سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کبوتر حرم
 
خاطرات خدمت در حرم امام‌رضا علیه‌السلام

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ

... اما گویا این بار هم «ان شاء الله» را از ته دل نگفته بودیم. از آن جمع 60 نفره، 10 نفر مجبور شدند با اتوبوس یکی از کاروان‏های دیگر که پشت سر ما حرکت می‏کرد، همراه شوند. دم غروب و در جاده‏ی بسیار خراب مهران-نجف به راه افتادیم. می‏گفتند تا شهر «کوت»، از نماز و غذا و قضای حاجت خبری نیست. اما سوار اتوبوس که شدیم، راننده با هزار آیه و قسم، تأکید کرد که به خاطر ناامنی و خوف حمله‏ی وهابی‏ها نمی‏تواند برای نماز نگه دارد و باید یک‏راست تا نجف برود. هنوز داشتیم با او چک و چانه می‏زدیم که بچه‏ها برای خریدن آب معدنی اتوبوس را نگه داشتند. ناگهان دیدیم که عزیزان بزرگ‏تر و مسئول، و 3-2 نفر دیگر که توانسته بودند در آن وانفسا وضویشان را نگه دارند، از این فرصت استفاده کرده و همان کنار جاده به نماز مغرب ایستاده اند. دوستان با درخواست ما برای نماز خواندن مخالفت تندی کردند و دوباره به راه افتادیم. وقتی مطمئن شدم که راننده دیگر برای نماز نگه نمی‏دارد، از تک‏روی مسئولان کاروان خیلی ناراحت شدم. بالاخره آن‏ها نمی‏توانستند توجیه کنند که خطر، برای ما هست و برای آن‏ها نیست و بنابراین، می‏توانستند اجازه دهند ما هم همان‏جا نماز بخوانیم. با تلخ‏‏کامی به‏شان گفتم شما که نمازتان را خوانده‏اید، حالا خودتان هم اعلام کنید که بچه‏ها باید نمازشان را در همان اتوبوس و در حال حرکت بخوانند. با اعلام این خبر، اختلاف نظر بین علما گل کرد؛ مشهور بین فقهای اتوبوس آن بود که باید نماز را در همان حال حرکت خواند. با توجه به این که از مرز، مسیر مستقیمی آمده بودیم، جهت تقریبی قبله معلوم بود، ولی عده‏ای می‏گفتند لازم نیست رو به قبله باشیم. (انصافاً رو به قبله نماز خواندن هم سخت بود، چون باید از جهت نشستن، 90 درجه به چپ می‏چرخیدیم و بنابراین، بغل‏دستی‏مان مجبور بود تا پایان نماز، در راهرو بایستد.) در این بین، نظر شاذّی هم (درست یا غلط) وجود داشت که می‏گفت در چنین مواردی، نماز مغرب و عشا قضا نمی‏شود و باید صبر کنیم نمازمان را در نجف بخوانیم. راستش خودم هم مسئله را درست و حسابی نمی‏دانستم. بد جوری خورد توی حالم؛ خیر سرم داشتم می‏رفتم کربلا، اما یک مسئله‏ی ساده و پیش پا افتاده را نمی‏دانستم. یاد مظلومیت «احکام» افتادم که یا اصلاً در محافل دینی مطرح نمی‏شود و یا به بدترین و پیچیده‏ترین وجهی بیان می‏شود. همان احکامی که خیلی‏ها آن را «ظاهر» و «پوسته»‏ی دین می‏دانند و محترمانه توی سرش می‏زنند! بالاخره دل یکدله کردیم و با همان آب معدنی‏هایی که در آن بیابان حکم کیمیا را داشت، وضو گرفتیم؛ بیابانی که امیدوار، و نه مطمئن، بودیم به نجف ختم می‏شود. وضو گرفتن با نصف و حتی یک سوم لیوان آب هم تجربه‏ی جالبی بود.
از همه‏ی این‏ها گذشته، آن شب، شب نیمه‏ی شعبان بود و ما که دیگر مطمئن بودیم آن شب به کربلا نمی‏رسیم، در همان اتوبوس شروع به خواندن مولودی کردیم. بچه‏ها انصافاً کم نگذاشتند و همه‏جوره، حتی با ریختن شکلات بر سر دوستان، مجلس را رونق دادند. با یادآوری هادی، هم‏شهری غزیزم، با گفتن «السّلام علیک یا ابا عبدالله، السّلام علیک و رحمة الله و برکاته» از فیض زیارت اباعبدالله علیه السلام هم محروم نماندیم. به این ترتیب، مجلس مولودی آن شب هم، مثل نماز و وضو، صحرایی و اورژانسی، اما صادقانه و باصفا برگزار شد.
تا این‏جای کار، هنوز داغ بودیم و چیزی حالی‏مان نبود. تازه نوبت به بازرسی‏های مکرر و توقف‏های طولانی رسیده بود. اتوبوس هم که حرکت می‏کرد، اسیر تاریکی بیابان و چاله و چوله‏های ریز و درشت می‏شدیم. با آن سرعت لاک‏پشتی اصلاً معلوم نبود کجا می‏رویم و در لحظاتی واقعاً ترس برمان می‏داشت. گاهی اصلاً از جاده خبری نبود و واقعاً معنای حرکت کاروان در دل بیابان برایمان مجسّم می‏شد. خدا خدا می‏کردم که در این تاریکی و آشفتگی، راننده راهش را گم کند و به اشتباه، سر از کربلا درآورد. چه اشتباه شیرینی می‏شد!
به «حلّه» که رسیدیم، راننده یادش آمد که گرسنه است و همه‏ی ملاحظات امنیتی را فراموش کرد. پیاده شدیم هوایی عوض کنیم. شاید از آن‏جا که در سختی‏ها، دل بیشتر به یاد خدا و نگاه بیشتر به آسمان می‏افتد، چشمان خسته‏مان به ماه افتاد که در عین کمال، پرده‏ای روی زیبایش را پوشانده بود. گمان می‏کردیم تکه ابری از دیدن ماه شب عید محروممان کرده است، اما بیشتر که دقت کردیم، دیدیم ماه گرفته است. نماز آیات ساعت 12:30 شب در رستوران جاده‏ای حلّه هم خاطره‏ای شیرین و به یاد ماندنی شد. آن 10 یار جدا مانده که از بی کولری اتوبوس کاروان دیگر به ستوه آمده بودند، به جمع ما پیوستند و 10 ایثارگر دیگر به آن اتوبوس رفتند. اما دست بر قضا، با ورود آن‏ها «تبرید» (کولر) اتوبوس ما هم از کار افتاد تا باز هم سختی بکشیم  و اجر ببریم؛ ان شاء الله.
اتوبوس از حلّه دور شده بود که به بن بست برخورد. مسافت زیادی را دور زد و از مسیر دیگری به راه ادامه داد. شب از نیمه گذشته بود و چاره‏ای جز خواب نداشتیم، چون در صورت بیدار ماندن تنها می‏توانستیم از منظره‏ی شب‏های عراق استفاده کنیم که آن هم به دلیل تاریکی مطلق، منتفی بود. ناگهان، با صدایی مهیب و تکان شدید اتوبوس از خواب پریدیم. تقریباً مطمئن بودیم که انفجاری رخ داده است، ولی قضیه به خیر گذشت و فهمیدیم چاله‏ی بزرگی را به سلامت رد کرده‏ایم. خلاصه این که به قول علیرضا، آن شب امام زمان (عج) از آن بیابان و تاریکی نجاتمان داد.
در عالم چرت بودم که ناگهان یکی ار بچه‏ها، که قبلاً هم به زیارت عتبات عراق مشرف شده بود، با دیدن گنبد و گلدسته‏ای نورانی گفت: بچه‏ها! حرم امیرالمؤمنین! نفهمیدم چطور از خواب پریدم و دست بر سینه به طرف گنبد گفتم: السلام علیک یا امیر المؤمنین! توی کف گنبد مولا و ناراحت از این سلام شتاب‏زده و بی‏حال بودم که دیدیم هنوز از نجف خبری نیست! کم‏کم این زمزمه بالا گرفت که آن گنبد، مربوط به مسجد کوفه و حرم مسلم بن عقیل (ع) بوده است. خب، باز هم غنیمت بود، ولی هر چه رفتیم باز هم به نجف نرسیدیم و فهمیدیم سر کار بوده‏ایم! هر چند دل‏خوشم که همان سلام خواب‏آلود بی‏جواب نمی‏ماند.
اعتراض اهالی اتوبوس به خاطر گرسنکی، تشنگی، خستگی و به نجف نرسیدن بالا گرفته بود. همین صندلی جلوی من دو تا از بچه‏ها دم گرفته بودند و با لحنی رکیک! تأکید می‏کردند که دیگر پشت دستشان را داغ می‏کنند که با انجمن جایی بروند. برای نماز صبح که پیاده شدیم، معلوم شد تا نجف راهی نمانده، ولی نماز روی خاک کنار جاده و آن هم لب‏طلایی (نزدیک طلوع آفتاب) به علاوه‏ی سختی‏های شب گذشته، داد جماعت را درآورده بود.
سرانجام بعد از 12 ساعت تحمل رنج سفر، یعنی دو برابر حد معمول، صبح روز نیمه‏ی شعبان با دیدن گنبد و گلدسته‏ی حرم امیر المؤمنین علیه السلام، باور کردیم که به نجف اشرف رسیده‏ایم.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: گوناگون
به‌تاریخ یکشنبه 87/7/14 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان لوگوی دوستان لوگوی دوستان
نگاه‌های دیگر



بالای صفحه



اینجا خانۀ خودتان است. کبوتر حرم