سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کبوتر حرم
 
خاطرات خدمت در حرم امام‌رضا علیه‌السلام

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ

از دهنم پرید و به اون رفیق پیشنهاد کردم فردا (دوشنبه که من تعطیل بودم و مجرّد) بریم ییلاق‏های اطراف مشهد (طرقبه، شاندیز و ...) و غذا رو بیرون بخوریم. اون هم از خدا خواست. تازه یادم افتاد که آخر برجه و کف‏گیر به ته دیگ خورده!
ولی نمی‏شد کاری کرد. نه فرصتی بود که از کسی قرض بگیرم، نه روم می‏شد اون بنده خدا رو منصرف کنم و زیر حرف خودم بزنم، ...
همون جور که سر پست ایستاده بودم، به آقا گفتم: مهمون خودتونه؛ پذیرایی‏ش هم با خودتون. من هیچ کاری ندارم!
صبح بعد از نوش جان کردن صبحانه در آسایش‏گاه (جاتون خالی؛ این هم از چیزهایی بود که دوست فکرش رو نمی‏کرد قسمتش بشه)، به طرف خونه به راه افتادیم. به خاطر خستگی دیشب، باید می‏خوابیدیم و من خدا خدا می‏کردم که دیر بیدار شیم و بیرون رفتن، منتفی بشه.
وارد خونه که شدیم، طبق عادت! سراغ آشپزخونه رفتم ببینم چه خبره. چشمم به اجاق گاز افتاد که دو تا قابلمه روش خودنمایی می‏کرد. سبحان الله! خانومم، بدون این که بهش گفته باشم، چلو مرغی گذاشته بود که بیا و ببین!
نفس راحتی کشیدم و خدا رو شکر کردم که باز هم به آبروی امام رضا علیه السلام، کمکم کرد.
ظهر دستپخت عیال رو برداشتیم و راهی طرقبه شدیم. خیلی خوش گذشت و قضیه هم کاملاً ختم به خیر شد؛ چون رفت و برگشتمون هم با اتوبوس واحد بود و خرجی نداشت.
شب خانومم گفت که یهو به دلش افتاده برامون غذا درست کنه. کی به دلش انداخته بود؟!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ دوشنبه 88/1/24 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان لوگوی دوستان لوگوی دوستان
نگاه‌های دیگر



بالای صفحه



اینجا خانۀ خودتان است. کبوتر حرم