براى «مهران»، ایرانى تازهمسلمانى که به برکت پیام و نگاه على(ع) افتخار ایمان یافته و با قافلهسالارى او همراه دوازدههزار تازهمسلمان دیگر از یمن آمده بود، همهچیز در شهر مکه تازگى داشت. یک نگاهش به جمال کعبه بود و نگاه دیگرش به کعبهی جمال رسول خدا(ص) و على(ع) که همهجا سایهبهسایهی رسول(ص) میرفت و پا جاى پاى ایشان مینهاد. بیش از صدهزار مسلمان را میدید که در پى پیامآور خدا گرداگرد کعبه میگردند، سعى بین صفا و مروه به جا میآورند و پشت مقام ابراهیم(ع) به نماز میایستند. این جمعیت پرشمار را اشارهی لبان مبارک پیامبر(ص) در سرزمین وحى گرد آورده بود که مسلمانان براى همراهى با او در آخرین حج زندگانیاش به مکه بشتابند. از میان اینهمه مسلمان، تصویر گروهى اندک، بیش از دیگران بر چشم و دل مهران مینشست؛ چند تن که پیوسته بر گرد محمد(ص) و على(ع) میگردیدند. باز از میان این چند تن، یکى آشناتر مینمود؛ یارى باوفا و بیریا که به عربها نمیمانست و اهل مدینه «سلمان» صدایش میزدند .مهران، با یاد خاطرات حج وداع پیامبر(ص)، رو به مسلمانان یمن کرد و آهى کشید:
- حال غریبى داشتم. از یک سو زیارت خانه خدا و دیدار رسول او چشمانم را روشن میکرد و از سوى دیگر، اندوه فراق زودهنگام او اشک به دیدهام میآورد: «خدایا! چرا به این زودى؟ من که تازه به آیین حق درآمدهام. چرا نباید بیش از این شبوروزم را زیر آسمانى به سر کنم که بر سر محمد(ص) سایه میافکند؟ پس از این پیامبر آخرین، بیسایهی سر خواهیم ماند؟ ما را پس از او به که میسپارى خدا؟» اما تمام این نگرانیها با نگاهى به چهرهی على(ع) آرام میگرفت. او را که به تماشا مینشستم، گویى رسول خدا(ص) را میدیدم و از این همه شباهت در منش این دو به شگفتى میآمدم. اگر پیش از این تنها میپنداشتم، حالا به چشم مىدیدم که على(ع) بوى رسولالله(ص) میدهد.
- باز که به «على على» گفتن گریز زدى مسلمان! على(ع) را همهمان مىشناسیم و چون تو دوستش میداریم. دست ما را على(ع) گرفت و به وادى ایمان هدایت کرد، وگرنه پیش از او «خالدبنولید» نیز به سراغ ما آمده بود. هر دو هم از سوى محمد(ص) آمده بودند، اما على(ع) گویا از جنس دیگرى بود. با اینهمه، تو بیش از همهی ما از على(ع) دم میزنى. چه دیدهاى در او که ما ندیدهایم؟
- راز «على على» گفتنم را خواهى دانست برادر! شما را هم از همینرو به اینجا خواندهام تا بگویم چه دیدهام از على(ع). داستان سعى و طواف و نوشیدن از آب زمزم در مکه، با وقوف و رازونیاز در عرفات و مشعر و منا ادامه یافت. رسول خدا(ص) احکام و اعمال حج را موبهمو برایمان بازگو کرد. اما من چگونه به على(ع) گریز نزنم وقتى که پیامبر(ص) در هر دو خطبهاش در منا به او گریز زد و از فضایلش سخن گفت؟ از برادر همولایتیام «سلمان»، که پیوسته در پى على(ع) بود، شنیدم که خاتمالانبیاء(ص) در همان روزها ودایع انبیاى پیشین را هم به على(ع) سپرده است.
- احساس مىکنم مهر على(ع) لحظهبهلحظه در دلم افزون مىشود. بگو مهران! بگو. دیگر از على(ع) چه دیدى؟
- من هم مانند شما تشنهی شناخت بیشتر على(ع) شده بودم. به میان اصحاب که رفتم، همه «سلمان» را نشانم دادند؛ نزدیکترین کس به على(ع) که همراه چند تن دیگر، «شیعهی على(ع)» نامیده میشدند. سلمان سرگذشت سیر خود را از میان آتشکدههاى پیروان زرتشت(ع) و معابد عالمان دین مسیح(ع) تا مدینهی محمد(ص) برایم بازگفت و گفت: «من هم مانند تو دیر رسیدم، اما به سرچشمه دست یافتم. اگر پیوسته بر سر این چشمهام میبینى، از آنروست که تشنگیام را تنها این چشمه فرومىنشاند. تو نیز اگر میخواهى سیراب شوى و گرفتار سراب نمانى، خود را به سرچشمه برسان.» وقتى دیدم اصحاب بزرگ پیامبر(ص) به محضر على(ع) میروند و او را با «السلام علیک یا امیرالمؤمنین» خطاب میکنند، سلمان برایم گفت که جبرئیل همین روزها لقب «امیرالمؤمنین» را از جانب خداوند و تنها مخصوص على(ع) آورده است، چنانکه پیش از این نیز چند بار این عطیهی آسمانى را ارزانى او کرده بود. با این خرماى متبرک به سرزمین وحى کامتان را شیرین کنید تا کام دلتان را باز هم به حلاوت فضایل على(ع) بیارایم.
پ.ن. این نوشته در روزنامه قدس
موضوعات مرتبط:
برچسبها: مناسبتها