حسرت اینکه «کاش میشد بشکنم»، کامم را حسابی تلخ کرده بود. دنبال فرصتی بودم تا بتوانم در اولین لحظات سال 1393 مهربانیام را به زائران بهاری هدیه دهم.
با پایان مراسم ویژهی تحویل سال نو، موج زائران بهسوی خروجیها سرازیر شد. نزدیک بابالرضا(ع) ایستاده بودم و زائران را با «عیدتون مبارک، زیارتتون قبول، خوش اومدید»، «حجاب، لبخند، صلوات فراموش نشه» و... بدرقه میکردم که یادم آمد فرصت مناسبی است برای شیرین کردن کام زائران و کاستن از آن حسرت. شکلاتهای پرشمار شب عید در چند لحظه نصیب زائران شد و من ذوق کرده بودم از شیرینکاری خودم. این شادی چند لحظهای بیشتر دوام نیاورد، وقتیکه یادم آمد چطور چند شکلات، ویروس غفلت را در میان آنهمه زائر منتشر کرد و آنها را بیتوجه به محرم و نامحرم، بهطرف دست پرشکلات من کشاند. باز هم من ماندم و تلخیِ این حسرت که کاش باعث این اختلاط نشده بودم!
موضوعات مرتبط:
برچسبها: خاطرات خدمت