندی، اردو، فرانسه و عربی هم دستی دارد. از تحصیلاتش فراموش نکنم: دو مدرک کارشناسی ارشد زبان شناسی و مهندسی نرم افزار.
در سرزمین برهنگی، وب سایتی به راه انداخته است که در آن می توانی نشانی فروشگاه های اینترنتی «لباس های پوشیده و باوقار» را برای خانم ها، از هر دین و مسلکی که باشند، پیدا کنی. برای کودکان کتاب می نویسد و در آن ها به زبان ساده اسلام و مسیحیت را با هم مقایسه می کند. گاهی نیز به ویراستاری کتاب های کودکان و بزرگسالان، پایان نامه های دانشگاهی و ... می پردازد. به تناسب رشته و علاقه اش، در زمینه زبان اردو تحقیق می کند. با دیگر شیعیان تازه مسلمان مینسوتا هم ارتباط دارد و از چهره اسلام و مسلمانان در سرزمین غرب، غربت زدایی می کند.
«بک عرفتک، و انت دللتنی علیک، و دعوتنی الیک»: تو را به واسطه خودت شناختم، و تو خود دستم را گرفتی و به سوی خویش هدایت کردی، و تو خود مرا به سوی خویش دعوت کردی. لابد «دارا بکر» و دیگر تازه مسلمانانی که در سحرهای این ماه، این قطره از دریای دعای ابوحمزه را می چشند، لطف بی نهایت خدا را بیشتر و بهتر احساس می کنند که خود، دستشان را گرفته است و هدایتشان کرده است. و ما هم اگر صادق باشیم و حق جو، دست هدایت خدا را بهتر احساس خواهیم کرد.
پیش از مسلمان شدن چه دینی داشتید و دغدغه ها و انگیزه های دینی تان در چه حد بود؟
من در خانواده ای پروتستان بزرگ شدم. همیشه دختری خداترس بودم و یادم نمی آید در زندگی ام سرکشی کرده باشم. فرقه پروتستان، شاخه های متعددی دارد و من جزو پروتستان های لوتری (طرفدار عقاید مارتین لوتر) بودم. اوایل تحصیل در دانشگاه عضو یک گروه مذهبی مسیحی شدم و دوستان خوبی پیدا کردم. داستان زندگی من از این نقطه به بعد، با تغییرات بسیاری در عقایدم همراه بود. همان سال بود که با فعالیت های انجمن دانشجویان خارجی، که در دانشگاه های آمریکا فعال است، آشنا شدم و از این طریق به دانشجویان مسلمان برخورد کردم. آن ها از من پرسیدند که دوست دارم قرآن بخوانم، من هم پاسخ مثبت دادم، اما مطالعه قرآن را به بعد از مطالعه کامل کتاب مقدس (مجموعه تورات و انجیل) موکول کردم. بنابراین مطالعه دقیق کتاب مقدس را  آغاز کردم.
سال بعد برای یادگیری زبان اسپانیایی، یک ترم به «والنسیا»ی اسپانیا رفتم. در آنجا به پیشنهاد دوستان، به کلیسایی رفتم و تحت تعلیمات آن فرقه، تردیدهایی در برخی عقاید و اعمال فرقه لوتری در ذهنم پدید آمد و بذر تشکیک و تحقیق از همین جا در ذهنم کاشته شد. در بازگشت به آمریکا، کلیسایم را عوض کردم و در این کلیسا بود که به اهمیت «دعا» پی بردم. پس از آن فعالیت های مذهبی ام را گسترش دادم و مسئولیت یک گروه مطالعه کتاب مقدس را در دانشگاه برعهده گرفتم. در همین ایام احساس کردم که باید به کارهای تبلیغی بپردازم و علاقه مند شدم که به تبلیغ مسیحیت در میان مسلمانان مشغول شوم. در کنفرانسی در همین باره شرکت کردم و چند کتاب خریدم که به شبهات مسلمانان درباره مسیحیت پاسخ گفته بود. برای مقابله با شبهات مسلمانان تصمیم گرفتم به مطالعه قرآن بپردازم، ولی کمی از آن را که خواندم، بسیار ناراحت شدم و آن را کنار گذاشتم. آن روزها، آن قدر در مسیحیت سفت و سخت بودم که شنیدن هر چیزی غیر از عقاید این دین، آزرده ام می کرد.
تصمیم گرفتم تبلیغ مسیحیت را در بین دانشجویان مسلمان آغاز کنم. اعتقاد راسخ داشتم که خدا این همه مسلمان را سر راهم قرار داده است تا آ ن ها را هدایت کنم. در خلال بحث و گفتگو با مسلمانان، یکی از دانشجویان مسلمان جمله ای گفت که به گمانم مهم ترین نصیحتی است که تا آن زمان شنیده بودم. او به من گفت:« دعا نکن که من مسیحی شوم؛ دعا کن که خداوند هر دوی ما را به راه راست هدایت کند، هر چه که باشد.» با خودم فکر کردم که پیشنهاد خوبی است. البته آن موقع از نتیجه کار مطمئن بودم، چون مسیحیت را راه راست می دانستم.
پس از آن، مستقیما به سراغ اسلام رفتید؟
نه، تحقیقاتم را درباره مسیحیت ادامه دادم. باز هم به فرقه دیگری پیوستم و در اوج کلاس ها و تحقیقات دوره کارشناسی ارشد زبان شناسی، به مطالعاتم ادامه دادم و هر روز از خدا می خواستم که حقیقت را برایم آشکار کند و به سؤالاتم پاسخ دهد. با مطالعه تاریخ مسیحیت به حقایق بسیاری دست یافتم؛ از جمله این که انجیل، بر خلاف آنچه من می پنداشتم و کشیش ها می گفتند، کلام مستقیم خدا نیست و پس از حضرت عیسی (ع)، توسط شاگردانش گردآوری شده است. دیگر این که مسیحیت، برخلاف تصور من، در طول تاریخ همواره یک شکل و یکدست نبوده و در دوره های مختلف، عقاید مختلفی در آن بروز کرده است. مثلا در صدر مسیحیت، گروهی از مسیحیان حضرت عیسی (ع) را خدا نمی دانسته اند. در ضمن با مطالعه دقیق انجیل دریافتم که آموزه های این کتاب، اعتقاد به تثلیث (پدر، پسر و روح القدس) را تأیید نمی کند و مسیح (ع) چنین چیزی را تعلیم نداده است. این حقایق روی هم انباشته می شد و رفته رفته من را از مسیحیت دور می کرد.
علاوه بر یافتن این حقایق، آیا اتفاق خاص یا خارق العاده ای هم در این مسیر برایتان رخ داد؟
بله. در دوره کارشناسی ارشد با یک پسر مسلمان پاکستانی آشنا شدم که بعد از مسلمان شدن با هم ازدواج کردیم. در یکی از سفرهای خارجی، یک شب که با اتوبوس به شهر دیگری می رفتیم، در اثر مسمومیت غذایی دل درد شدیدی گرفتم. در آن لحظات که به دارو و درمان دسترسی نبود و هیچ امیدی به خلاصی از این عارضه نداشتم، دوستم پیشنهاد کرد که دعای «ناد علی» را بخوانم. من با نومیدی آن را خواندم و خیلی سریع، در عرض سه- چهار ثانیه، دل دردم به کلی برطرف شد و اثری از آن برجا نماند.
این قضیه روی من تاثیر زیادی گذاشت، چون من به عنوان مسیحی اعتقاد داشتم که چون حضرت عیسی (ع) می تواند بیماران را شفا دهد (و پیش از آن، خودم را هم شفا داده بود)، بنابراین خداست (استغفرالله). ولی آن شب از دو جهت بسیار تعجب کردم: یکی این که حضرت علی (ع) این قدر سریع و کامل جوابم را داد و دیگر، با وجود این که اصلا او را نمی شناختم، دعایم را مستجاب کرد. البته حالا که مسلمان شده ام می دانم که حضرت عیسی (ع) و حضرت علی (ع) هیچ کدام بدون اذن خدا قدرت شفا دادن ندارند. بعد از این واقعه بود که فهمیدم همه معجزات حضرت مسیح (ع)، مثل شفای بیماران، زنده کردن مردگان و ... «به اذن خدا» بوده است، اما هیچ کدام از این ها دلیلی بر الوهیت او نیست.
در سال ١٩٩٨ تصمیم گرفتم در ایام روزه مسیحیان که  Lentنامیده می شود، روزه بگیرم. البته نه مثل مسیحیان، چون در مسیحیت فرقه های مختلف به شیوه های مختلفی روزه می گیرند و روزه لزوما به معنای پرهیز از خوردن و  آشامیدن و سایر مفطرات از سحر تا غروب نیست. بنابراین تصمیم گرفتم به مدت یک ماه از شیوه روزه گرفتن مسلمانان تقلید کنم.
حال دیگر از مسیحیتی که آن قدر دوستش داشتم، خیلی احساس فاصله و جدایی می کردم. به عنوان آخرین تیر ترکش، روز یکشنبه ای به کلیسا رفتم، ولی جرأت نکردم در مقابل چشمان کشیش عقاید اساسی مسیحیت را به چالش بکشم. بنابراین فقط از او خواستم که برای هدایتم دعا کند.
بالاخره چگونه از این حالت تردید بیرون آمدید؟
برای پایان نامه دانشگاه تصمیم گرفتم قرآن بخوانم، شاید بتوانم مبحثی مربوط به زبان شناسی در آن پیدا کنم. این بار در حالی که روزه بودم، بر خلاف بار قبل که از خواندن قرآن ناراحت شده بودم، آیات قرآن به دلم نشست و این اعتقاد در دلم جای گرفت که قرآن، کلام خداست. از آن پس چند هفته را به خواندن قرآن ادامه دادم و در کمال تعجب، می خواندم و ایمان می آوردم. حالا این نگرانی برایم به وجود آمده بود که چگونه می شود هم مسیحی بود و هم به قرآن ایمان داشت.
مدتی را با این کشمکش درونی سپری کردم. شجاعت ابراز مسلمانی ام را نداشتم. نگران بودم که اگر مسلمان شوم، آیا باید باحجاب شوم؟ از کجا باید روسری بخرم؟ نماز را چطور یاد بگیرم؟ این موضوع را با خانواده  ام چگونه درمیان بگذارم؟ دوستانم چه خواهند گفت؟
در دل مسلمان شده بودم، اما از ابراز آن می ترسیدم. قبول داشتم که دیگر نمی توانم خودم را مسیحی بنامم و فکر می کردم به یک «لحظه» نیاز دارم تا شجاعت لازم را به دست آورم. سرانجام پس از هفته ها، آن یک لحظه را به دست آوردم و شهادتین را گفتم. با گفتن شهادتین وجودم سرشار از لذت و رضایت شد، در عین حال هنوز باور نمی کردم که مسلمان شده ام. ماجراهای بعد از مسلمان شدن هم قصه ای است که غالبا ناگفته می ماند.
از این قصه ناگفته بگویید. بعد از مسلمان شدن با چه مسائلی درگیر بودید؟
یک فرد تازه مسلمان در آمریکا باید با مسائل زیادی دست و پنجه نرم کند. ما باید تا آخر عمر تبعاتی را بپذیریم، چرا که به میل خود به اقلیتی پیوسته ایم که دچار سوء تفاهم و حتی تنفر دیگران است. البته افراد مختلف، برخوردهای متفاوت دارند و نحوه رفتارشان با ما به میزان آگاهی شان از اسلام و مسلمانان، میزان اعتقاد به خدا، رفتار فردی، نوع نگاه به زندگی، میزان آگاهی از قوانین مدافع حقوق اقلیت ها و مسائل دیگر بستگی دارد. مواجه شدن با واکنش مثبت نسبت به مسلمان شدنمان باعث خوشحالی و در عین حال، تعجب ما می شود، چون همیشه انتظار بدترین حالت را داریم. البته کم نیستند کسانی که با احترام و تفاهم با ما رفتار می کنند. بسیاری از غیر مسلمانان آمریکایی بوده و هستند که به دفاع از حقوق مدنی ما برخاسته اند. بسیاری از افراد در زمینه گفتگوی بین ادیان تلاش می کنند. مثلا مرکز اسلامی ما با یکی از کلیساها ارتباط و همکاری نزدیک دارد و ما برنامه هایی برای شناخت بیشتر یکدیگر برگزار می کنیم. با این حال، فکر روبرو شدن با واکنش های منفی دست از سرمان برنمی دارد و در تصمیم گیری هایمان تاثیر می گذارد. البته این واکنش ها، خاستگاه های متفاوتی دارد مثلا پدر و مادر، از این ناراحت می شوند که فرزندشان به راهی غیرمنتظره قدم گذاشته است. یا ممکن است فکر کنند که فرزندشان راه و رسم تربیتی پدر و مادر را اصلا قبول نداشته و همین برای آنها توهین آمیز است. واکنش بعضی از مردم اصولا از سر نشناختن اسلام است. بعضی دیگر هم تحت تأثیر تبلیغات پرحجم رسانه ها علیه اسلامند. متاسفانه بعضی از افراد مذهبی مسیحی هم (مثل خود من) در اثر تعالیم دینی شان اسلام را دینی غیر الهی و از جانب شیطان می دانند. بعضی از دوستان و افراد خانواده هم به خاطر این که نمی توانند خودشان را با این تغییر اساسی هماهنگ کنند، واکنش منفی نشان می دهند. مسلمانانی که، مثلا با پوشیدن حجاب، اعتقادشان را آشکار می کنند باید منتظر نگاه های نامتعارف، احساس ترس، سؤالات مردم، تصورات نادرست آنها، تبعیض های غیرقانونی در محل کار، توهین های لفظی و گاه حملات فیزیکی باشند. ممکن است همه این ها هم اتفاق نیفتد، ولی احساس خطر همیشه وجود دارد.
تجربه شخصی خودتان در این باره چیست؟
من پیش از مسلمان شدن هیچ گاه احساس نا امنی نکرده بودم، اما حالا چون باحجاب هستم احساس خطر می کنم. در کوچه و خیابان همیشه حواسم هست که کسی به من آسیبی نرساند. وقتی می خواهم مثلا از ساختمانی عکس بگیرم، می ترسم که مردم فکر کنند دارم برای حمله به آن مکان، اطلاعات جمع آوری می کنم. وقتی با خواهرزاده کوچکم، که موطلایی و سفیدپوست است، در خیابان راه می روم، می ترسم مردم فکر کنند که او را دزدیده ام، چون با این که من هم سفیدپوستم، اما در نظر آنان «غیرعادی» جلوه می کنم.
بر همین اساس، خانم های تازه مسلمان در ابتدای کار همیشه در ذهن خود با دو سؤال مواجهند: 1. آیا به خانواده و دوستانم بگویم؟ 2. حجاب بپوشم یا نه؟ ناگفته نماند که پوشیدن حجاب، واقعا ترس دارد، چرا که مسلمانی ما را با صدای بلند اعلام می کند.
در میان گذاشتن مسئله با خانواده و دوستان، و حتی فکر کردن به این موضوع، نیز دلهره زیادی به بار می آورد.
شما چطور با این مسائل کنار آمدید؟
این مسئله برای من هم نگرانی زیادی به وجود آورده بود. باید تصمیم می گرفتم به کدام یک از بستگانم بگویم، چه بگویم، چطور بگویم و ... به پدر، نامادری (مادرم پیش از آن فوت کرده بود)، برادر و خواهرم شخصا موضوع را گفتم و شکر خدا، هیچ کدام واکنش منفی نشان ندادند، هر چند ممکن است از این ناراحت شده باشند که درباره من چه فکر می کرده اند و چه شد. به دیگر بستگانم نامه نوشتم و در آن از اصول اسلام، مشترکات آن با مسیحیت، چگونگی ایمان من به قرآن و نحوه ارتباط با آنها درآینده سخن گفتم. جالب این که الان یادم نمی آید که اصلا نامه ها را برایشان فرستادم یا نه. به دوستان مذهبی دوران دانشجویی هم چیزی نگفتم، چون با توجه به تجربه خودم، از دیدگاه آنان نسبت به اسلام خبر داشتم. وانگهی، ما فارغ التحصیل شده و هر یک به جایی رفته بودیم، بنابراین دیگر به آنها تلفن نزدم. اما در همان ایام اتفاق جالبی افتاد. به همراه همسرم به مجلس عروسی یکی از دوستان دانشگاه رفتیم که من زمانی با عروس و داماد عضو همان تشکل مسیحی بودم. اکثر دوستان دیگرم، یعنی همان مسیحی های دو آتشه هم در این عروسی حضور داشتند. من آن زمان مسلمان شده بودم، ولی هنوز حجاب نداشتم. دوستان سابقم در گوشه ای گیرم آوردند و می پرسیدند که چرا با یک مرد مسلمان ازدواج کرده ام. با خودم فکر می کردم اگر بفهمند خودم هم مسلمان شده ام، چه خواهند گفت! در گوشه ای دیگر، همسرم طبق معمول بحث دیدگاه مسیحیان نسبت به حضرت عیسی (ع) را به راه انداخته بود. من هم به بهانه ای خودم را به او رساندم.
در این هنگام، طرف صحبت همسرم گفت: «خودت می دانی که مسیحیت بر حق است، چون هیچ مسیحی دین خود را رها نمی کند تا مسلمان شود.» دوست داشتم داد بزنم و بگویم که مسلمان شده ام، ولی هنوز اعتماد به نفس لازم را نداشتم و چیزی نگفتم.
در مورد حجاب هم، تا زمانی که به این اطمینان و تصمیم قاطع نرسیدم، حجاب نداشتم و مدتی طول کشید تا بتوانم با خودم به نتیجه برسم.
تربیت فرزند برای مسلمانان در جامعه ای مثل آمریکا با چه مشکلاتی همراه است؟
