دیروز رفتیم یه دشت پر از شقایق. عجب صحنه ی زیبایی بود! حدود سه کیلومتر دو طرف جاده رو شقایق و گلای زرد و بنفش پوشونده بود. امروز که داشتم برا یکی از بچه ها تعریف می کردم، یکی دیگه از راه رسید و گفت: «می دونی وقتی شقایق تو یه دشت در بیاد، یعنی دیگه نفسای آخرشه؟» با تعجب پرسیدیم: «چطور؟» گفت: «وقتی یه مرتع به تدریج بر اثر بی احتیاطی آدما ار بین می ره، آخرین نشونه ی از بین رفتنش اینه که شقایق در می آد.»
حالم گرفته شد؛ اون همه زیبایی یهو پیش چشمم فرو ریخت و رفتم تو فکر ...
درسته! شقایق آخرین زنگ خطریه که زمین برای آدمای ناسپاس به صدا در می آره؛ یعنی دیگه کار از کار گذشته. شقایق می آد بیرون تا یه خودی نشون بده و بگه: «ما که دیگه رفتیم؛ شما بمونید ببینم می خواید چی کار کنید.» درسته! قصه ی کربلا هم همین بود. هر چی مردم ناسپاسی کردن، خدا یه جوری گوششونو تابوند؛ ولی نفهمیدن که نفهمیدن. تا این که 72 تا شقایق علم کرد که: «های! ببینید گلای منو! این آخرین زنگ خطره؛ هر کی پی شون رفت، که رفت؛ ولی اونایی که موندن، دیگه از زندگی خیری نمی بینن.»
موضوعات مرتبط: