داشتم چوبپر به دست، در قطعهی 3 - محوطهی بین ورودی رواق امام خمینی (ره) و حوض کنار پارکینگ 2 - قدم میزدم و زائران آقا را تماشا میکردم. با خودم گفتم: «این همهزائر اینجا میآیند و میروند و همکاران من از کنار همه بیاعتنا میگذرند. ولی من با تعمق نگاه میکنم و در همین رفت و آمدهای ساده، چه چیزها میبینم و مینویسم.» همین طور داشتم برای خودم نوشابه باز میکردم که ناگهان به خودم آمدم: «خاک بر سرت! اگر قرار باشد درست ببینی، باید حرم آقا را قطعهای از بهشت ببینی؛ قطعهای از بهشت، همان طور که جدش رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - فرموده است.»
موضوعات مرتبط:
برچسبها: خاطرات خدمت