شلهزرد نذری مادر، همه را دور هم جمع کرده است. غایب جمع، زندایی است که برای خدمت هفتگی به حرم امام رضا (ع) رفته است. دایی مجتبی که آماده میشود برود زندایی و «مهرزاد» را بیاورد، میگوید که مهرزاد هم گاهی برای کمک به مادرش، به حرم میرود. ناگهان چیزی به ذهنم میآید و به دایی میگویم که میخواهم با مهرزاد دربارهی حرم رفتنش مصاحبه کنم. مهرزاد که از راه میرسد، میگوید: «بابام گفته میخواین باهام «مباحثه» کنین». بعد از شیطنتهای کودکانه، سراغم میآید، در برابر من - که نشستهام - صاف میایستد و خیلی جدی و با دقت به سئوالاتم جواب میدهد. چیزی که در این جوابهای کودکانه توی چشم میزند، صداقت است؛ همان چیزی که یادمان میرود با خودمان به حرم ببریم.
خودشون رو الکی گم میکنن
زندایی هر هفته در گوشهای از حرم، همدم مهربان زائرانی میشود که در وسعت بارگاه امام مهربان، راه را گم کردهاند و راهنمایی میخواهند. بیشتر این زائران گمشده، کودکانی هستند که از پدر و مادر جدا افتاده و آنها را به دفتر گمشدگان میآورند. کودکان گمشدهای که راحت گریه میکنند، بر خلاف ما که سالهاست دست صاحبمان را رها کرده و گم شدهایم و ککمان هم نمیگزد:
خودت رو معرفی کن.
مهرزاد زارع هستم، کلاس اول 1.
وقتی میری حرم، چهجوری به مامانت کمک میکنی؟
هر وقت که حرم شلوغه، مثلاً بچهها خیلی زیادن، اونجا بچهها رو ساکت میکنم.
کدوم بچهها رو؟
هر کی که میره توی حرم، اینجوری سُر میخوره، دعواش میکنم.
بچهها رو برای چی میآرن اونجا؟
برای اینکه خودشون رو الکی گم میکنن، بعدش باید بیان اونجا.
یعنی چی الکی گم میکنن؟
یعنی اینکه مامانشون داره نماز میخونه مثلاً، اونها پا میشن میرن یه جای دیگه.
وقتی بچهها رو میآرن اونجا، مامانت چیکار میکنه؟
مامانم میگه که شماره تلفنی دارین؟ اسمش رو توی کامپیوتر ثب... (مردد میشود) تایپ میکنه، بعدش دیگه به مامان باباشون زنگ میزنه، بعدش مامان باباشون میآن اونجا.
وقتی که اسمشون رو توی کامپیوتر تایپ میکنه، بعدش بچهها کجا میرن؟
میذارن که همونجا باشن تا مامان باباشون بیان یه ورقهای رو امضا کنن.
امام رضا (ع) خودش میدونه
چه زائران خوبی هستند برای امام رضا (ع) این بچهها که ساده و راحت با آقا حرف میزنند:
وقتی حرم میری، چه دعایی میکنی؟
خدا مریضها رو شفا بده.
دیگه چی؟
هر کی که آرزو داره، خدا آرزوهاش رو ... چیز کنه ... برآورده کنه.
خودت چه آرزویی داری؟
(کمی این پا و آن پا میکند) حالا به آرزوی من چیکار دارین؟
خب اگه دوست داشتی آرزوت رو بگو.
نه، نمیگم.
به خود امام رضا (ع) هم نمیگی؟
امام رضا (ع) خودش میدونه.
وقتی که دعا میکنی میگی آرزوی همه رو بده، نمیگی آرزوی من رو هم بده؟
آرزوی همه رو بده یعنی آرزوی من رو هم بده دیگه!
دوست داری وقتی بزرگ شدی، خادم بشی توی حرم؟
آره.
میدونی خادم یعنی چی؟
یعنی کسی که به حرم کمک میکنه.
دوست داری وقتی بزرگ شدی، چهجوری به حرم کمک کنی؟
همینجوری که مامانم کمک میکنه.
خادم کوچولو
اول تصور میکنی که برای مصاحبه با یک بچهی هفتساله نیازی نیست سئوالاتت را از قبل یادداشت کرده باشی. ولی بچهها آنقدر صاف و بدون حاشیه حرف میزنند که سئوال کم میآوری. چند لحظه بعد از تمام شدن حرفهای من، مهرزاد برمیگردد که: «یادتون رفت بپرسین شغلم چیه؟» این بار مینشینم و سئوالاتم را مینویسم:
خب، شغلتون چیه؟
(با هیجان) خادم کوچولو.
خادم کوچولو یعنی چی؟
یعنی اینکه به خادمها کمک میکنم.
وقتی که میری پیش مامانت کمک میکنی، دوستهای مامانت بهت چی میگن؟
بهم میگن چقدر شال گردنت قشنگه! چقدر کلاهت قشنگه!
دیگه چی؟
بهم میگن چقدر اسمت قشنگه!
شبها سوت نزنیم!
کافی است کارهای خوب بکنی و به حرف شیطان گوش ندهی تا امام رضا (ع) خوشحال شود؛ همین:
امام رضا (ع) رو چقدر دوست داری؟
خیلی.
برای چی؟
برای اینکه امام رضا (ع) به مردم کمک میکرده، به مردم فقیر کمک میکرده ... خیلی خوب بوده.
امام رضا (ع) امام چندمه؟
هشتم.
دیگه دربارهی امام رضا (ع) چی میدونی؟
هیچی.
دیدی بعضیها توی حرم گریه میکنن؟ مثلاً وقتی که دارن دعا میکنن یا نماز میخونن ...
(با صداقت تمام) نه.
ما باید چیکار کنیم که امام رضا (ع) خوشحال بشه؟
کارهای خوب بکنیم، به حرف شیطون گوش ندیم، شبها سوت نزنیم ... دیگه ... همین.
اگه چیکار کنیم امام رضا (ع) ناراحت میشه؟
شبها سوت بزنیم، به حرف شیطون گوش بدیم، دیوارها رو خطخطی کنیم.
کی بهت گفته اگه شبها سوت بزنی کار بدیه؟
مامانم، با مامانیم (مادربزرگش).
پ.ن. در ادامهی این مصاحبه با «امیررضا» - پسردایی دیگرم - هم حرف زدهام که اگر مصاحبهی کامل را اینجا بگذارم، از حجم مورد قبول «پارسیبلاگ» بیشتر میشود و درج مطلب، غیر ممکن. از آنجا که امیررضا در حرفهایش از «ضامن آهو» یاد میکند، باید توضیح دهم که تا جایی که من بررسی کردهام، داستان ضامن آهو با این نقل معروف در میان مردم، در هیچ منبع معتبری نقل نشده است. به همین دلیل، اگر دقت کرده باشید، خودم هم تا به حال هیچ وقت در این وبلاگ از امام رضا علیهالسلام با عنوان «ضامن آهو» یاد نکردهام. بنابراین، مسئولیت ضامن آهو در این مصاحبه، با خود امیررضاست!
این نوشته در روزنامه قدس
موضوعات مرتبط: