عادتمان شده است که در چنین مناسبتهایی قلم به دست بگیریم و موعظه کنیم که: «خواهرم! حجاب فاطمه زهرا(س) را الگوی خودت قرار بده» یا «همسرداری را از فاطمهی زهرا(س) یاد بگیر» و... . غالباً در چنین خطابهایی، روی سخنمان با کسانی است که آنها را «بیفاطمه» میدانیم؛ کسانی که از مرحله پرتاند و اصرار داریم که آنها را به راه راست هدایت کنیم.
ولی ما که خیلیها را «بیفاطمه» میدانیم، خودمان واقعاً «بافاطمه»ایم؟
فرض کنید با جوانی - چه دختر و چه پسر - روبهرو شدهایم که میگوید قصد ازدواج ندارد، اما نه از سر فشار اقتصادی یا نومیدی از یافتن همسری همراه و همدل: «من از تمام تعلقات دنیایی بریدهام. دیگر نمیتوانم جز خدا به کس دیگری فکر کنم، آن هم به همسر که توقع دارد بخشی از زندگیام را به او اختصاص دهم و مشغول او باشم و خدمتش کنم. شاید مجرد بودن سختیهایی داشته باشد، ولی من در راه تقرب به خدا حاضرم هر گونه سختیای را تحمل کنم. اصلاً دو دلبر در یک دل نمیگنجند.»
خداوکیلی در برابر این جوان خدایی از دنیا بریده چه واکنشی نشان میدهیم؟ من که به حال او غبطه خواهم خورد: «تو کجایی و ما کجا! اگر من هم فکر تو را داشتم، هرگز خودم را گرفتار همسر و زندگی نمیکردم. مرحبا به این همه معرفت!»
حال بیایید همین آدم را سراغ فرزند فاطمه(س) بفرستیم. لطفاً کتاب «کافی» را باز کنید؛ جلد 5، صفحهی 509:
زنی به خدمت امام جعفر صادق(ع) میرود و میگوید: «من «متبتّله» هستم. از دنیا بریدهام و به غیر خدا توجهی ندارم.»
- منظورت را واضحتر بگو. مقصودت از «تبتّل» چیست؟
- منظورم این است که ازدواج نمیکنم.
- چرا؟
- میخواهم به این طریق، کسب فضیلت کنم.
- جمع کن این بساط را! اگر این کار فضیلتی داشت، فاطمه علیهاالسلام از تو شایستهتر بود که به آن برسد. چون در مسیر کسب فضیلت، هیچکس به گرد پای او نرسیده است.
دیدید که ما نه «بافاطمه» که «فاطمهتر از فاطمه»ایم؟
موضوعات مرتبط:
برچسبها: مناسبتها