یک روز بعدازظهر داشتم در خیابان راه میرفتم. لباس سفید بلندی پوشیده بودم و موهایم، طبق معمول پوششی نداشت. چند راننده برایم سوت زدند و با صدای بلند متلکهای ناجور بارم کردند.
احساس شکست کردم، چون تازه از آرایشگاه بیرون آمده بودم و به آرایشگر گفته بودم موهایم را کاملاً مردانه کوتاه کند. آرایشگر با دقت موهای بلندم را قیچی میکرد. او هم هر چند لحظه یک بار، وقتی میدید هنوز میخواهم موهایم کوتاه تر شود، میگفت: «چقدر وسواس داری!» ولی من وسواس نداشتم، فقط میخواستم تیپ و قیافهام را عوض کنم.
داشتم زنانگیام را محو میکردم
آن روز فقط برای یک اصلاح سادهی موی سر به آرایشگاه نرفته بودم و دنبال بیش از اینها بودم. میخواستم زنانگیام را محو کنم تا دیگر در معرض اهانت مردان قرار نگیرم، اما این ترفند هم مانع نگاه شهوانی بعضی مردان به من نشد. اشتباه کرده بودم. مشکل در زن بودن من نبود، بلکه جاذبهی جنسی و نگاه شهوانی مردان این مشکلات را پدید آورده بود. آنها از دریچهی نگاه خودشان، و نه به وجود حقیقی خودم، به من نگاه میکردند.
حال که من از حقیقت وجود خودم خبر داشتم، طبیعتاً زاویهی دید آنها نباید مسئلهساز میشد؛ اما میشد. به نظر من اعمال خشونت، مانند تجاوز یا ضربوجرح علیه زنان اغلب زمانی اتفاق میافتد که مردان آنها را به عنوان کالای جنسی نگاه میکنند. در جامعهی آمریکا سوءاستفاده و تجاوز جنسی، تنها در حد نگرانی نیست، بلکه یک واقعیت است. من هم گرفتار همین برخوردها و نگاههای بیمار بودم. با خود میاندیشیدم که چگونه میتوان جلوی این خشونتها را گرفت. چگونه میتوانم به مردان بفهمانم که من را «زن» ببینند نه ابزارجنسی؟ چگونه میتوانم با این همه ترس و نگرانی به زندگی ادامه دهم؟
تجربهی من از «حجاب»
در میانهی این سرگردانی، ماجرایی پیش آمد که خیلی برایم آموزنده بود. قرار شد برای تهیهی گزارشی برای یک مجله، به همراه سه همکار مرد مسلمان به میان مسلمانان برویم. در این مأموریت من هم مثل زنان مسلمان لباس پوشیدم: یک پیراهن سفید نخی آستینبلند، شلوار جین، کفش ورزشی و یک روسری ابریشمی گلدار که از یک زن مسلمان امانت گرفته بودم. با پوشیدن این لباس، نهتنها در ظاهر شبیه مسلمانان شدم، بلکه در دل هم احساس کردم که مسلمانام. البته از حدود و قوانین حجاب اطلاع نداشتم، ولی مردم من را مسلمان میپنداشتند و دیگر من را ابزار جنسی نمیدانستند و حرفهای نامربوط نثارم نمیکردند. در این لباس متوجه شدم که دیگر مثل گذشته چشمان مردان اندامم را برانداز نمیکند، چون کاملاً پوشیده بودم و فقط صورت و دستهایم دیده میشد.
آن روز به یک مرکز اسلامی رفتیم و یکی از مسئولان آنجا که مرد محترمی بود، با احترام بسیار من را «خواهر» خطاب کرد. او فکر میکرد من مسلمانام و به همین دلیل بین ما فضایی صمیمی حاکم شده بود. در بخش دیگری از این مرکز، آقایی دیگر از من پرسید که مسلمانام یا نه. من هم چون نمیدانستم چه جوابی باید بدهم، فقط نگاه کردم و لبخند زدم.
حجاب، نگاه دیگران را نسبت به من تغییر داد
با پوشیدن حجاب متوجه شدم که هم نگاه غیرمسلمانان و هم نگاه مسلمانان به من تغییر یافته است. مسلمانان تصور میکردند که من مسلمانام و از اینجا فهمیدم که حجاب از بایستههای اولیهی زن مسلمان است، تا جایی که من هم با پوشیدن حجاب خودم را مسلمان احساس میکردم. بنابراین از یکی از همکاران مسلمانم پرسیدم: «آیا من مسلمانام؟» و او جواب داد که همهی انسانها فطرتاً مسلمان هستند.
دیدگاهی سطحی و نادرست دربارهی حجاب
در غرب دیدگاهی سطحی و اشتباه وجود دارد که حجاب را مایهی ظلم به زنان میداند، اما من از آنجا که در پی کسب احترام از جانب مردان بودم، خودم آگاهانه حجاب را انتخاب کردم.
البته تا پیش از این تجربه، من هم بهعنوان دانشجوی «مطالعات زنان» و یک زن فرهیخته، حجاب را ظلم به زنان میدانستم. اما پس از این تجربه و با دقت و تفکر بیشتر به این نتیجه رسیدم که این دیدگاه، سطحی و ناشی از تبلیغات ضد اسلام است و اگر جامعهی غرب در معرض حقایق قرار بگیرند، به همین نتیجه خواهند رسید.
آزادیبخشترین تجربهی زندگی من
من آن روز به انتخاب خودم حجاب بر سر کردم و آن را آزادیبخشترین تجربهی زندگیام میدانم. از این تجربه دریافتم که طرز لباس پوشیدن من، تعیینکنندهی واکنش دیگران است. من این واقعیت را پذیرفتهام و تصمیم گرفتم که با انتخاب حجاب در این رویارویی غالب شوم نه مغلوب.
من با حجاب، جاذبهی جنسیام را پوشاندم، نه زنانگیام را و پوشاندن جاذبهی جنسی، باعث آزادی زنانگی میشود.
موضوعات مرتبط: