امروز داشتم سر پستم - بست شیخ حر عاملی (ره) - قدم می زدم که یه زن و مرد به طرفم اومدند. اون خانوم که کر و لال بود، با همون زبون بسته ش بهم فهموند که می خواد چوب پرمو ببوسه. چوب پر رو جلو بردم و اون همون جوری که به زبون خودش ذکر می گفت، چوب پر رو بوسید، دست کشید و به صورتش مالید.
یاد بی عقل هایی افتادم که می گن:«چرا ضریح رو می بوسید؟ سنگ و چوب و آهن که بوسیدن نداره.» خوب تو نبوس! اگه یه ماه هم از بچه ت دور بودی، نکنه عکسشو ببوسی! کاغذ که بوسیدن نداره!
از صفا و معرفت اون خانوم کیف کردم و با خودم گفتم: این کجا و آن کجا؟!
موضوعات مرتبط:
برچسبها: خاطرات خدمت