شاید تا آن روز قدر کار معلمی را اینچنین درک نکرده بودم. بچههای کلاس سوم راهنمایی آن ساعت معلم نداشتند و من، معلم زبان انگلیسی آن روزها، قول داده بودم که در چنان موقعیتی سراغشان بروم و برای آنها که در آستانه یا اوایل سن تکلیف به سر میبردند، دربارهی مسائل مبتلابه دینی حرف بزنم. کاملاً دوستانه وارد شدم و سعی کردم لحنم اصلاً موعظهگرانه و تحقیرکننده نباشد. از سرریز معارف هم پرهیز کردم و فقط از مسائلی مثل تقلید، غسلهای واجب، استبراء و... گفتم. بعد از کلاس، سیل سئوالها به طرفم سرازیر شد، اما در این میان، سئوال صادقانهی یکی از بچهها - که کموبیش سابقهی شیطنت و بازیگوشی هم داشت - من را به فکر فرو برد: «آقا! ما یک توبهی خیط (اساسی و درستوحسابی در لهجهی مشهدی) لازم داریم. چهکار باید بکنیم؟» گفتم: «لازم نیست کار خاصی بکنی؛ فقط از خدا عذرخواهی کن و تصمیم بگیر دیگر آن گناه را انجام ندهی.»
آن روز تازه فهمیدم چقدر مدیون معلمانم هستم و تازه فهمیدم معلم فقط آن آقا یا خانمی نیست که سر کلاس میآید، بلکه هر کس که گوشهای از زندگی مثل بچه آدم را یاد آدم بدهد، معلم اوست. از همین رو، اولین و بزرگترین معلم، خود خداست که اسماء را به آدم تعلیم داد و وقتی که آدم به شیطان اعتماد کرد، باز هم خدا معلمش شد و یادش داد که چگونه با توسل به آن پنج معلم برگزیده، فاطمه و پدرش و همسر و فرزندانش علیهمالسلام، رضایت خدا را بخرد. آدم آن «توبهی اساسی» را از خود خدا یاد گرفت.
معلمهای عزیز! ما همچنان به آن «توبهی اساسی» نیاز داریم. یادتان را گرامی میداریم و حقتان را فراموش نمیکنیم.
موضوعات مرتبط:
برچسبها: مناسبتها