از وقتی که با یک جوان ایرانی ازدواج کرده است، در ایمیل و فیسبوک و ... خود را «روشنی حسینزاده» معرفی میکند، ولی اگر نام دوران مجردیاش Roshni Hafeez را در اینترنت جستوجو کنی، در همان اولین نتایج، چشمت به مصاحبهای از روزنامهی اسکاتلندی «دیلی رکورد» میافتد با عنوان «با «روشنی حفیظ» آشنا شوید: سفیدپوست، نابینا و مسلمان». در همین مصاحبه میخوانی که آقا و خانم «فارست»، نام دخترشان را «روت» گذاشته و با رفتارشان به او یاد دادهاند که «ممکن است نتوانی خلبان شوی، ولی هر کار دیگری از دستت برمیآید». با این حال، هیچ وقت تصور نمیکردهاند که روزی دخترشان از بین این همه کار، سراغ «مسلمان شدن» برود! حالا «روشنی» خبرنگار مسلمانی است که در سال 2008 برندهی «جایزهی جوان اسکاتلندی مسلمان سال» شده است.
روز وفات حضرت زینب (س) و در حرم امام رضا (ع)، پای قصهی روشنی چشمان دل «روشنی» مینشینم.
«روت فارست» در چه محیطی پرورش یافت؟
خانوادهی من مسیحی پروتستان هستند و بستگان مادریام جزو مسیحیان دوآتشهاند. من از کودکی به کلیسا میرفتم و عقاید مسیحیت را یاد میگرفتم. ولی به نظرم از 11 یا 12 سالگی سئوالات زیادی دربارهی مسیحیت در ذهنم به وجود آمد و به مطالبی برخوردم که با عقلم جور درنمیآمد. پدربزرگ مادریام از علمای مسیحیت است و من همیشه سئوالاتم را از او میپرسیدم، ولی حتی او هم نمیتوانست به سئوالاتم جواب دهد. بنابراین از همان زمان به دنبال تحقیق افتادم و دربارهی ادیان بسیار دیگر تحقیق کردم. به خصوص ادیانی مثل هندو، بودا، فلسفه و ... ولی به اسلام علاقهای نداشتم، چون از کودکی همه جا شنیده بودم که اسلام دینی خشن است و با زنان بدرفتاری میکند و ... بنابراین اصلاً سراغ اسلام نرفتم. چنان که میدانید من خبرنگار هستم. مدتی دنبال کار میگشتم و میخواستم به طور افتخاری و برای کسب تجربه در رادیو کار کنم. تا اینکه در یک ایستگاه رادیویی متعلق به مسلمانان موسوم به «رادیو رمضان» در «گلاسگو» مشغول به کار شدم. تا آن زمان با هیچ مسلمانی برخورد نداشتم و هیچ چیز دربارهی اسلام نمیدانستم، ولی رفتار بامحبت و احترام آنها من را فوقالعاده تحت تأثیر قرار داد. از آنجا تصمیم گرفتم دربارهی اسلام بیشتر تحقیق کنم و تقریباً بعد از 15 ماه، رسماً شهادتین را گفتم و مسلمان شدم.
چه چیزی در اسلام نظرتان را بیش از همه جلب کرد؟
به نظرم بزرگترین مسئله برای من رسیدن به جواب همهی سئوالاتی بود که در ذهن داشتم. در ابتدای تحقیق دربارهی اسلام، نوشتههای زیادی از سرگذشت مسیحیان تازهمسلمان میخواندم و میدیدم که آنها هم حال و هوای من را داشته و به مقایسهی کتاب مقدس و قرآن پرداختهاند. من هم میتوانستم ببینم که چگونه اسلام، ادیان دیگر را کامل کرده است. هر چیزی که در اسلام میدیدم با عقلم جور درمیآمد و منطقی و عملی به نظر میرسید. چون در مسیحیت مسائل زیادی وجود دارد که میگویند باید فقط به آن ایمان بیاوری و چون و چرایی در کار نیست، چه با عقل جور در بیاید و چه نیاید. این من را قانع نمیکرد. ولی در اسلام همه چیز واقعاً با عقلم جور درمیآمد.
