سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کبوتر حرم
 
خاطرات خدمت در حرم امام‌رضا علیه‌السلام

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ

 

سیلویا مانیسکالکو

«شاهزاده خانم باش و برقص. ستاره باش و بدرخش. اما اگر قهقهه­ ی تحسین­ آمیز تماشاگران و عطر مستی ­آور گل­ هایی که برایت فرستاده ­اند، تو را فرصت هشیاری داد، در گوشه­ ای بنشین، نامه ­ام را بخوان و به صدای پدرت گوش فرا دار.» خیلی سال پیش بود که نامه­ ی «چارلی چاپلین» به دخترش را می ­خواندم و چقدر این جمله ­اش را دوست داشتم که: «ژرالدین! در دنیایی که تو زندگی می­ کنی، تنها رقص و موسیقی نیست.» آن روزها دوست داشتم بدانم که آیا «ژرالدین» بالاخره توانست لحظه­ ای با خود خلوت کند و به صدای پدرش گوش بدهد که «مردمان بر روی زمین استوار، بیش از بندبازان بر روی ریسمان نااستوار سقوط می­ کنند»؟ تازگی­ ها شنیدم که چاپلین اصلاً چنین نامه­ ای ننوشته و این چند خط، برخاسته از دل یکی از روزنامه نگاران ایران خودمان است که از زبان چاپلین نوشته و بعدها، به نام آن هنرمند پرآوازه معروف شده است. اما باز هم با خود فکر می­ کردم که ممکن است دختری در اوج آرزوهای جوانی، فراز صحنه ­ی شهرت را رها کند و به ندای فطرتش گوش جان بسپارد؟
«سیلویا مانیسکالکو»، خواهر تازه مسلمان آمریکایی، همان پاسخ دیریابی است که خسته از نعره­ های طبل بدآهنگ شیطان، آهنگ خدا کرده است. سیلویای ایتالیایی­ تبار در لا به ­لای مشغله های تحصیل در رشته­ ی پزشکی، سرگذشتش را این­ گونه بازگو کرده است.
کی و چطور با اسلام آشنا شدید؟

در درس تعلیمات دینی کلاس دهم که مطالبی درباره ­ی ادیان مختلف جهان می­ خواندیم، اسلام کنجکاوی­ ام را بیش از ادیان دیگر بران
سیلویا مانیسکالکوگیخت. چون دیدم بسیاری از عقاید آن شبیه مسیحیت است. خانواده­ ی من مسیحی «پنتیکاستی» بودند، ولی پدر و مادرم در دوران نوجوانی من از هم جدا شدند و من هم دیگر کلیسا رفتن را کنار گذاشتم. در آن دوران به خوانندگی روی آوردم و آن­ قدر سرم شلوغ شده بود که آخر هر هفته در شهری کنسرت داشتم و خلاصه پول پارو می­ کردم. با وجود آن زندگی راحت، ته دلم راضی نبودم و ذهنم همیشه با پرسش هایی درباره­ ی دین، زندگی و خدا درگیر بود. اما چندی نگذشت که اتفاقی افتاد و نگاه من را به زندگی از بیخ و بن تغییر داد.
اتفاقی ماورای طبیعی؟

تقریباً. به نظرم اولین بار بود که در همان سن و سال کم پی بردم که دنیا چقدر بی ­اعتبار است. پیش از آن کاملاً در افکار و اعمال بیهوده ­ی دنیوی غرق شده بودم. به خدا اعتقاد داشتم، اما این عقیده خیلی سطحی بود و کاری به کار روزمره ­ام نداشت. تا این­ که روزی برای انجام برخی آزمایش­ های پزشکی به مرکزی درمانی رفتم. مدتی بعد نامه­ ای آمد که نوشته بود در اولین فرصت با آن مرکز تماس بگیرم، چون پای سلامتم در میان است. این نامه من را کلاً به هم ریخت، چون یقین کردم که جواب آزمایش­ ها مثبت بوده است. نامه عصر جمعه به دستم رسید و بنابراین من باید تا روز دوشنبه صبر می­ کردم. در تعطیلات آخر آن هفته فقط به این فکر می ­کردم که به بیماری لاعلاجی مبتلا شده ­ام و مرگم نزدیک است. هر چند مشکلی در میان نبود و دست آخر معلوم شد که اشتباهی پیش آمده است، ولی آن دو-سه روز برایم خیلی سرنوشت­ ساز بود و من را به بازنگری در زندگی و تأمل در رابطه­ ام با خدا کشاند. به دنیای اطرافم با چشم دیگری نگاه می­ کردم و فهمیدم که تقریباً همه­ ی چیزهایی که عمرم را بر سر آنها هدر داده ­ام - یعنی غیبت، مد لباس و آرایش، تلویزیون و موسیقی – بیهوده و زودگذرند. آخر همان هفته کنسرت داشتم و این بار، خیلی سختم بود که با آن لباس­ های محرک به روی صحنه بروم و جماعتی را از راه راست منحرف کنم. در همان روزها تصمیم گرفتم خوانن
دگی را کنار بگذارم، ولی مدت­ ها بعد شجاعت این کار را به دست آوردم.
بعد از این قضیه سراغ دوستان مسلمانم رفتم و از آنها درباره­ ی اسلام سئوالاتی پرسیدم. من آدم اهل فکری هستم و هیچ وقت تا حرفی را خوب حلاجی نکنم، نمی­ پذیرم. تا این­ که در دبیرستان با پسری لبنانی دوست شدم و تصمیم گرفتیم با هم درباره­ ی اسلام تحقیق کنیم.
او هم مسیحی بود؟

نه، مسلمان بود، ولی بی­ بند و بار. ما با هم مواد مخدر مصرف می کردیم، به مجالس رقص و خوش­ گذرانی می ­رفتیم. او دوست ­دختر داشت و ... ولی مسلمان بود.
خب ...
مشکل من اینجا بود که مسلمان شدن با خوانندگی و برگزاری کنسرت در اینجا و آنجا، آن هم با لباس­ های زننده جور در نمی­ آمد. دین جدید من کم­ کم داشت خودش را در زندگی روزمره، رفتار، پوشش و البته گفتارم نشان می ­داد. این تغییر و تحولات برای مادرم خیلی سنگین بود و بعد از کلی طعن و تمسخر که مسلمانان من را «شست­ و شوی مغزی» داده ­اند، دست آخر پیش
سیلویا مانیسکالکونهاد کرد که تابستان را به ایتالیا بروم. مادرم فکر می­ کرد که این سفر من را «آدم می­ کند» و زندگی شاد ایتالیایی از دل بستن به اسلام منصرفم خواهد کرد.در ایتالیا ماجراهای زیاد و جالبی داشتم که فعلاً مجال بازگو کردنش نیست. خلاصه این­ که این سفر من را روشن کرد و احساس کردم بیش از هر وقت دیگری به خدا نزدیک شده ­­ام. دو ماه بعد به آمریکا برگشتم، اما دیگر سراغ خوانندگی نرفتم (از همان رم به تهیه ­کننده ­ی کنسرت­ ها تلفن زدم و قال قضیه را کندم) و به علاوه، باحجاب شده بودم. مادرم با دیدن این صحنه بیشتر عصبانی شد و تا سه سال، پایش را از زندگی من کاملاً کنار کشید. در این مدت من با همان پسر لبنانی ازدواج کردم. زندگی­ مان تا هفت سال به خوبی و خوشی گذشت، تا این­ که ورق برگشت و اوضاع عوض شد. متأسفانه متوجه شدم که همسرم با چند زن دیگر ارتباط دارد. او بالاخره من را رها کرد و من تصمیم گرفتم که با پدرم زندگی کنم. ولی او هم اصرار داشت که حجابم را کنار بگذارم و دائم در این مورد با هم جر و بحث داشتیم. بنابراین از پدرم هم جدا شدم و حدود دو سال است که تنها زندگی می کنم. خوشبختانه الآن رابطه­ ام با پدر و مادر، با وجود اختلاف عقیده، خیلی بهتر شده است، طوری که اصلاً انتظارش را نداشتم. ولی متأسفانه ماجرای همسر سابقم کار خودش را کرده و باعث شده است که آنها دیگر به هیچ مرد مسلمانی اعتماد نکنند. پدر و مادرم از اول هم معتقد بودند که او به همسر خودش قناعت نخواهد کرد. با این که من همیشه از همسرم دفاع می­ کردم، ولی دست آخر حرف پدر و مادرم درست از آب در آمد و من پیش آنها شرمنده شدم.
در خلال همین دوران، برادر کوچک­ترم و بعد از او دختر خاله­ ام هم مسلمان شدند. برادرم بیست و یک ساله است و با یک تازه مسلمان ایتالیایی ازدواج کرده است. دختر خاله ­ام که او هم ایتالیایی است، بیست و هفت سال دارد و با مردی لبنانی ازدواج کرده و یک بچه­ ی شش ماهه دارند.
کدام مذهب اسلامی را انتخاب کردید؟

