سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کبوتر حرم
 
خاطرات خدمت در حرم امام‌رضا علیه‌السلام

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ

مدت‌هاست از این دوستت گله‌مندی که چرا دیگر برایت نامه نمی‌نویسد. حق داری، ولی باور کن آن احمدی که زمانی می‌نشست و برایت سطرها می‌نوشت، حالا دیگر مرده است و فقط دعا کن که مسیحای مشهد از روحش در او بدمد و حیات را به او برگرداند.

همیشه نامه‌هایم را با سلام و نام تو آغاز می‌کردم. ولی حالا که قرار است دیگران هم این نامه را بخوانند، بگذار جای اسمت را خالی بگذارم تا هرکس که با ما احساس یک‌دلی و یک‌رنگی کرد، خود را مخاطب این نامه احساس کند، پس آغاز می‌کنم: 

سلام ... جان!

آن‌شب به این دوست مشهدی‌ات تلفن زدی و مثل خیلی از دوستان دیگر که - به‌ظاهر - در مشهد نیستند، به حالم غبطه خوردی و از ته دل، «التماس دعا» گفتی. آن‌شب، تو هم - ناخواسته - غفلت و بی‌معرفتی‌ام را به رخم کشاندی. دوستان دیگر، آن‌قدر من را آسمانی می‌پندارند که گمان می‌کنند همیشه زائر آقای مشهداَم، من هم آن‌قدر شجاعت ندارم که حقیقتی را که آن‌شب به تو گفتم، با آنها در میان بگذارم.

آن‌شب با حسرتی که خوب می‌شد آن را احساس کرد، گفتی: «هفته‌ای یک بار را که حتماً می‌روی حرم.» من هم، که دیگر نمی‌خواستم و نمی‌توانستم خودم را گول بزنم، گفتم: «نه.» آن‌قدرها با تو رفیق هستم که از پشت گوشی صدای شکستن دلت را بشنوم. از دست تو کاری برنمی‌آمد، جز این‌که برای تسکین احساس زخم‌خورده‌ی خودت و دل بیمار من بگویی: «سعی کن هفته‌ای یک بار را بروی. هرچه باشد، او «امام» است».

آتشم زدی با این جمله. او «امام» است را کسی می‌فهمد که معنای «امام» را بداند. «اشهد انّک تشهد مقامی» را باور کند، «امام» را در ضریحش محصور نداند و... . همه‌ی این‌ها را می‌دانیم. می‌دانیم که باید برای حل معضل «امام‌نشناسی»مان به فکر چاره‌ای باشیم. اما چه چاره‌ای؟­

بگذار راحتت کنم. درد «امام‌نشناسی» با این نامه و آن سخنرانی و فلان مقاله و بهمان کتاب و... علاج نمی‌شود. درمان را باید از خود خدا خواست.

قرآن نمی‌خوانیم، وگرنه حال‌وروزمان این نبود. خدا در قرآن با یک واسطه راه را نشان داده است، آن‌هم واسطه‌ای مثل پیامبر(ص): «ای پیامبر! به مردم بگو اگر خدا را دوست دارید، از من اطاعت کنید تا خدا دوستتان بدارد...» (آل عمران:31) تمام! اگر به حرف پیامبر و امامی که در اذن دخول او را «المفروض علیّ طاعته» می‌خوانم، گوش کنم، خدا دوست‌دارم می‌شود و اگر خدا دوست‌دارم شد، «اللّهم عرّفنی حجّتک» را در حقم مستجاب می‌کند.

ما نمی‌فهمیم، وگرنه همه‌ی زندگی‌مان شرح دعای کمیل است. «و خفی مکرک» یعنی چه­؟ این مکر پنهان خدا نیست که آدم در مشهد باشد و این‌قدر دستش کوتاه­؟

باز هم منبر رفتم، نه؟­ از خودم خجالت می‌کشم. تو اگر نکته‌ای گرفتی، ما را هم دعا کن.

خیالت را راحت کنم: بسیاری از مردم مشهد از امام رضا علیه‌السلام دورند، هم‌چنان که بسیاری از اهالی مدینه از جدّ و پدر و مادرش دور بودند. ما مشهدی‌ها هم، حرم که می‌رویم، این بیت را با سوز زمزمه می‌کنیم:

قربون صفات برم، از «راه دوری» اومدم
جای دوری نمی‌ره اگه به من نگا کنی

پ.ن.

این ماجرا واقعی و این نوشته مربوط به دوران قبل از تشرفم به خادمی آقاست، ولی هم‌چنان از دست خودم شاکی‌ام.




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ چهارشنبه 85/11/25 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان لوگوی دوستان لوگوی دوستان
نگاه‌های دیگر



بالای صفحه



اینجا خانۀ خودتان است. کبوتر حرم