• وبلاگ : كبوتر حرم
  • يادداشت : خاطرات خدمت/ چند تُن توفيق!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 9 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سالي سه نهايت چهار بار بالاست؟:(

    چ جالب... وقتي يه خادمي به آدم يه چيزي ميده آدم حس ميكنه اون رو آقا به دل خادم انداخته كه به "من" بده!
    ديروز تو صحن انقلاب گوشه صحن تقريبا زير نقاره خونه ميشه نشسته بودم..يه دري اونجا بود هي باز و بسته ميشد و از توش خادم ميومد بيرون... خيلي هاشون چيزي دستشون بود و با دقت نگاه ميكردم بلكه متوجه شم چيه! اما دريغ از فهميدن... آخراش بود كه يه خادم مسني اومد بيرون...فك كنم شال سبز هم داشت... يه بسته نبات داد بهم... كلي ذوق مرگ شدم...
    البته بگم كه يه بار يكي از دوستام اونجا نشسته بود و يه خادمي بهش غذا و نون و قند و اينا داده بود ... منم با اين خيال كه شاااااااااايد تكرار شه اون قضيه نشستم...

    ديروز بوي قرمه سبزي بدجور ميومد.... داشتم فك ميكردم خب كلي آدم دلشون ميخاد...پير جوون بچه از همه بدتر باردار... اينا گناه نميكنن با اين بوهاي مطبوعي كه راه ميندازن؟:((((((((((( هي ميخاسم برم ب خادما بگم وقتي قرمه سبزي داريد ميخوريد ياد مام باشيد:( خيلي دردناكه اين بوها ك مياد و آدم دلش ميخاد:(

    در مورد اون خادم كه شايد همون طور باشه كه شما ميگيد و مال بخش نماز باشن چون منم موقع هاي نماز ديدمشون...

    جالبه ك رنگ چوب پرهاتون فرق داره... يادم باشه اين بار بيشتر دقت كنم... چ دنيايي دارن خادم ها... رنگ لباس ها....چوب پرها... كلاه ها... هر كدوم نشونه ايه برا خودش ك ما بيخبريم...
    پاسخ

    البته ما بخيل نيستيم؛ ان‌شاءالله بشه سالي سي-چهل بار. منظورم در مقايسه با خيلي از افرادي بود که توي حرم مي‌بينم و مي‌گن بار اولشونه يا دفعه‌ي قبل مثلاً سي سال پيش اومده بودند! // حدس مي‌زنم اون‌جايي که نشسته بوديد، آسايشگاه خدام بوده؛ دقيقاً گوشه‌ي صحن انقلاب. // درباره‌ي مهمان‌سرا و بوي غذا هم چه عرض کنم. ما هم دلمون خونه از اين‌که اين همه زائر آرزو دارن غذاي حضرت بخورن و نصيبشون نمي‌شه. متأسفانه به خود ما (البته نه همه‌ي خادم‌ها) هم ديگه غذا نمي‌دن که بتونيم تقديم کنيم به زائرا. يادش به‌خير اون وقت‌هايي که زائر مي‌اومد و واقعاً بدون هيچ چشم‌داشتي و فقط محض درد دل مي‌گفت که چند بار مشهد اومده و غذاي حضرت نصيبش نشده، يا زائري که مي‌گفت مريض داره و مي‌خواد غذا رو براي اون ببره و بعد، دست ما مي‌رفت توي جيبمون و با يه ژتون غذاي حضرت بيرون مي‌اومد. خوشحالي اون زائرا يکي از زيباترين صحنه‌هاييه که توي حرم ديده‌م. // راستي من امروز بعد از ظهر حرم هستم، با همون چوب‌پر زرد.