اصلاً دوست ندارم وارد بحث شیعه و سنی بشوم، چون دامن زدن به این مسائل در شرایط کنونی بین مسلمانان اختلاف به وجود می­ آورد. ولی اگر نظرم را درباره­ ی اهل بیت پیامبر (ص) بپرسید، معتقدم که هیچ کسی نمی­ تواند مثل آنها رسالت پیامبر (ص) را ادامه دهد.
چطور توانستید رابطه ­تان را با خانواده بهتر کنید؟

در خلال مطالعات اسلامی­ ام به کتابی برخوردم که در این مسیر خیلی کمکم کرد. در دعاهای سرشار از محبت و معنویت صحیفه­ ی سجادیه، که در میان ما به «مزامیر اسلام» هم معروف است، دعایی مخصوص پدر و مادر نقل شده است. هر وقت احساس می ­کردم که آنها در حقم بدی کرده ­اند و به خودم حق می­ دادم که دیگر دوستشان نداشته باشم، خواندن این دعا آتش خشمم را فرو می ­نشاند.
وقتی مادرم من را از خود راند، سعی کردم با او ارتباط برقرار کنم. با این که تا مدت­ ها هیچ روی خوشی نشان نمی­ داد، بالاخره روزی به دیدنم آمد و حالا هر چند اعتقاد دارد من پیرو دینی دروغین و شیطانی هستم، حداقل به این انتخاب احترام می­ گذارد، چون فکر می­ کند اسلام را به خاطر محبت خدا انتخاب کرده­ ام.

چه نقاط اشتراکی بین اسلام و مسیحیت توجهتان را جلب کرد؟
یکی از حقایق تکان­ دهنده ابن بود که دیدم بخش عظیمی از کتاب مقدس، عقاید اسلام را تأیید می­ کند. نقل همه­ ی این آیات در اینجا امکان ندارد. فقط به عنوان نمونه این­ که نه تنها نماز و روزه­ ی عیسی (ع)، بلکه سایر تعالیم ایشان هم بسیار شبیه تعالیم اسلام بوده است. این نکته هم برایم جالب بود که اسلام و مسیحیت هر دو حضرت عیسی (ع) را زنده می­ دانند و به بازگشت ایشان اعتقاد دارند. اگر احکام خوردنی­ ها و آشامیدنی­ ها را در عهد عتیق بخوانید، می­ بینید که تقریباً همان احکام طهارت و حلال و حرام خوردنی­ ها در اسلام است. این نکته هم خیلی جالب بود که مسئله ­ی حجاب و عفاف، که همه آن را مخصوص اسلام می­ دانند، پیش از آن در کتاب مقدس هم مطرح شده است. مثلاً در انجیل متّی، باب 5، آیه­ ی 28 از قول حضرت عیسی (ع) آمده است: «هر ‌که با شهوت به زنی بنگرد، همان دم در دل خود با او زنا کرده است.» از طرفی ایشان در انجیل لوقا، باب 17، آیه­ی 1 می­ فرماید: «از لغزش ­ها گریزی نیست، امّا وای بر کسی که آنها را سبب گردد.» یعنی زنان بی ­حجاب در گناه مردان چشم­ چران شریکند.

حالا دلتان برای آن زندگی و تفریحات پیش از مسلمانی تنگ نمی ­شود؟
راستش چرا، گاهی دلم برای دنیای جذاب و پر هیجان موسیقی و خوانندگی تنگ می­ شود، ولی این مسئله فقط وقت­ هایی پیش می­ آید که از نظر معنوی کم می­ آورم. وقتی به خدا احساس نزدیکی می کنم، دلم برای هیچ چیز تنگ نمی­ شود، چون هیچ چیزی در این دنیا جای ارتباط با خدا را نمی­ گیرد.

پ.ن. این مطلب در روزنامه قدس




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ شنبه 90/6/12 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان لوگوی دوستان لوگوی دوستان
نگاه‌های دیگر



بالای صفحه



اینجا خانۀ خودتان است. کبوتر حرم