ما همواره نگران تاثیر منفی فرهنگ آمریکایی بر روی فرزندانمان هستیم. چگونه به دخترانمان بگوییم که در کنار این همه دختر هم سن وسال بی حجاب، باید حجاب داشته باشند و لباس مناسب بپوشند؟ چگونه به بچه هایمان بگوییم که نباید ساندویچ همبرگر بخورند؟ چگونه باید تفاوت عمیق پیروان اهل بیت (ع) و پیروان لذت های مادی را به آنها توضیح دهیم؟
البته خانواده های مسیحی معتقد هم همین مشکلات را دارند. چون با این که آمریکا یک کشور مسیحی به حساب می آید، اما فرهنگ جامعه با تربیت فرزندان مسیحی متعهد هم خوانی ندارد. آنها هم از نظام  آموزش دولتی و تاثیرات سوء تلویزیون، سینما، مجلات و موسیقی متنفرند. خانواده های پای بند مسیحی، در تربیت صحیح و مذهبی فرزندانشان بسیار سازمان یافته و منظم کار می کنند. صدها هزار خانواده مسیحی فرزندان خود را به مدارس دولتی نمی فرستند و برای تمام دروس معلم سرخانه می گیرند. برای تربیت مسیحی کودکان آمریکایی، تشکل ها، کنفرانس ها، دانشگاه ها، مدارس خصوصی، اردوهای تابستانی و فعالیت های بسیار دیگری تدارک دیده می شود. اما در میان مسلمانان، باوجود همه تلاش ها، کار به این نظم و انسجام انجام نمی گیرد. در این میان، کار ما شیعیان از این هم دشوارتر است، چون در اکثر مدارس خصوصی مسلمانان، تعالیم اهل سنت ارائه می شود.
بد نیست بدانید که در آمریکا چند نوع مدرسه وجود دارد. در مدارس دولتی اصولا تعلیمات دینی ارائه نمی شود، اما حضور همه ادیان در این مدارس آزاد است و مثلا مسلمانان می توانند نمازشان را سر وقت به جا آورند. ولی کودکان مسلمان در این مدارس مشکلاتی دارند، از جمله این که در آنجا غذای حلال توزیع نمی شود، تعطیلات آن ها براساس مناسبت های ملی و مذهبی مسیحیت است و زبان عربی هم آموزش داده نمی شود. نوع دیگر، مدارس خصوصی-دولتی است که براساس پیشنهاد والدین و با توجه به فضای فرهنگی و نژادی شکل می گیرد. مثلا گروهی از والدین می توانند درخواست تشکیل مدرسه موسیقی یا علوم یا مدرسه ای به زبان خاص کنند. در این گونه مدارس هم تعلیمات دینی ارائه نمی شود و مدیران نمی توانند در پذیرش دانش آموزان یا معلمان تبعیضی قائل شوند. البته بعضی خانواده های مسلمان چنین مدارسی تشکیل داده اند، اما با توجه به قوانین ذکر شده، این مدارس کارآیی چندانی ندارند. نوع دیگر، مدارس خصوصی است که خانواده ها باید برای ثبت نام، شهریه بپردازند. تحصیل در این مدارس هم علاوه بر هزینه بالا، برای دانش آموزان شیعه مشکلاتی دارد. گزینه دیگر هم، تحصیل در خانه است که مشکلات خاص خود را دارد.
درباره وب سایتتان (لباس های پوشیده) توضیح دهید. استقبال از این سایت چگونه بوده است؟
عفت و پوشیدگی در همه ادیان مورد توجه است. الان در آمریکا زنان بسیاری هستند که از باب پای بندی به مذهب خود، از پوشیدن لباس های زننده خودداری می کنند و حتی برخی همیشه روسری به سر دارند. در مقابل عده ای دیگر هم، این زنان را «امل» و سنتی می خوانند.
بر همین اساس من تصمیم گرفتم با راه اندازی این سایت (www.modestclothes.com) به این زنان با عفت، از هر دینی که هستند، کمک کنم. کاربران می توانند در این سایت، نشانی فروشگاه های اینترنتی لباس های پوشیده را براساس دین و فرهنگ خود پیدا کنند.
استقبال از این سایت بسیار خوب بوده و بسیاری از کاربران، از آشنایی با دیگر زنان مقید و متعهد به پوشیدگی در این محیط، اظهار خوشحالی کرده اند.




