بارها با خود اندیشیدهایم که انسانهای بزرگ، چگونه به این عظمت دست یافتهاند. این سؤال این روزها دربارهی سید شهیدان اهل قلم، «شهید سیدمرتضی آوینی» به ذهن میرسد؛ شهید بزرگواری که او را در قفس تنگ اصطلاحی با عنوان «مستند اشراقی» محصور کردهایم و هرگز به خودمان زحمت ندادهایم که ببینیم در پس آن صدای ملکوتی «روایت فتح» چه اندیشهای نهفته است و برخی از ما میپنداریم که او از گهواره همان بسیجی مخلصی بوده است که عاقبت کارش با شهادت رقم میخورد.
برای فهم شهید آوینی باید مثل خود او «صادق» بود و پذیرفت که او هم مثل همهی ما فراز و نشیبهای بسیاری را پشت سر گذاشته است، با این تفاوت که او از این سرگردانیها گذشته و راه خود را پیدا کرده است. او خود میگوید:
«تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم. خیر، من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم. من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام. به شبهای شعر و گالریهای نقاشی رفتهام. موسیقی کلاسیک گوش دادهام. ساعتها از وقتم را با مباحثات بیهوده دربارهی چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام. من هم سالها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیستهام. ریش پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام و کتاب «انسان تک ساختی» هربرت مارکوز را - بی آن که آن زمان خوانده باشمش - طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: «عجب! فلانی چه کتابهایی میخواند! معلوم است که خیلی میفهمد...»
بسیاری از ما، اگر هم به صراط مستقیم هدایت شویم، آن را ثمرهی تلاش و مجاهدت خود میدانیم. اما شهید آوینی صادقانه میگوید:
«اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچار شدهام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که «تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمیشود و حتی از این بالاتر، دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمیآید. باید در جستجوی حقیقت بود و این متاعی است که هرکس به راستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت.»
شهید آوینی از جملهی آنهاست که «علم» را در «کتاب» و «مدرسه» نمیجویند، بلکه از همهی اینها به عنوان ابزاری برای رسیدن به «علم حقیقی»، نوری که خداوند در قلب هر بندهای که خود بخواهد قرار میدهد، بهره میگیرند:
«و حالا از یک راه طی شده با شما حرف میزنم. دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران هستم. اما کاری را که اکنون انجام میدهم نباید با تحصیلاتم مربوط دانست. حقیر هرچه آموختهام از خارج دانشگاه است. بنده با یقین کامل میگویم که تخصص حقیقی در سایه تعهد اسلامی به دست میآید و لاغیر.»
انقلاب اسلامی و ظهور پدیدهای به نام «امام خمینی» - معشوق همیشگی آوینی - آتش در جان او میزند و زندگی اش را زیر و رو میکند. سیدمرتضی بر آن میشود که «خود» را از میان بردارد و «شهادت» او از همین جا آغاز میشود:
«با شروع انقلاب حقیر تمام نوشتههای خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه، اشعار و ... در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که «حدیث نفس» باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاورم. هنر امروز متأسفانه حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان هستند. به فرمودهی خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی (رحمة ا... علیه): «تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخی..» سعی کردم که خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار ماندهام.»
سید مرتضی شناسنامهی همهی آثارش را به قبول حضرت حق حواله میکند و همین راز ماندگاری «روایت فتح» میشود:
«حقیر هیچ کاری را مستقلا? انجام ندادهام که بتوانم نام ببرم. در همهی فیلمهایی که در گروه جهاد سازندگی ساخته شده است سهم کوچکی نیز - اگر خدا قبول کند - به این حقیر میرسد و اگر خدا قبول نکند که هیچ.»
و حال، ما ماندهایم و میدانی برای این آزمون که: «آیا در باغ شهادت به روی ما هم باز میشود؟»
موضوعات مرتبط: