پسرکوچولو با خواهر و مادرش داشتند از محدودهی قطعهی 10 - دور آبنمای غربی صحن جامع رضوی - میگذشتند که نوازش چوبپر و طعم شکلات متبرک را تقدیم او و خواهرش کردم.
مادر به پسرکوچولو گفت: «به حاجآقا گفتی خسته نباشید؟» پسربچه رو به من کرد و با لبخند گفت: «مَقله باشی!» هرچه مادر میگفت «بگو خسته نباشید»، او باز با شیطنت حرف خود را تکرار میکرد «مقله باشی» و میزد زیر خنده!
شاید در زبان او «مقله باشی» معادل یک عالمه دعای خیر بود. خدایا ما را مقله کن!
پ.ن.
ایام دههی کرامت و اعیاد میلاد امام رضا و خواهر بزرگوارشون حضرت فاطمهی معصومه سلام الله علیهما رو با تأخیر و عذرخواهی خدمتتون تبریک میگم. باز هم گرفتاریهای زندگی و فشردگی خدمت در این ایام. در زیارتها و خدمتهای این ایام به یاد همهی دوستان بودم. برای جبران مافات، تا چند روز آینده، انشاءالله روزانه بهروز خواهم کرد.
موضوعات مرتبط:
برچسبها: خاطرات خدمت