سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کبوتر حرم
 
خاطرات خدمت در حرم امام‌رضا علیه‌السلام

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ

 

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
هر چه می‌کشم از بی‌صاحبی است، آقا جان! نه این‌که صاحب نداشته باشم؛ دارم، دستم از دامنش کوتاه است. نه این‌که او دستم را پس زده باشد، خودم لیاقت نشان نداده‌ام و دامن عنایتش را به بیابان غیبت تبعید کرده‌ام. ما ایرانی‌ها نوروز را با سر زدن به بزرگ‌ترها آغاز می‌کنیم. بزرگ‌تر همه‌ی ما شمایی، یا علی بن موسی الرضا (ع)!  سایه‌ی سر ما شمایی آقا جان! آمده‌ام سالم را در جوار شما تحویل کنم. همه‌ی حاجت‌هایم را زیر سایه‌ی همین یک حاجت جمع کرده‌ام که دعا کنی مولایمان بیاید. آمده‌ام اولین ندبه‌ی نود و یک را کنار شما زمزمه کنم. من را اوج عطش دیدار به حرم شما کشانده است: «مَتی نَنتَفِعُ مِن عَذبِ مائکَ فَقَد طالَ الصَّدی» این عطش کی به پایان می‌رسد؟ خسته‌ام از این بی‌صاحبی. اصلاً من به کنار، بگذار دشمنان، سایه‌ی سر ما را ببینند تا دیگر جرأت نکنند خون شیعه‌ی شما را حلال بدانند. بگذار سرمان را بالا بگیریم و با افتخار، آقایمان را به همه‌ی دنیا نشان دهیم و همه را به نور او دعوت کنیم. حاجت عیدانه‌ی من از سفره‌ی شما، «سایه‌ی سر» است، یا امام رضا (ع)!
*****
چه رازی در این شفاخانه نهفته است؟ نمی‌دانم. همین‌قدر می‌دانم که ا‌‌ین‌جا هیچ‌کس بی‌شفا برنمی‌گردد. یا شفای بیمارش را می‌گیرد یا دلش شفا می‌یابد از نگاه عنایت شما. مریضم را ببین آقا! آورده‌امش پشت پنجره‌فولاد به این امید که وقتی برای شفای بیمار دیگری می‌آیی، به طفل مریض من هم نگاهی بیندازی. نگاه کن آقا! هر کس این‌جا آمده، به لطف شما امید دارد. آن جوان، چند روز است که همسر سرطانی‌اش را آورده است. این زن هم به انتظار شفای شوهرش نشسته است. آن صندلی چرخ‌دار، بستر امید کودکی است که پدر و مادرش از راه دور او را به پابوس شما آورده‌اند. در این میانه، من هم التماس دعا دارم. طفلکم دارد پیش چشمانم پرپر می‌زند. نگاه مادرانه‌ام را ناامید نپسند. شما را واسطه کرده‌ام بر در خانه‌ی خدا تا «سلامت» فرزندم را عیدی بگیرم.
*****
هر راهی رفتم، نشد. از هر دری وارد شدم، به بن‌بست رسیدم. یک روز دل به این بستم و روز دیگر، راه نجات را در خانه‌ی آن پنداشتم. من را که می‌شناسی آقا! اصلاً برای همین به حرمت آمده‌ام که تو مشتریانت را خوب می‌شناسی، حتی بهتر از خودشان! با این حال، حرف زدن با تو دل را آرام می‌کند. من همانم که سال‌هاست به دنبال نجات و خوشبختی است. دیده‌ای که برای یافتن این گنج، چه راه‌ها که نرفته‌ام؛ چه کتاب‌ها که نخوانده‌ام؛ در برابر چه استادها که زانو نزده‌ام. هیچ‌یک اما عطشم را فرو ننشانده‌اند. خسته شده‌ام از این همه معرفت بدلی، از این همه ادعای بی‌اثبات، از این همه نسخه‌های بی‌حجت. تازه چشم باز کرده‌ام و می‌بینم چقدر از شما غافل بوده‌ام. تازه دستم به ضریح زیارت جامعه‌ی کبیره رسیده است که «و فصل الخطاب عندکم»؛ حرف آخر، حرف شماست. بیهوده گشته‌ام این همه سال. ممنون از این‌که دستم را گرفتی و بر سر سفره‌ی معرفت خودت نشاندی. حالا آمده‌ام «سعادت» دنیا و آخرت را فقط از آستان خودت بخواهم.
*****
پارسال، سال پر نعمتی بود به برکت شما. ما که دیم‌کاریم، چشممان به آسمان است و امیدمان به نگاه پربرکت شما. هر سال دل‌خوشی‌مان این است که چند بوته‌مان را بفروشیم و با پولش خودمان را به مشهد شما برسانیم. ببخشید اگر پینه‌های دستم، صورت ضریحتان را می‌آزارد، آقا جان! این تن خسته و خاکی کجا را بهتر از این‌جا دارد که به مهمانی عید برود؟ کجا اینچنین پذیرایی‌اش می‌کنند؟ کجا اینچنین با افتخار خدمتش می‌کنند؟ بوته‌های زمین من حق دارند که با وزش هر بادی به سوی حرم شما خم شوند و احترام بگذارند. «سرسبزی» زراعت امسال را هم از باران رأفت خودت می‌خواهم، یا امام رضا (ع)!
*****
یا امام رضا (ع)! خدا کسی را بی‌آبرو نکند. دیدی به دست خودم چه بر سر خود آوردم؟ دیدی این بار گناه، عاقبت پشتم را پیش چشم همه شکست و سقوطم انگشت‌نمای مردم شد؟ دیگر خانه و محله و کوی و برزن برایم جهنم شده است. هیچ‌کس پشیمانی‌ام را باور نمی‌کند. هیچ‌کس توبه‌ام را جدی نمی‌گیرد. راحتت کنم؛ هیچ‌کس آدم حسابم نمی‌کند. عید امسال، برای من عزا شده است از این همه نگاه سنگین، از این همه پچ‌پچ و انگشت اشاره. این همه راه آمده‌ام خودت را شاهد بگیرم که پشیمان شده‌ام. می‌گویند هر کس آبرو دارد از این خانه گرفته است. روسیاه شده‌ام. من را با «سفیدرویی» به خانه و کاشانه‌ام برگردان، آقا جان!
*****
یا امام غریب! غریبان را تو بهتر می‌شناسی. دل از این شکسته‌تر می‌خواهی؟ آن‌قدر غریبم که حتی رویم نمی‌شود پیش زن و بچه‌ام سر بلند کنم. بار زندگی کمرم را خم کرده است. کم آورده‌ام. هر چه بیشتر عرق می‌ریزم؛ کمتر دستم را می‌گیرد. حقم را می‌خورند. مزدم را نمی‌دهند. غریب و تنها مانده‌ام با هفت سر عائله و دستانی که جز کارگری، و البته بلند شدن به دعا، کاری ازشان برنمی‌آید. اگر می‌خواستم حساب و کتاب کنم، هرگز به خودم اجازه نمی‌دادم با این اوضاع و احوال، دست زن و بچه را بگیرم و راهی مشهد شوم. ولی عشق شما که حساب و کتاب نمی‌شناسد. «سهم» روزی امسال ما را پربار و پربرکت بخواه.
*****
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا! من را که یادت هست آقا جان! آن‌قدر برای خودم گرفتاری درست کرده‌ام که نمی‌توانم در طول سال به پابوست بیایم. باز هم گلی به گوشه‌ی جمال عنایت شما که چند سال است من را مهمان سفره‌ی عیدتان می‌کنید. دلم تنگ شده بود برای این سلام هر روزه به محضرتان وقتی که تا کمر خم می‌شوم به ارادت؛ وقتی که می‌دانم حال و رزوم را می‌بینی، صدایم را می‌شنوی و جواب سلامم را می‌دهی. من با همین جواب کریمانه‌ی شما خوشم آقا! یک «سلام» نوروزی شما تا آخر سال، توشه‌ام خواهد بود.
این نوشته در روزنامه قدس
در همین حال‌وهوا:



موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ چهارشنبه 90/12/24 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان لوگوی دوستان لوگوی دوستان
نگاه‌های دیگر



بالای صفحه



اینجا خانۀ خودتان است. کبوتر حرم