میگویند سخت ترین عذاب برای عاقل آن است که با چند نادان زندانیاش کنند. نادان، نه حرف عاقل را میفهمد و نه درد او را و سختتر این که گاه، درد او را بد میفهمد و با دردهای حقیر خود یکی میبیند و او را در تنگنای نگاه جاهلانهی خود اسیر میکند. راستی که همزیستی و همنشینی عاقلان کمشمار با جاهلان پر شمار، عذاب سختی است!
و چه رنجی از این بالاتر که مردی در کمال عقل، زندانی دورهای باشد که از فرط نادانی مردمان، «جاهلیت»اش بخوانند؟ مردی که از ازدحام جاهلان زمین به خلوت غاری در دل کوه پناه ببرد تا با کسی درد دل کند که حرف او و درد او را میفهمد و از دوردستترین گوشههای دلش هم آگاه است.
محمد – صلی الله علیه و آله و سلّم – مدتهاست که دلسرد از سردی روح همسایگان، در کنج «حرا» حرارت میگیرد و برای مردمش هدایت طلب میکند. و مبعث، روز منت همیشهی خدا بر بندگان است که برگزیدگی ازلی محمد (ص) را به عالم و آدم اعلام میکند و را برای بارور کردن «عقل» آدمیان، از بلندای «نور» به میان ظلمتزدگان و زمینخوردگان فرو میفرستد.
محمد (ص) با به دوش کشیدن بار رسالت، به زندان جاهلیت باز میگردد تا غل و زنجیر از دست و پای زندانیان بردارد و این، آغاز 23 سال رنج بینهایت برای شکوفا کردن عقل مردمان است. پیامبر (ص) در روز مبعث میپذیرد تا با «نزول» از مقام رفیع عقل خود، به اندازهی عقل مردمان سخن بگوید و ظرف عقل آنان را چنان فراخ کند تا کلام نازل شدهی الهی بر جانشان بنشیند. میپذیرد که تا پای جان، مجاهد راه هدایت شود، هجرت کند، سختی بکشد، وفا کند و جفا ببیند. مبعث، روز وامداری همهی آدمیان به مقام رسالت و جشن شکوفایی عقل بشریت به دست پیامبر رحمت است.
و رسول مهر برای آن همه رنج و تلاش هیچ مزدی از امتش نمیخواهد، مگر «مودّت اهل بیتش» که نه تنها در محبت، بلکه اطاعت از آن ها تجلی مییابد. اگر او برای بارور کردن عقل ما به سراغمان آمده است، بیتناسب نیست که پای سفرهی معارف فرزندش امام موسی بن جعفر علیهما السلام بنشینیم که دیروز سوگوار شهادتش در بند بیصفتی دشمنان و بی معرفتی دوستان بودیم. امام در روایتی زیبا و طولانی، هشام بن الحکم را با خطابهای پدرانهی «یا هشام! یا هشام!» ندا میدهد و با تمام پیروانش تا انتهای تاریخ از فضیلت عقل و تعقل سخن میگوید. «عبد صالح» خدا به یاد میآورد که خداوند در قرآن کسانی را نکوهش میکند که تفکر و تعقل نمیکنند، و اکثریت را سرزنش میکند که بیشتر آدمیان «لا یعلمون» و «لا یعقلون» اند، و اقلیت را میستاید که شمار کمی از مردم «مؤمن» و «شکرگزار» اند، و «اولوا الالباب» را به نیکی وصف میکند که خداوند آنها را به زیباترین زیور یعنی «حکمت» آراسته است، و «به هر که حکمت دادند، خیر کثیرش دادهاند»، و همین صاحبان خرد اند که پند میگیرند و پدیدههای جهان را نشانههای خدا میدانند.
و شاید در برابر کسانی که پیوسته از «دل» دم میزنند و عقل را کمفروغ میپندارند، در تفسیر آیهی «انّ فی ذلک لذکرى لمن کان له قلب» حرف آخر را میزند و «قلب» را به «عقل» تفسیر میکند.
و باز میفرماید: هشام! هر چیزی رهبری دارد و رهبر عقل، تفکر است، و رهبر تفکر، خاموشی و کمگویی. و هر چیزی مرکبی دارد و مرکب عقل، تواضع است.
هشام! عاقل کسی است که حلال، او را از شکر خدا باز ندارد و حرام، صبرش را از او نگیرد.
هشام! هر کس سه چیز را بر سه چیز مسلط کند، به نابودی عقل خود کمک کرده است: روشنایی تفکرش را با آرزوهای دور و دراز تاریک کند، شگفتیهای حکمتش را با زیادهگویی از بین ببرد، و نور عبرتآموزیاش را با خواهشهای نفسش خاموش کند.
هشام! عاقل به دنیا و اهل آن نگاهی انداخت و دریافت که رسیدن به دنیا سختی بسیار دارد، و به آخرت هم نگاهی انداخت و دید که رسیدن به آخرت هم سختی بسیار دارد، و همین شد که آن سختی را برگزید که ثمره اش ماندگار تر باشد. (برگرفته از اصول کافی، ج 1، ص 14، روایت 12)
و از دست ما برای قدردانی از این وجود والا و نبیّ نازنین چه بر میآید جز آن که بر او و خاندانش – پیشگامان اندیشه و پیشوایان هدایت - درود فرستیم:
اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم
موضوعات مرتبط: