لابد از پیراهن سفید یقهآخوندی و کت سُرمهای همرنگ شلوار که از شدت گرما روی دستم انداخته بودم فهمیده بود که دارم برای خدمت هفتگی به حرم آقا امام رضا علیهالسلام مشرف میشوم، چون تا نشستم، صدای آهنگ تند ماشینش را کم کرد و بعد برای اینکه خیالم را در این روزهای اول ماه رمضان راحت کرده باشد، گفت: «اصلاً «رضا صادقی» میگذارم.» در پاسخ به ادبش «آفرین»ی گفتم، ولی از جملهی بعدش به فکر فرو رفتم، گویا خواسته باشد آهنگ قبلی را توجیه کند: «عباس قادری هم آزاد شد. ارشاد بهش مجوز داد. میگویند چون میآید و میرود و آنور آب نمیماند...»
آخر کی باید بفهمیم که معیار حرمت موسیقی اینور یا آنور آب، یا مجوز ارشاد، یا صداوسیما نیست؟!
توی حرم گفتم: خدایا! عباس قادری هم آزاد شد؛ ما را هم از آتش جهنم آزاد کن: «مُنّ علیّ بفکاک رقبتی من النار».
موضوعات مرتبط:
برچسبها: خاطرات خدمت