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ یکشنبه 86/7/15 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

بارها این جمله رو تو حرم شنیده م که: «کاش از امام رضا (ع) یه چیز بهتر می خواستم!» ولی هیچ وقت عمق این حسرت رو درک نکرده بودم.
چند هفته بود که ناهار حرم قورمه سبزی بود (و البته انصافاً قورمه سبزیش هم عالی بود)، ولی دیگه دل همه رو زده بود. اون روز نزدیک ناهار تو دلم گفتم: «آقا! اگه امروز قورمه سبزی بدی، دیگه ناراحت می شم.» و از ته دل یه غذای دیگه خواستم. چند لحظه بعد به خودم اومدم و از حرفم پشیمون شدم، ولی مثل این که تهدیده گرفته بود. سر میز که نشستم، دیدم مرغ گذاشتن جلوم. حالا من هم اون حسرتو درک می کردم که: «کاش از امام رضا (ع) یه چیز بهتر  می خواستم!»




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 86/5/9 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

O He who gives "much" in return of "very little" (good deeds)!
This is a part of a du"a (prayer/supplication) recommended to be recited after each daily prayer during the month of Rajab. Everyone may have their own interpretation of this. One night, while reciting this du"a, I was thinking that for me the "much" is Allah"s blessing to be a servant at the Holy Shrine of Imam Reza (AS), and the "very little" is my own deeds.   

