السلام علیک یا ابا عبدالله، و علی الارواح التی حلّت بفنائک، علیک منّی سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار، و لا جعله الله آخر العهد منّی لزیارتکم، السلام علی الحسین، و علی علیّ بن الحسین، و علی اولاد الحسین، و علی اصحاب الحسین.
الحمد لله! نمردیم و یه بار دیگه توفیق شد توی هوای محرم نفس بکشیم:
شکر خدا که شد حرمم خیمه ی غمت
ماندم برای سینه زدن در محرّمت
عشقت مرا برای حسینیه آفرید
این سینه ام پر است ز آوای ماتمت
توی این غوغای آخرالزمان، کجا رو بهتر از روضه های شما دارم؟
جایی به غیر گوشه ی هیئت نمی روم
شاید که جان خسته شود خیر مقدمت
هیچ آشیانه امن تر از خیمه ی تو نیست
دفع بلا کنند مصیبات اعظمت
این اشک و روضه ها رو تا دم مرگ از ما نگیر:
روزی که اشک روضه نیاید ز دیده ام
مردن به از وبال شدن بر محرّمت
روضه ی کربلا سنگینه؛ نمی شه بی مقدمه از مصائب اباعبدالله (ع) حرف زد. اگه می خوای کربلا بری، اول از کوفه شروع کن. توی مسجد کوفه که پا می ذاری، غربت امیرالمؤمنین (ع) برات تداعی می شه. جلوتر که بری، از گوشه ی مسجد دری به حرم مسلم بن عقیل (ع) باز می شه؛ همون آقایی که برای نوکری حسین (ع) سنگ تموم گذاشت. این قدر عظمت داشت که ابا عبدالله (ع) در جواب نامه های مردم کوفه نوشت من «برادر و پسر عمو و فرد مورد اعتمادم» رو می فرستم که من رو از اوضاع شما باخبر کنه. (1) روضه ی مسلم بن عقیل (ع)، باب ورود به روضه های کربلاست.
هجده هزار نفر از مردم با مسلم (ع) بیعت کردند. اما همین که پای تهدید و تطمیع ابن زیاد ملعون وسط اومد، همه کنار کشیدند. نماز مغرب فقط سی نفر پشت سرش بودند. همون چند نفر هم بعد نماز رهاش کردند. (2)
در سلام نماز مغرب بود
مسجد از ازدحام، خالى شد
واژه هاى کلام مردم شهر
از علیک السلام، خالى شد
هیچ کس پا به پاى او غیر از
سایه از پشت سر نمىآمد
روشنایى خانه ها رفتند
سایهاش هم دگر نمىآمد
مهمونی شیرزن کوفه هم یه شب بیشتر دووم نیاورد. از روی دیوارهای خونه ی «طوعه» به طرف مسلم (ع) سنگ پرتاب می کردند:
بالا گرفت بر من دلخون چه کارها
صیاد من شدند تمام شکارها
مهمان متاع رایج بازار کوفه است
کسب حلال نیست در این رشوه خوارها
مسلم برای زینب تو گریه می کند
پیشانی ام شکسته در این کوفه بارها
سفیر سید الشهدا (ع) از شهادت ترسی نداره، تنها دلنگرونیش این بود که برای حسین (ع) نامه نوشته و گفته: آقا بیا.
حالا هم توی دربار ابن زیاد برای نجات خودش خواهشی نکرد. بالاترین حاجتش این بود که به امام (ع) خبر بدن کوفه نیاد. (3) ولی افسوس:
خواست تا نامه اى اجیر کند
به سوى کاروان، نشد که نشد
شرحى از حال ماوقع بدهد
به امام زمان، نشد که نشد
شاید سخت ترین مصیبت مسلم (ع) همینه که حسرت به دل موند و نتونست به امام (ع) خبر بده:
کاش می شد بنویسم که گرفتار شدم
مثل خورشید گرفتار شب تار شدم
مرد این شهرم و بر پیرزنی مدیونم
این هم از غربت من بود که ناچار شدم
من نمی خواسته ام مایه ی دلواپسیِ
معجر زینب کبری شوم؛ انگار شدم
تا بدهکاری خود را به همه پس دادم
به تو اندازه ی یک شهر بدهکار شدم
دیدم از مردم این شهر خریدارتری
علت این بود اگر یوسف بازار شدم
من در این خانه، تو در خانه ی خولی، تازه
با تو همسایه ی دیوار به دیوار شدم
کاش می شد بنویسم کفنی برداری
کفنی نیست اگر، پیرهنی برداری (4)
پ.ن.
1. الارشاد، ص 204
2. همان، ص 208
3. الفتوح، ج 5، ص 64
موضوعات مرتبط: