1. میپرسند: چطور این افتخار نصیبت شد و توفیق نوکری آقا رو بهت دادن؟ خیلی پیگیری کردی؟ چند سال توی نوبت بودی؟ پارتی داشتی؟
میگم: من که لیاقتش رو هیچ وقت در خودم نمیدیدم و نمیبینم. هیچ کار خاصی هم نکردم. فقط آرزوش رو داشتم؛ آرزویی خیلی دور از دسترس. وقتی هم که آقا لطف کرد، همهی کارها ظرف دو-سه هفته جور شد.
2. یکی از شبهای عید امسال، مشغول خدمتگزاری بودم. مثل همیشه سعی میکردم با صبر و حوصله و برخورد خوب، زائرا رو راهنمایی کنم. برق خوشحالی و رضایت رو توی چشم مهمونهای آقا میدیدم و کیف میکردم.
همون جا آرزو کردم یه بار هم که شده، توی مدینه خادم زائرای مادرش بشم و با همین ملاطفت دورشون بگردم. یاد برخوردهای توهین آمیز وهابیها با زائران شیعه افتادم؛ دلم گرفت و آرزو کردم ...
3. ...
موضوعات مرتبط:
برچسبها: خاطرات خدمت