سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کبوتر حرم
 
خاطرات خدمت در حرم امام‌رضا علیه‌السلام

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ


قبول! زائر امام رضا علیه‌السلام واقعاً اذیت می‌شد؛ بچه‌های انتظامات نماز هم باید زودتر دست‌به‌کار می‌شدند تا خواهران زائر مجبور نباشند پس از چند بار جابه‌جا شدن، یک بار دیگر هم برای سامان دادن صف‌های نماز جماعت مغرب و عشاء از جایشان بلند شوند.

این خستگی و نابه‌سامانی پیش از تحویل سال 1393 دل‌خوری‌ها و مقاومت‌هایی را در زائران صحن جامع رضوی به وجود آورده بود. بلندگوی دستی را به من دادند تا در بین صفوف راه بیفتم و خواهران را به صف‌های عقب‌تر هدایت کنم.

ولی آقای جوانی که در کنار زن و بچه‌اش نشسته بود، نه حاضر بود خودش بلند شود و نه به همسرش اجازه می‌داد عقب‌تر برود. شاید من هم جای او بودم، با عصبانیت می‌گفتم: «نمی‌رم. مثلاً می‌خوای چی‌کار کنی؟ یه بلندگو دستش گرفته فکر کرده کسیه!» البته شاید او هم جای من بود، عصبانی می‌شد و زائر را به برخورد قهری و فرستادن به انتظامات تهدید می‌کرد.

تلخی آن برخورد اجباری هنوز در کامم مانده است. کاش فرصتی بود تا زانو بزنم و دست آن زائر خسته را ببوسم! لابد چنان تواضعی در دلش اثر می‌کرد و حرفم را راحت‌تر می‌پذیرفت. کاش می‌شد خودم را بشکنم!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 93/1/5 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان لوگوی دوستان لوگوی دوستان
نگاه‌های دیگر



بالای صفحه



اینجا خانۀ خودتان است. کبوتر حرم