 




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ چهارشنبه 86/5/3 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

هر کی از این تیکه ی دعای بعد نمازای ماه رجب «یا من یعطی الکثیر بالقلیل» یه چیزی می فهمه و یه جوری باهاش حال می کنه. اون شب موقع خوندن این دعا به این فکر می کردم که «کثیر» برای من، توفیق خدمت در بارگاه آقا امام رضاست و «قلیل»، خودم و اعمالم.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ چهارشنبه 86/5/3 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

1. ماه رمضان که می رسد، دستپاچه می شویم، کاسه «چه کنم» به دست می گیریم و تازه به این فکر می افتیم که از این ضیافت خدا چطور باید بهره ببریم. معمولاً یک تصمیم سفت وسخت می گیریم که مثلاً امسال ماه رمضان یک ختم قرآن می کنم، یا نمازهای مستحبی هر شب را می خوانم، یا سعی می کنم یک بار هم که شده افطاری بدهم و... غافل از این که در عین ارزشمند بودن همه این کارها، قصه چیز دیگری است و اگر قرار است در ماه رمضان کاری کارستان کنیم، باید به توصیه پیامبرمان (ص) در پاسخ به امیرالمؤمنین (ع) عمل کنیم که بهترین کار در ماه رمضان را «الورع عن محارم الله» یعنی پرهیز از کارهای حرام دانسته اند. عمل به این توصیه، یعنی «خودداری» و «نکردن»، از انجام هزار کار مستحبی برایمان سخت تر است، بنا بر این باید قبل از ماه رمضان این آمادگی را در خودمان به وجود بیاوریم. همه ماه های سال و به ویژه «رجب» و «شعبان» را برای آمادگی ورود به ماه مبارک رمضان قرار داده اند.  
2. رجب، ماه دعا و گفت و گو با خداست. دعاهای هر روز ماه رجب را که نگاه می کنی، با دریایی از معارف روبرو می شوی و خود را از برقراری ارتباط با خدا سیراب می بینی. «یا من ارجوه ...» از خدایی سخن می گوید که حتی با نخواستن و ندانستن بنده هم به او عطا می کند و بنده ای که همه چیز خود را از خدا می خواهد. «یا من یملک حوائج السائلین...»، خدایی را می شناساند که مالک حاجت های ماست و از درون اهل سکوت هم خبر دارد، پس اگر چیزی از خدا می خواهیم نیازی به دست و پا زدن اضافه و جزع و فزع نیست. «خاب الوافدون علی غیرک...»، قصه کسانی است که به غیر خدا روی می آورند و دست از پا درازتر بر می گردند. «اللهم انی اسئلک صبر الشاکرین لک...» دعایی است که حاجت خواستن را یادمان می دهد؛ که از خدا صبر شاکران، عمل خائفان و یقین عابدان را بخواهیم. در «اللهم یا ذا المنن السابغه...» با عظمت خدا آشنا می شویم و گوشه ای از صفات او را مرور می کنیم. «اللهم انی اسئلک بمعانی جمیع ...» کلاس امام شناسی است، که چگونه از زبان امام زمان (عج)، امام را بنده و مخلوق، اما همه کاره دستگاه خدا بدانیم. و «اللهم انی اسئلک بالمولودین ...» توبه و استغفار با شفاعت دو امام زاده شده در ماه رجب است.
3. رجب، دروازه ماه رمضان است و روزه گرفتن واقعی را باید در این ماه تمرین کرد و یاد گرفت. از همین رو می بینی که پیامبر عزیزمان (ص) هر گاه که هلال ماه رجب را می دید، می فرمود: «اللهم بارک لنا فی رجب و شعبان ...» خدایا! رجب و شعبان را بر ما مبارک کن، و ما را به ماه رمضان برسان، و در روزه و شب زنده داری و حفظ زبان و پوسیده داشتن چشم یاری مان کن، و بهره ما را از این ماه، تنها گرسنگی و تشنگی قرار نده.
