در پرورش من عملاً هیچ حرفی از دین در میان نبود. بیآنکه دلیلش را بدانم، من را غسل تعمید دادند و به دین مسیحیت درآوردند، به نظرم بهخاطر اینکه در خانوادهی ما این شتری بود که درِ خانهی همه میخوابید ...
تا اینکه یک روز قرآن را برداشتم و باز کردم و ناگهان این آیه را در برابر چشمانم دیدم: «اگر فرشتگان را بر آنها بفرستیم و مردگان را بر آنها برانگیزیم، باز هم ایمان نخواهند آورد مگر به خواست خدا ...» (انعام:111) ...
یک بار نامهای به خدا نوشتم و آن را پشت شوفاژ اتاقم مخفی کردم؛ به این خیال که خدا، اگر وجود داشته باشد، میآید، آن را برمیدارد و دعاهایم را مستجاب میکند. اما فردا، نامهام از جایش تکان نخورده بود ...
یک روز در سایتی برخی پیشگوییهای علمی قرآن را میخواندم که به آیات 37 و 38 سورهی «الرحمن» رسیدم ... این آیه از نابودی منظومهی شمسی ما سخن میگوید. ذیل آن هم لینکی به سازمان فضایی آمریکا (ناسا) به چشم میخورد. نمیدانستم آن صفحه چه مطلبی دارد، ولی وقتی روی آن کلیک کردم چیزی دیدم که زبانم را بند آورد و اشک در چشمانم حلقه زد. حالا ـ اگر باز هم شکی باقی مانده بود ـ دیگر یقین کردم که اسلام دین حقیقی خداوند است ...
نامزدم به مناسبت هجدهمین سالگرد تولدم قرآنی به من هدیه داد. قرآن را که گرفتم خودم را عقب کشیدم و میخواستم آن را دور بیندازم. ولی چون نمیخواستم به نامزدم بیاحترامی کنم، قرآن را داخل کمدم گذاشتم ... درست همان روزهایی که قرآن داشت توی کمد خاک میخورد، من از خدا میخواستم کتاب یا نشانهای برایم بفرستد که جواب تمام سؤالات عالم را در خود داشته باشد ...
خیلی وقتها از من میپرسند: «چطور شد که تصمیم گرفتی مسلمان شوی؟» باید بگویم وقتی عقیدهای اینقدر روشن و منطقی مثل اسلام پیش روی آدم قرار بگیرد، چاره چیست؟ ...
مادرم همیشه میگفت (و هنوز هم میگوید): «هفتهای یک بار برو کلیسا، در مراسم دعا شرکت کن و بعد همهی این خدابازیها را کنار بگذار!» ...
خدای من! هستی؟ صدایم را میشنوی؟ واقعاً وجود داری؟ من نمیدانم یهودیام، یا مسیحی، یا مسلمان، یا کافر! خدایا! اگر هستی، من هرچه تا به حال دربارهی تو میدانستم، همینجا در این دریا میریزم. خودت به من بفهمان، چون چیزی در درونم احساس میکنم ولی نمیدانم چیست! ...
از آن مرد مسلمان دربارهی اسلام پرسیدم و او جواب داد: «دینی است زیبا، ساده و جزئی از زندگی روزمره.» اعتقاد راسخ و لحن آرام و در عین حال مطمئن او تکانم داد. او آنقدر نسبت به دینش اطمینان داشت که نیازی نمیدید آن را در بیش از همان چند کلمه تعریف کند و به نظر من، تعریفش جامع و کامل بود. اولین بار بود که میدیدم کسی دینش را زیبا بنامد ...
حدود ساعت یازده ظهر آن روز در برابر دو شاهد، یکی کشیش سابق که قبلاً او را به نام پدر «پیتر جِیکوبز» میشناختیم و دیگری محمد عبدالرحمان، شهادتین را گفتم. چند دقیقه بعد، همسرم هم آمد و شهادتین را در حضور سه شاهد ادا کرد. (خودم را هم حساب کردم!) ...
*****
سرانجام به فضل خدا کار چاپ و نشر «و خدا ما را خواند ...» به پایان رسید. این کتاب، مجموعهای از سرگذشتهای تازهمسلمانان است که «زینب ترنر» - تازهمسلمان انگلیسی - آن را جمعآوری کرده و خداوند توفیق ترجمهی آن را به این نوکر آقا عنایت فرموده است. آنچه خواندید، بخشهایی از این کتاب بود که همین ماه به بازار آمده است.
برای خرید اینترنتی کتاب میتوانبد به اینجا بروید. اگر ساکن مشهد هستید یا انشاءالله برای زیارت به مشهد مشرف میشوید، میتوانید کتاب را از فروشگاههای انتشارات آستان قدس رضوی (بهنشر)واقع در ورودیهای بابالجواد (ع)، شیرازی (شیخ طوسی)، نواب صفوی (شیخ حر عاملی) و شیخ طبرسی تهیه کنید.
مرکز پخش: قم، خیابان صفائیه، کوچه 28، پلاک 149، انتشارات مهر امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
تلفن: 7746546-0251 تلفکس: 7838053 – 0251 همراه 09122752029
موضوعات مرتبط:
برچسبها: تازهمسلمانان