مثلاً چه سئوالاتی از مسیحیت در ذهن داشتید؟
مثلاً نمیتوانستم بفهمم که چرا مردم باید از کتابی تبعیت کنند که آدمهای دیگر آن را نوشتهاند! انجیلی که الآن مسیحیان آن را قبول دارند، مجموعهای از نوشتههایی است که آدمهای معمولی بعد از مرگ عیسی علیهالسلام (به عقیدهی مسیحیان) نوشتهاند. چرا مردم باید از این کتاب تبعیت کنند؟ با این وضعیت، من هم میتوانم کتابی بنویسم و به دیگران بگویم از آن پیروی کنند! سئوال دیگر اینکه چگونه میشود خدا پسری داشته باشد. تثلیث را هم نمیتوانستم قبول کنم و نمیدانستم که بالاخره کدام یک از این سه نفر، خداست؟ کدام یک را باید بپرستم؟ کدام یک از بقیه «خدا»تر است؟! و ...
در خود قرآن چه جاذبههایی مشاهده کردید؟
اولین باری که نلاوت قرآن را شنیدم، در همان شبکهی رادیویی اسلامی بود و خیلی رویم تأثیر گذاشت. هرگز کلامی اینچنین نشنیده بودم؛ خیلی خیلی زیبا بود. یادم میآید که با شنیدن آیات قرآن زدم زیر گریه و نمیدانستم گریهام به خاطر چیست! البته حالا میدانم که همهی انسانها فطرتاً مسلمان به دنیا میآیند، ولی بعدها به خاطر تربیت خانوادگی، محیط پیرامون یا چیزهایی دیگر، از فطرت خود دور میافتند. فکر میکنم با شنیدن صدای قرآن، با آن بخش ناب و دستنخورده از وجودم دوباره ارتباط برقرار کردم. وقتی هم با محتوای قرآن آشنا شدم و به حقایق علمی آن برخوردم، پی بردم که قرآن حقیقت است.
از چه سورهای بیشتر از همه خوشتان میآید؟
البته همهی سورههای قرآن زیباست، ولی من به سورهی «الرحمن» علاقهی بسیار زیادی دارم. وقتی که انسان خیلی احساس دلتنگی میکند و با هیچ چیز راضی نمیشود، خواندن این سوره، نعمتهای بیشماری را به یادش میآورد که اصلاً فکرش را هم نمیکرده است. گاهی به همین نعمتهای روزمره مثل خواب و بیداری دوباره، توان راه رفتن، غذا خوردن، حرف زدن، زیباییهای طبیعت و ... اصلاً فکر نمیکنیم، چون خودمان را بیش از حد گرفتار دنیا کردهایم. من وقتی این سوره را میخوانم به آرامش و اطمینان قلبی میرسم، چون به یادم میآورم که چه نعمتهای بزرگی دارم، مثل نعمت مسلمانی و بندگی خدا.
هنگام ادای شهادتین کدام یک از مذاهب اسلام را انتخاب کردید؟
(با خنده) سئوال جالبی است! آن زمان تقریباً هیچ چیزی دربارهی شیعه و سنی نمیدانستم. شاید اسمشان را شنیده بودم، ولی برای من معنی و مفهوم خاصی نداشت. متأسفانه در اسکاتلند گروههای تندرو وهابی بسیاری حضور دارند و مسلمانان دور و بر من همه از همین قماش بودند. نمیتوانم بگویم که خودم هم سنی بودم، ولی عملاً چیزی دربارهی این مسائل نمیدانستم. البته چون فقط با همان گروهها ارتباط داشتم، تبلیغات منفی آنها علیه تشیع هم به گوشم میخورد، مثل اینکه شیعیان مسلمان نیستند، خودشان را میزنند، همیشه گریه میکنند و سیاه میپوشند و ... من هم این نگاه منفی را نسبت به شیعه داشتم، بدون آنکه چیزی دربارهی آنها بدانم. تا اینکه تقریباً بعد از 8 سال از مسلمان شدن، برای مأموریتی کاری به پاکستان رفتم. در آنجا بیشتر همکارانم شیعه بودند. یک روز موقع ناهار بحث شیعه و سنی پیش آمد و من با اطمینان خاطر همان حرفها را دربارهی شیعیان تکرار کردم. یکی از همکاران شیعه خیلی مؤدبانه گفت: «این حرفها را با سند و مدرک میگویی؟ دربارهی شیعه چقدر اطلاعات داری؟» خیلی شرمنده شدم، چون من در زندگی دربارهی همه چیز مطالعه و تحقیق میکردم و هیچ وقت ندانسته دربارهی چیزی حرف نمیزدم. خیلی احساس شرمندگی کردم و تصمیم گرفتم دربارهی تفاوتهای شیعه و سنی دوباره خودم به تحقیق بپردازم. این نقطهی عطفی برای من بود، چون زمانی که شروع به تحقیق دربارهی اهل بیت (ع) کردم، هنوز احکام اسلام را چندان رعایت نمیکردم. مطالعه دربارهی اهل بیت (ع) اسلام را دوباره در زندگیام جان بخشید.
