سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کبوتر حرم
 
خاطرات خدمت در حرم امام‌رضا علیه‌السلام

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ
مهرزاد (راست) و امیررضا (جپ)
شله­‌زرد نذری مادر، همه را دور هم جمع کرده است. غایب جمع، زن­‌دایی است که برای خدمت هفتگی به حرم امام رضا (ع) رفته است. دایی مجتبی که آماده می‌­شود برود زن‌­دایی و «مهرزاد» را بیاورد، می­‌گوید که مهرزاد هم گاهی برای کمک به مادرش، به حرم می­‌رود. ناگهان چیزی به ذهنم می‌­آید و به دایی می­‌گویم که می­‌خواهم با مهرزاد درباره‌ی حرم رفتنش مصاحبه کنم. مهرزاد که از راه می­‌رسد، می­‌گوید: «بابام گفته می­‌خواین باهام «مباحثه» کنین». بعد از شیطنت­‌های کودکانه، سراغم می­‌آید، در برابر من - که نشسته‌­ام - صاف می‌­ایستد و خیلی جدی و با دقت به سئوالاتم جواب می­‌دهد. چیزی که در این جواب­‌های کودکانه توی چشم می‌­زند، صداقت است؛ همان چیزی که یادمان می­‌رود با خودمان به حرم ببریم.
خودشون رو الکی گم می‌کنن
زن­‌دایی هر هفته در گوشه‌­ای از حرم، همدم مهربان زائرانی می‌شود که در وسعت بارگاه امام مهربان، راه را گم کرده‌­اند و راهنمایی می­‌خواهند. بیشتر این زائران گمشده، کودکانی هستند که از پدر و مادر جدا افتاده و آن‌ها را به دفتر گمشدگان می‌­آورند. کودکان گمشده‌­ای که راحت گریه می­‌کنند، بر خلاف ما که سال‌­هاست دست صاحبمان را رها کرده و گم شده‌­ایم و ککمان هم نمی­‌گزد: 
خودت رو معرفی کن.  
مهرزاد زارع هستم، کلاس اول 1.
وقتی می‌­ری حرم، چه­‌جوری به مامانت کمک می­‌کنی؟
هر وقت که حرم شلوغه، مثلاً بچه‌­ها خیلی زیادن، اون‌جا بچه­‌ها رو ساکت می­‌کنم.
کدوم بچه‌ها رو؟
هر کی که می­‌ره توی حرم، این­‌جوری سُر می­‌خوره، دعواش می­‌کنم.
بچه‌­ها رو برای چی می‌­آرن اون‌جا؟
برای این­‌که خودشون رو الکی گم می‌­کنن، بعدش باید بیان اون‌جا.
یعنی چی الکی گم می­‌کنن؟
یعنی این­‌که مامانشون داره نماز می­‌خونه مثلاً، اون­‌ها پا می‌­شن می­‌رن یه جای دیگه.
وقتی بچه­‌ها رو می‌­آرن اون‌جا، مامانت چی‌کار می­‌کنه؟
مامانم می­‌گه که شماره تلفنی دارین؟ اسمش رو توی کامپیوتر ثب... (مردد می­‌شود) تایپ می­‌کنه، بعدش دیگه به مامان باباشون زنگ می­‌زنه، بعدش مامان باباشون می‌­آن اون‌جا.
وقتی که اسمشون رو توی کامپیوتر تایپ می­‌کنه، بعدش بچه­‌ها کجا می­‌رن؟
می­‌ذارن که همون‌جا باشن تا مامان باباشون بیان یه ورقه­‌ای رو امضا کنن.
امام رضا (ع) خودش می­‌دونه
چه زائران خوبی هستند برای امام رضا (ع) این بچه‌ها که ساده و راحت با آقا حرف می­‌زنند:
وقتی حرم می‌­ری، چه دعایی می­‌کنی؟
خدا مریض­‌ها رو شفا بده.
دیگه چی؟
هر کی که آرزو داره، خدا آرزوهاش رو ... چیز کنه ... برآورده کنه.
خودت چه آرزویی داری؟
(کمی این پا و آن پا می‌­کند) حالا به آرزوی من چی‌­کار دارین؟
خب اگه دوست داشتی آرزوت رو بگو.
نه، نمی­‌گم.
به خود امام رضا (ع) هم نمی­‌گی؟
امام رضا (ع) خودش می­‌دونه.
وقتی که دعا می‌­کنی می­‌گی آرزوی همه رو بده، نمی­‌گی آرزوی من رو هم بده؟
آرزوی همه رو بده یعنی آرزوی من رو هم بده دیگه!
دوست داری وقتی بزرگ شدی، خادم بشی توی حرم؟
آره.
می­‌دونی خادم یعنی چی؟
یعنی کسی که به حرم کمک می­‌کنه.
دوست داری وقتی بزرگ شدی، چه‌جوری به حرم کمک کنی؟
همین‌جوری که مامانم کمک می‌­کنه.
خادم کوچولو
اول تصور می‌­کنی که برای مصاحبه با یک بچه‌ی هفت‌ساله نیازی نیست سئوالاتت را از قبل یادداشت کرده باشی. ولی بچه‌ها آن­‌قدر صاف و بدون حاشیه حرف می­‌زنند که سئوال کم می‌­آوری. چند لحظه بعد از تمام شدن حرف­‌های من، مهرزاد برمی­‌گردد که: «یادتون رفت بپرسین شغلم چیه؟» این بار می­‌نشینم و سئوالاتم را می‌­نویسم:
خب، شغلتون چیه؟
(با هیجان) خادم کوچولو.
خادم کوچولو یعنی چی؟
یعنی این‌که به خادم­‌ها کمک می­‌کنم.
وقتی که می‌ری پیش مامانت کمک می‌­کنی، دوست­‌های مامانت بهت چی می­‌گن؟
بهم می­‌گن چقدر شال گردنت قشنگه! چقدر کلاهت قشنگه!
دیگه چی؟
بهم می­‌گن چقدر اسمت قشنگه!
شب‌ها سوت نزنیم!
کافی است کارهای خوب بکنی و به حرف شیطان گوش ندهی تا امام رضا (ع) خوشحال شود؛ همین:
امام رضا (ع) رو چقدر دوست داری؟
خیلی.
برای چی؟
برای این­‌که امام رضا (ع) به مردم کمک می­‌کرده، به مردم فقیر کمک می­‌کرده ... خیلی خوب بوده.
امام رضا (ع) امام چندمه؟
هشتم.
دیگه درباره‌ی امام رضا (ع) چی می­‌دونی؟
هیچی.
دیدی بعضی‌­ها توی حرم گریه می­‌کنن؟ مثلاً وقتی که دارن دعا می­‌کنن یا نماز می­‌خونن ...
(با صداقت تمام) نه.
ما باید چی­‌کار کنیم که امام رضا (ع) خوشحال بشه؟
کارهای خوب بکنیم، به حرف شیطون گوش ندیم، شب‌­ها سوت نزنیم ... دیگه ... همین.
اگه چی­‌کار کنیم امام رضا (ع) ناراحت می‌­شه؟
شب­‌ها سوت بزنیم، به حرف شیطون گوش بدیم، دیوارها رو خط‌­خطی کنیم.
کی بهت گفته اگه شب‌­ها سوت بزنی کار بدیه؟
مامانم، با مامانیم (مادربزرگش).
پ.ن. در ادامه‌ی این مصاحبه با «امیررضا» - پسردایی دیگرم - هم حرف زده‌ام که اگر مصاحبه‌ی کامل را این‌جا بگذارم، از حجم مورد قبول «پارسی‌بلاگ» بیشتر می‌شود و درج مطلب، غیر ممکن. از آن‌جا که امیررضا در حرف‌هایش از «ضامن آهو» یاد می‌کند، باید توضیح دهم که تا جایی که من بررسی کرده‌ام، داستان ضامن آهو با این نقل معروف در میان مردم، در هیچ منبع معتبری نقل نشده است. به همین دلیل، اگر دقت کرده باشید، خودم هم تا به حال هیچ وقت در این وبلاگ از امام رضا علیه‌السلام با عنوان «ضامن آهو» یاد نکرده‌ام. بنابراین، مسئولیت ضامن آهو در این مصاحبه، با خود امیررضاست!
این نوشته در روزنامه قدس



موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ شنبه 90/11/22 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان لوگوی دوستان لوگوی دوستان
نگاه‌های دیگر



بالای صفحه



اینجا خانۀ خودتان است. کبوتر حرم