4. ماه رجب تلنگری برای بیشتر به یاد امام زمان (عج) بودن است، از آن رو که دو دعای این ماه و نیز زیارت رجبیه از امام عصر (عج) روایت شده است. در این ماه بیشتر به یادش باشیم و برای فرجش دعا کنیم.
5. در ماه رجب، جشن های بزرگ پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) را برگزار می کنیم: جشن مبعث، میلاد امیر المؤمنین (ع)، میلاد امام محمد باقر (ع)، امام جواد (ع) و امام هادی (ع). در جشن های بزرگ این ماه، نه به وادی لهو فرو افتیم و نه در شادی اهل بیت (ع) روضه شهادت بخوانیم.
6. امام رضا (ع) را فراموش نکنیم که این ماه، ماه مخصوص زیارتی ایشان است و اگر از غضیلت عمره ماه رجب محرومیم، حج فقرا در کنار ماست. در زیارت امام رضا (ع) و هر امام دیگری که در این ماه نصیبمان شد، از خواندن زیارت مختصر اما متعالی رجبیه غفلت نکنیم. «الحمد لله الذی اشهدنا مشهد اولیائه ...» نیز ترسیمی از سیمای والای امامان است که «بکم یجبر المهیض و یشفی المریض ...» اگر شکسته ای پیوند می خورد یا مریضی شفا می یابد، به صدقه سر آنان است.
7. روزه و استغفار از اعمال مورد تأکید این ماه است. بسیار گفتن «استغفر الله و اسئله التوبه» و روزه، به ویژه روز 27 این ماه بسیار سفارش شده است. یادمان نرود که یکی از راه های آزمون اخلاص در روزه مستحبی این ماه، به گفته آیت الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (ره)، این است که اگر کسی به طعام دعوتمان کرد، حکم خدا، یعنی استحباب گشودن روزه، را بر خواست دلمان ترجیح دهیم و دیگر آن که از پرشماری روزه داران این ماه، احساس ناراحتی نکنیم، بلکه به زیبایی و شکوه عبادت و عابدان این ماه لبخند بزنیم.    




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ یکشنبه 86/4/24 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

There is a tradition here in some areas of Iran called "The First Eid", held by a recently died person"s family as a reminder at the first Eid (Islamic happy occasion) after his/her departure. The event represents the family"s grief at an Eid due to the departure of their beloved one.

How sad if we were to hold a "First Eid" for the recently martyred Hazrat Fatimah Al-Zahra (AS), since her First Eid would be her own birthday anniversary!




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ سه شنبه 86/3/29 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

مشدیا رسمی دارن (نمی دونم؛ شاید جاهای دیگه هم داشته باشن) به نام «عید اول». وقتی کسی از دنیا می ره، اولین عیدی که بعد از وفاتش پیش می آد، مراسم می گیرن؛ به این معنی که عیدمون در غم از دست دادن اون مرحوم، عزا شده.

عید اول حضرت زهرا سلام الله علیها می شه بیست جمادی الثانی، یعنی روز تولد خودش. خدا کنه تو مدینه رسم عید اول نداشته باشن!




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ سه شنبه 86/3/29 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان لوگوی دوستان لوگوی دوستان
نگاه‌های دیگر



بالای صفحه



اینجا خانۀ خودتان است. کبوتر حرم