چه چیز خاصی در تشیع دیدید که تصمیم گرفتید شیعه شوید؟
همیشه، حتی قبل از پیش آمدن این بحثها، فکر میکردم که چرا ذکری از خاندان پیامبر (ص) در میان نیست. با عقلم جور درنمیآمد و خلأهای تاریخی بسیاری وجود داشت که نمیتوانستم آنها را درک کنم. دربارهی فدک چیزی نمیدانستم. دربارهی شهادت سیده زهرا سلامالله علیها چیزی نمیدانستم. خلاصه خلأهای زیادی وجود داشت که باید خودم آنها را پر میکردم. این کار سختی بود، چون اطلاعات دینیام را از کسانی گرفته بودم که برخی از صحابه را تقریباً میپرستیدند! برای من هم سخت بود که بپذیرم صحابه چنین اعمالی را انجام دادهاند و باید دوباره در مبانی خودم بازنگری میکردم. الآن هم همیشه به تازهمسلمانان میگویم که مسلمان شدن فقط درک و شناخت دین نیست؛ شما باید با اصل و ریشه و تاریخ دین هم آشنا شوید و خودتان به نتیجه برسید.
خانواده به مسلمان شدنتان روی خوش نشان دادند؟
نه، برای آنها خیلی سخت بود و هنوز هم خیلی سخت است. من هنگام مسلمان شدن 15 سال بیشتر نداشتم. یادم میآید که مادرم به یکی از دوستانش میگفت: «دخترم کار خوبی نکرده است، ولی حداقل از این بابت خوشحالم که در این سن و سال سراغ مشروبات و مواد مخدر نرفته است. مطمئنم بعد از یکی-دو سال این فکرها از کلهاش میپرد.» حالا بعد از سیزده-چهارده سال، گاهی به شوخی ازش میپرسم: «هنوز هم فکر میکنید که من اسلام را کنار خواهم گذاشت؟» ولی به هر حال، مسلمان شدن من برایشان سخت است. پدرم هنوز هم با من به کوچه و بازار نمیآید، چون من حجاب دارم و او احساس خجالت میکند. در خانواده به خاطر مسلمان شدن من مشکلات زیادی داریم. ولی به نظرم از جهاتی وضعیت بهتر شده است؛ نه اینکه بگویم آنها شرایط را قبول کردهاند، ولی با این اختلاف عقیده و رفتار مدارا میکنند و در بعضی موارد با من هماهنگ میشوند. مثلاً در ماه رمضان شامشان را همزمان با افطار من میخورند. یا در کریسمس سعی میکنند به خاطر من غذاهای حلال تهیه کنند. با این حال باز هم به نظرم آنها فکر میکنند که من با مسلمان شدن، هویت اسکاتلندی خودم را به کلی از دست دادهام، چون اسلام خود یک راه و رسم مستقل برای زندگی است و خودش را در همهی ابعاد مثل پوشش، خوراک و ... نشان میدهد. این برایشان خیلی دردناک است.
اینجا برایشان دعا کردید؟
بله. خیلی زیاد. خیلی زیاد.
به عنوان یک دختر نابینا فکر نمیکردید که احکام اسلام، مثل حجاب یا محدودیت ارتباط با مردان، دست و پایتان را بیش از این خواهد بست؟
نه، اتفاقاًً کاملاً بر عکس بود. چون اسلام بین زن و مرد از نظر انسانیت تفاوتی قائل نیست و فقط نقش آنها را در زندگی متفاوت میداند. در اسلام ملاک برتری به تقواست و در این موضوع بین زن و مرد فرقی نیست. از طرفی من دیدم که در اسلام مسئلهی معلولیت خیلی کم مطرح شده است. مثلاً پارسال قرار بود در جایی دربارهی همین مسئلهی دیدگاه اسلام دربارهی افراد معلول صحبت کنم و من بعد از جستوجوی بسیار توانستم تعداد بسیار کمی حدیث در این زمینه، آن هم بیشتر دربارهی نحوهی برخورد با این افراد، پیدا کنم و به این نتیجه رسیدم که در اسلام، معلولیت مانع پیشرفت معنوی نیست.
در پذیرفتن حجاب مشکلی نداشتید؟
اوایل مسلمان شدن حجاب نداشتم، چون نمیخواستم از همان اول بین خودم و خانواده چنین مانع بزرگی ایجاد کنم. آنها با اصل مسلمان شدن من مشکل داشتند و اگر حجاب هم میگذاشتم، باید هر روز با پدر و مادرم جر و بحث میکردم. ترجیح دادم که آنها به جای این درگیریها اول با اصل اسلام آشنا شوند. بنابراین تا چند سال حجاب نداشتم. ولی از وقتی که با مکتب اهل بیت (ع) آشنا شدم، حجابم را هم رعایت میکردم. چون هیچکس نمیتواند زندگی و مصائب سیده زینب (س) را بخواند و برای ایشان اشک بریزد و حجاب نداشته باشد. غیر ممکن است. از آنجا دیگر تصمیم گرفتم باحجاب شوم و یادم میآید وقتی مادرم اولین بار من را باحجاب دید، با ناراحتی گفت: «این چیست که پوشیدهای؟ من نمیتوانم با این سر و وضع تو همراهت بیرون بیایم.» من هم آرامش کردم و گفتم: «خب با هم نمیرویم بیرون! در خانه میمانیم!» مادرم از این جواب خشکش زد و بعد، گفت: «باشد. بیرون نمیرویم.» بنابراین باحجاب شدن برایم سختی داشت، ولی وقتی که تصمیم گرفتم، خوشحال بودم که با آمادگی و با دلایل قانعکننده این تصمیم را گرفتهام و میدانستم که دیگر نمیتوانم حجاب را کنار بگذارم؛ یا باید تا آحر عمر باحجاب باشم و یا اصلاً حجاب نداشته باشم.
از حضرت زینب (س) یاد کردید و امروز هم روز وفات ایشان است. از احساستان نسبت به ایشان بگویید.
سیده زینب (س) تأثیر خیلی زیادی بر من داشته است. البته به همهی اهل بیت (ع) و سیره و مصائب آنان توجه دارم، ولی نسبت به سیده زینب (س) احساس نزدیکی بیشتری میکنم. چون ایشان زنی است که به شدت اهل عمل بوده و معلم و الهامبخش بسیاری از مردم. او در رفتار و دانش، تجسم پدرش بود. و چیزی که بهخصوص من را تحت تأثیر قرار داده این است که بعد از فاجعهی کربلا او کاملاً دست تنها مانده بود و میبایست پیام کربلا را یکتنه به دیگران برساند. بسیار پیش میآید که وقتی در رابطه با خانواده، محیط کار و ... مشکلی برایم پیش میآید و کم میآورم، از حضرت زینب (س) الهام میگیرم، چون ایشان هیچ وقت از پا ننشست. هر چند که میتوانست در کوران حوادث کربلا خودش را کنار بکشد، ولی ماند و شجاعت بسیاری از خود نشان داد. به نظرم اگر بتوانم به ذرهای از کمالات ایشان دست پیدا کنم، برای تمام زندگیام کافی است.
این نوشته در روزنامهی قدس
موضوعات مرتبط:
برچسبها: تازهمسلمانان