صدای زنگ کاروان می آد. کاروانی که از مدینه به سمت مکه حرکت کرده بود، حالا توی راه کوفه ست. قافله سالار، آقای غریبیه که توی راه مدام روضه ی سر بریده ی حضرت یحیی (ع) رو می خونه. (1) حالا دیگه از شهادت مسلم و هانی هم باخبر شده. کم کم بوی شهادت داره به مشام می رسه.
تا این که به سرزمینی رسیدند که حر دیگه اجازه نداد جلوتر برند. بعضی ها گفته ند اسب امام (ع) دیگه حرکت نکرد. هفت بار اسبش رو عوض کرد، ولی هیچ کدومشون تکون نمی خوردند. (2) آقا پرسید: اسم این سرزمین چیه؟
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست
این سرزمین غم زده در چشمم آشناست
این خاک بوی تشنگی و گریه می دهد
گفتند غاضریه و گفتند نینواست
دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح
آهسته زیر لب به خودش گفت: کربلاست
تا اسم کربلا اومد، اباعبدالله (ع) از «کرب» و «بلا» خبر داد.
توفان وزید در وسط دشت ناگهان
افتاد پرده دید سرش روی نیزه هاست
توفان وزید قافله را برد با خودش
شمشیر بود و حنجره و دید در مناست (3)
فرمود: پیاده شید؛ به خدا قسم خون ما همین جا به زمین می ریزه. حرمت ما رو همین جا از بین می برند. بعد از زبان رسول الله (ص) و امیرالمؤمنین (ع) روضه ی خودش رو خوند. (4)
مسافران بهشت بلا! بلا اینجاست
به کوی یار رسیدیم، کربلا اینجاست
مسیر کعبه و کرب و بلا به سعی گذشت
خوش آمدید عزیزان من صفا اینجاست
برون شدید گر از خانه ی خدا چه زیان
رها کنید غم خانه را، خدا اینجاست
تن لطیف شما قطعه قطعه روی زمین
سر بریدهی من نوک نیزه ها اینجاست
از حالا زینب کبری (س) دیگه باید تمرین جدایی کنه؛ باید خودش رو برای سرپرستی زنان و کودکان اسیر آماده کنه:
لحظه ای دنیا ندیده آرمیدن های من
سوخته از دست غم بال تپیدن های من
می رسم تا کربلا با محمل بارانی ام
بوی رفتن می دهد حتی رسیدن های من
نیزه و شمشیرها آماده ی مهمانی اند
وای از گودال و وای از داغ دیدن های من
سایه ام پیدا نبود عمری ولی این جا ببین
از حرم تا قتلگاه تو دویدن های من
یادگار مادرم! آن روز می آید چه زود
از ضریح حنجر تو بوسه چیدن های من
با همه می آیم و تنها از این جا می روم
مردنم آسان تر از این دل بریدن های من
داغ ها را یک تنه تا به قیامت می برم
می روی بر نیزه می بینی خمیدن های من (5)
پ.ن.
1. مناقب، ج 4، ص 85
2. الدمعة الساکبة، ج 4، ص 254
4. الاخبار الطوال، ص 252؛ الدمعة الساکبة، ج 4، ص 254
5. علیرضا لک
موضوعات مرتبط: