سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کبوتر حرم
 
خاطرات خدمت در حرم امام‌رضا علیه‌السلام

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ

توی برف مشهد، رانندگی دیدنی بود. اون‌هایی که تا قبل از برف، پا رو می‌ذاشتن روی گاز و حساب هیچی رو نمی‌گردن، اون‌قدر محتاط شده بودن که بیا و ببین!

قربون خدا برم! با برفش هم می‌خواد ما رو آدم کنه. می‌خواست بگه اگه من بخوام می‌نونم سرعتت رو بگیرم؛ حواست جمع باشه!

انگار برف باریده بود که خدا به‌مون بگه: «کجا با این عجله؟ پیاده شو با هم بریم!» 




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ جمعه 85/12/11 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

یکشنبه‌شب مشهد برف می‌بارید. صبح که بلند شدم برم حرم (برای کشیک هفتگی)، همه‌جا برف نشسته بود.

اون‌جا پارو دادن دستمون که راه زائرای آقا رو باز کنیم. حال‌وحولی بود!

موقع نماز ظهر، همین‌جوری هوای گریه داشتم. توی صف جماعت نشسته بودم و صدای اذان هم می‌اومد. رسید به «حیّ علی خیر العمل». یادم اومد که «خیر العمل، برّ فاطمة و ولدها»: بهترین عمل، خوبی به فاطمه سلام‌الله علیها و فرزندانشه. به دلم افتاد که ما از صبح داشتیم برای زائرای پسر فاطمه پارو می‌کردیم؛ یعنی این رو از ما به عنوان بهترین عمل قبول می‌کنه؟




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ چهارشنبه 85/12/9 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

یکی نیست بهم بگه تا کی نمی‌خوای بفهمی. بفهم دیگه!

چرا! یکی هست؛ من کور و کرم. دعای عرفه یادت نیست: «عمیت عین لا تراک علیها رقیبا» اون چشمی که تو رو مراقب خودش ندونه و نبینه، کوره.

هزاران سال در فطرت نشستم
به او پیوستم و از خود گسستم

ولیکن حاصل عمرم سه حرف است:
تراشیدم، پرستیدم، شکستم

نمی دونم این شعر مال کیه، ولی خیلی به دلم نشسته. هر چی زندگی خودمو بررسی می کنم، می بینم انصافاً همیشه به یه چیزی دل بسته م، مدت ها باهاش حال می کردم، بعد هم که می دیدم اینم توزرد از آب دراومد، ولش می‌کردم و باز، روز از نو؛ روزی از نو.

فرقی نمی کنه این دلبستگی چی باشه؛ هر چیزی که آدمو به خودش مشغول کنه، می شه بتش. حالا اگه تونست زود بشکندش که خوش به حالش؛ اگرم نتوست ...

امروز موبایل دار شدم. از مدت ها پیش گه تو فکر خریدش بودم، شده بود بتم و از دیشب هم که رسماً می پرستیدمش. البته بعضیا درجه شون بالاتره و بنده ی این چیزا نمی شن؛ ولی به هر حال خیلیا بنده ی دنیا هستن: «انّ الناس عبید الدنیا ...» 

چند سال پیش فکر می کردم که دنیا و دل بستن به اون مصداق های خاصی داره و حداقل حالا حالاها سراغ ما نمی آد. دنیا رو فقط تو مال دنیا و مقام و این چیزا می دونستم. تا این که به جمله ای از امام (ره) برخوردم: «دنیا آن چیزی است که در درون شماست». مدت ها معنی این جمله رو نمی فهمیدم، تا این که بالاخره خود خدا بهم فهموند که هر چیزی که تو رو به خودت مشغول کنه، می شه دنیات.

امروز موبایل، شده بود دنیام؛ نمی تونستم ازش دل بکنم. همه ش فکرم بهش مشغول بود، تا نماز ظهر. خاموشش کردم که سر نماز حواسمو پرت نکنه.

ناشی گری هم بعضی وقتا به نفع آدم تموم می شه. بعد نماز، باید پین کدشو وارد می کردم تا روشن شه. عددو اشتباه وارد کردم؛ اونم سه بار! پیغام داد که باید پاک کدشو وارد کنی. منم که همرام نداشتمش حسابی موندم. به یه این کاره زنگ زدم؛ گفت شاید سیم کارتت سوخته باشه! 

حالا نمی دونم چه بلایی سرش اومده، ولی اگه واقعاً هم سوخته باشه ناراحت نیستم. نه به خاطر این که پولش برام مهم نیست؛ به خاطر این که خدا با این کارش بهم فهموند که:

1. همه‌چی دست خودشه و تا اون نخواد، نمی شه.

2. بسه این‌قدر دلبستگی! یه‌کم با من باش!

نمی‌ارزه؟




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ یکشنبه 85/12/6 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

به مناسبت پنجم صفر، سالروز شهادت حضرت رقیّه بنت الحسین علیهما السلام

کربلاحجترابرهمهتمامکردهاست؛نهفقطدرروزگارخودش،کهتاهمیشه یدنیا.درسفرهابا عبدا...الحسینعلیه السلامهمهگونهرزقآمادهاستوهرکسمهماندردهایمولاشود،بهقدرظرفیتخودازآنهابهره مندمیشود.خداوندصحنه یعشقبازیکربلاراآنگونهآراستهاستکههرصنفیدرآنسهمیداشتهباشد:مرد،زن،نوجوان،سالخورده،شیرخواره،غلام،تائبو...کربلابایدازهمهدلببردوایندلبریبهشرطیاستکهحجتبرهمهتمامشدهباشدوهرکسبههردیده ایکهبنگرد،دستکمیکزیباییدرآنببیندوشیفته اششود.

«رقیه» سلام ا... علیهایکیاززیباتریناسباباتمامحجتخداونددرکربلاست.ازبیماردلانکهبگذریم، محالاستکسیباشناختنرقیهعاشقکربلانشود. 

ستاره یدنباله دار،لحظه ایمیآید،درآسمانخطکوتاهوگذراییازنورباقیمیگذاردومیرود،امازیباییاشهمیشهبهیادآدممیماند.رقیه،ستاره یدنباله دارکاروانکربلاست.چراکههمکوتاهوزودگذراستوهماینکهدردنباله یعاشورا،عاشوراییمیشود.

پروانه هازیادند؛درشعله یکدامشمع،پر سوختنمهماست.راستی! چرادیروزهمه یدلدادگانکربلارختعزایرقیهبهتنکردهبودند؟مگردنیاتابهحالکمعاشقبهخوددیدهاست؟مگرهمه یدخترها،«بابایی» نیستند؟رقیهسلام ا...علیهاپروانه یجانشرابرشمعرأسحسین علیه السلامبهسوختنمیدهدوپروانه یشهادتمیگیرد.

سلامبرمعلمپروانگیحسین! سلامبرآنسوره یکوچکصحیفهکربلاکههمچونمادرشکوثر،تنهاسهآیهداشت!




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ شنبه 85/12/5 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

به مناسبت شهادت حضرت رقیّه بنت الحسین سلام الله علیهما

گنجشک پر، جبریل پر، بابا سه نقطه
من پر، تو پر، هرکس شبیه ما سه نقطه

عمه نه، عمه بال هایش پر ندارد
حالا بماند در خرابه تا سه نقطه

این محو یکدیگر شدن در این خرابه
یا این که ما را می پراند یا سه نقطه

اصلاً چرا من خواستم پیشم بیایی
بابا شما که پا نداری تا سه نقطه

یادت می آید روزهای در مدینه
دو گوشواره داشتم؟ حالا سه نقطه

وقتی لبت را زیر پای چوب دیدم
می خواستم کاری کنم امّـا سه نقطه

* * *

انگشت خود را جمع کرد و ناگهان گفت
انگشت پر، انگشتر بابا سه نقطه

علی اکبر لطیفیان

به نقل از وبلاگ روضه http://rouzeh.blogfa.com




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ جمعه 85/12/4 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

به بهانه‌ی سالروز ولادت امام محمّد بن علی الباقر علیهما السلام

اگر می‌دانستیم، دنبال خیلی چیزها نمی‌رفتیم. نادانی، چه بلاها که بر سر انسان نمی‌آورد!

در گذرگاه های پرپیچ و خم زندگی، آن هنگام که پای مرگ و زندگی روح در میان است، علم بشری به کار نمی‌آید. در چنین هنگامه هایی باید به محضر حاملان علم الهی شتافت و عطش روح را فرونشاند.

«ابوبصیر»، دریا را شناخته و روح خود را به جوی های روان در شوره زار نسپرده است. او خوب می‌داند که امام زمانش، محمدبن علی علیهما السلام، «باقرالعلوم» است و مانند کسی که زمین را می‌شکافد و گنجینه های درون آن را آشکار می‌کند، علم را می‌شکافد و از اسرار آن پرده برمی‌دارد.

شاید ابوبصیر در روزگار خود، همانند زمانه ی ما، مردمان سرگردان بسیاری را دیده است که این سو و آن سو به دنبال حرف ها وکارهای نامعمول و خارق العاده افتاده اند و «تعالی» را در نمایش های محیرالعقول می‌دانند. یا شاید هنوز از فریب خوردگان سامری در شگفت است که چگونه نور موسی و هارون علیهما السلام را رها کردند و خود را به درخشش گوساله ای فروختند.

به هر تقدیر، با هر کدام، یا هیچ کدام، از این انگیزه ها که باشد، خود را به پیشگاه امام باقر علیه السلام می‌رساند و می‌پرسد: «شما وارث پیغمبرید؟» و پاسخ می‌شنود: «آری».

- آیا پیامبر (ص) وارث انبیا بود و هرچه آنها می‌دانستند، می‌دانست؟

- آری.

- یعنی شما هم می‌توانید (مانند حضرت عیسی) مرده را زنده کنید و کور مادرزاد و مبتلا به پیسی را معالجه کنید؟

- آری به اذن خدا.

امام باقر علیه السلام، ابوبصیر را به پیش می‌خواند و دست مبارک خود را بر صورت و چشمان او می‌کشد. در همان لحظه ابوبصیر خورشید و آسمان و زمین و خانه ها و هرچه را در شهر بود، می‌بیند.

 آن گاه امام علیه السلام می‌فرماید: «می‌خواهی به همین حال بمانی و در روز قیامت در سود و زیان مردم، شریک باشی، یا این که به حال اول برگردی و یکسره به بهشت بروی؟» ابوبصیر، تضمین امام را بر آگاهی از نهان مردم ترجیح می‌دهد و امام دستی دیگر بر چشمان او می‌کشد و به حال اول بازمی‌گرداند.

سالروز ولادت امام محمدبن علی الباقر علیهما السلام را باید بهانه ای برای معرفت اندوزی از خوان گسترده علم این امام دانست و غنیمت شمرد.

 آیا همین یک روایت، تکلیف بسیاری از سرگردانی ها در وادی معرفت و کرامت را، که در جامعه امروز ما هم بازار داغی دارد، روشن نمی‌کند؟

اگر می‌دانستیم، دنبال خیلی چیزها نمی‌رفتیم. نادانی چه بلاها که بر سر انسان نمی‌آورد!

پ. ن.

براساس روایتی از اصول کافی، کتاب الحجة، باب زندگانی امام باقر علیه السلام 




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ چهارشنبه 85/12/2 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

مدت‌هاست از این دوستت گله‌مندی که چرا دیگر برایت نامه نمی‌نویسد. حق داری، ولی باور کن آن احمدی که زمانی می‌نشست و برایت سطرها می‌نوشت، حالا دیگر مرده است و فقط دعا کن که مسیحای مشهد از روحش در او بدمد و حیات را به او برگرداند.

همیشه نامه‌هایم را با سلام و نام تو آغاز می‌کردم. ولی حالا که قرار است دیگران هم این نامه را بخوانند، بگذار جای اسمت را خالی بگذارم تا هرکس که با ما احساس یک‌دلی و یک‌رنگی کرد، خود را مخاطب این نامه احساس کند، پس آغاز می‌کنم:  دنبالم بیا ...


موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ چهارشنبه 85/11/25 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

به مناسبت سالروز شهادت امام سجاد علیه السلام

از کربلا آمده بود ... از قربانگاه «حق». پیش چشمش، «حق» مجسّم را سربریده و سرش را بر نیزه کرده بودند. در بیابان های اسارت، در کوفه و شام، تا توانسته بود از «حق» گفته و دفاع کرده بود، که حالا حق مجسم و امام زمان، خودش بود و بار سنگین هدایت امتی امام کش را باید بر دوش می کشید. با علم امامت دریافته بود که چنین مردم مدرسه گریزی، معلمی مهربان در میان خود می خواهند تا به آنها چنان درس معرفت بیاموزد که دنیای رنگین و ننگین یزید در دیده شان رنگ ببازد و خودخواسته در مکتب اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله زانو بزنند.

 می دانست که این مردم، حق ناشناسند و ناسپاس؛ که نه حقیقت را می شناسند و نه حق شناختن او را ادا می کنند. در هیاهوی تاخت و تاز بنی امیه، در گوشه ای از خانه های گلین کوچه ی بنی هاشم، دست به کار شد و از «حقوق» سخن گفت.

«رساله‌ی حقوق» امام سجاد علیه السلام را که می خوانی، خود را در محضر امامی مهربان می بینی که خالصاً لوجه الله، دریای علمش را قطره قطره به تو می نوشاند و همان اول کار، می گوید: «اعلم!» بدان! این جمله، بیش از آن که امری باشد، هشداری است به امت پیامبر اکرم که: «چرا نمی دانید؟»

پس از آن، امام سجاد علیه السلام، تلخی این هشدار را به شیرینی دعایی درمی آمیزد که: «رحمک الله» خدایت رحمت کند! و آن گاه، پنجاه «حق» را برمی شمارد که بر گردن انسانند و در تمام حرکات و سکنات، گرد او را گرفته اند و همه، اگرچه نه به ظاهر، حقوق خدا برانسان به شمار می آیند: «بزرگ ترین حق خدا بر تو این است که او را بپرستی و هیچ چیزی را شریک او قرار ندهی، که اگر از روی اخلاص چنین کردی، خداوند برعهده گرفته است که کار دنیا و آخرت تو را کفایت کند و آنچه از آن را که دوست داشته باشی برایت نگه دارد.» و از حق خود انسان بر او می گوید و حق اعضای بدن یعنی حق زبان، گوش، چشم، پا، دست، شکم و فرج؛ و از حقوق اعمال و عبادات بر انسان یعنی حق نماز، روزه، صدقه و قربانی؛ و از حقوق پیشوایان و فرادستان؛ و از حقوق زیردستان؛ و از حقوق خویشاوندان؛ و حق دوست و رفیق، همسایه، همنشین، بدهکار و بستانکار، مشاور و مشورت جو، نصیحت  گر و نصیحت جو، بزرگ تر و کوچک تر و ... و درپایان هر بند، «لاحول و لا قوة الّا بالله» یا کلامی مشابه می گوید؛ شاید یعنی اگر توفیق ادای همه این حقوق را هم یافتی، به خودت نگیری.

اینها را که می خوانم و می بینم، تازه می فهمم که تا کربلایی شدن، چقدر فاصله دارم! تازه می فهمم که وقتی زیور عابدان چنین بر رعایت حقوق پای می فشارد، پس یعنی عبادت، فقط در این ظواهری که می دانیم خلاصه نمی شود و باید در آنچه می دانیم و عمل می کنیم، تجدیدنظر کلی کرد.

پیش از این گفته بودم که امام سجاد علیه السلام، روضه خوان کربلاست و حالا می گویم «رساله ی حقوق» او، منبر روضه های کربلاست. اگر این منبر بخواهد به روضه وصل شود، باید پرسید:

چرا حقوق حسین علیه السلام را ادا نکردند؟ اگر پیشوای مردم بود، چرا خیرخواهش نبودند و بر او شمشیر کشیدند؟ اگر معلم بود، چرا بزرگش نداشتند و به سخنانش گوش ندادند؟ اگر اینها نبود و فقط همسایه بود، چرا کمکش نکردند و آب به رویش بستند؟ اگر اینها نبود و زبانم لال، بدهکارشان بود، چرا مهلتش ندادند؟

آیا حسین علیه السلام، حقی بر گردن امت نداشت و ندارد؟

و آیا کمترین حق فرزندش، امام سجاد علیه السلام، بر امت اسلام این نیست که گنبد و بارگاهی داشته باشد؟!




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ چهارشنبه 85/11/25 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

به سرم زد مدل موهایم را عوض کنم؛ نه از سر جوانی و پاکیزگی، یا آراستگی و تنوع طلبی. قصه چیز دیگری بود. ما از آن دسته جوان های دانشجو بودیم که، خواسته یا ناخواسته، مهر «حزب اللّهی» به پیشانی مان خورده بود، آن هم بیشتر از روی تیپ ظاهر: ریش و مدل موی معمولی و پیراهن روی شلوار و ... به هر حال، من جزو این دسته قرار گرفته بودم. البته در راستای هماهنگی با این ظاهر، فعالیت هایی هم می کردیم. اما گاهی به نظر می آمد این ظاهر، مانعی است برای ارتباط برقرار کردن با دیگران و یک جورهایی عوض این که جذب کند، دفع می کند. با خودم می گفتم: «سر تا پا شده ایم دافعه. از نظر فکری که «بنیادگرا»ییم، ظاهرمان هم که این است. خوب کی رغبت می کند طرفمان بیاید؟» تا این که جلوی آینه راه چاره را یافتم: «مدل موهایم را عوض می کنم، قربة الی الله! بگذار یک بار هم برای خدا، دل خودمان را بی خیال شویم. ممکن است بروبچ هم تکه و طعنه بیایند؛ اشکالی ندارد، به جان می خریم. این هم جهاد است دیگر!» همین طور هم شد. اکثر رفقا بی واکنش نماندند، البته نه از نوع تندش. آنهایی هم که به زبان نیاوردند، از چشم هایشان می بارید: «فلانی! تو دیگر چرا؟ از شما بعید بود!...» اما جالب این که این تغییر ظاهر، نتیجه ای در پی نداشت، یا حداقل چندان که باید، جذب و محبوبیتی به بار نیاورد. البته هنوز امیدوار بودم...

*****

خودم را رساندم بالای «کوهسنگی»، که به خاطر بر سر گذاشتن تاجی از شهدای گمنام، حالا «جبل النور»ش هم می گویند. رفتم سر قبر شهدا، ملت هم از زائر و مجاور، بالا می آمدند. سر قبر شهیدی نشسته بودم که سایه ی حضور دو نفر دیگر را هم حس کردم. اهمیتی ندادم و مشغول فاتحه خواندن خودم شدم. تا این که سؤال یکی از آن دو نفر، چرتم را پاره کرد. دختر کوچولوی مو خرگوشی پرسید: «برای چی آمده ایم اینجا، مامان؟» مامان مانتویی که طرّه ی بیرون زده ی موهای طلایی، یا شاید رنگ کرده اش، توی چشم می زد، گفت: «این ها رفته اند به خاطر ما با آدم های بد جنگیده اند و شهید شده اند. آمده ایم ازشان تشکر کنیم.» حسابی خورد توی برجکم! یک آن به خودم آمدم: «خاک بر سرت! این ها جذب می کنند نه تو! ریخت و قیافه عوض کردن نمی خواهد؛ اگر راست می گویی خودت را عوض کن. خودت را فدا کن؛ فدای همین هایی که ظاهرشان را نمی پسندی و از باطنشان خبر نداری.»

*****

بر و بچه های حزب الله لبنان، مشکل بزرگ و قدیمی افراد و احزاب و گروه ها و تشکل ها، یعنی بحران «جذب و مجبوبیت»، را خیلی ساده حل کرده اند. مردم لبنان، از مسیحی و مسلمان و برهنه و باحجاب، «حزب الله» را دوست دارند. تازه، فقط صحبت لبنان هم نیست.

می گویید نه؟ بروید توی جستجوی اخبار «یاهو»، اسم «سید حسن نصرالله» را وارد کنید و عکس های خبری مربوط به او را ببینید. ببینید که - بر خلاف غالب تصاویر موجود در رسانه های خودمان - پوسترهای این سید دوست داشتنی فقط در دست ریشوها و چفیه به دوش ها و مقنعه لبنانی به سرها نیست. ببینید که چه تیپ هایی قربان صدقه ی سید می روند.

نیازی به تحلیل های سیاسی آنچنانی نیست؛ حزب اللّهی های لبنان آن قدر خوبند که نمی شود دوستشان نداشت. لزومی هم نمی بینند که برای «جذب»، ظاهرشان را با همه هماهنگ کنند. اصلاً روی ظاهر، این قدر تعصب کور ندارند. همین ها «بنیادگرا» هم هستند. به جای خودش دست به خشونت هم می زنند، اما در مقابل کی؟

نیازی به تحلیل های سیاسی آنچنانی نیست؛ همراهان «محمّد رسول الله» با کفار سرسختند و در میان خودشان با رحم و مهربانی.

نیازی به تحلیل های سیاسی آنچنانی نیست؛ قرآن را باز کن، سوره ی مریم، آیه ی 96: «انّ الذین امنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودّا: کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام می دهند، خداوند رحمان محبتشان را در دل ها قرار می دهد.» دقت کن! «ایمان» و «عمل صالح» هر دو با هم. «سید حسن نصرالله» با این دو بال پرواز می کند. سخت افزار و نرم افزارش هر دو درست است. نه کمیت اعتقادش لنگ می زند نه پای عملش. خدا هم مزدش را داده است، و مزد اعوان و انصارش را هم.

نیازی به تحلیل های سیاسی آنچنانی نیست؛ مگر در زیارت «امین الله» از خدا نمی خواهی که «محبة لصفوة اولیائک» و پشت سرش «محبوبة فی ارضک و سمائک» شوی؟ چه اشکالی دارد خدا این دعا را در حق «سید» و یارانش مستجاب کرده باشد؟

*****

«سید حسن نصرالله» دوستدار بندگان برگزیده خدا، از معصومین گرفته تا خمینی و خامنه ای است، و دوست داشتنی در زمین و آسمان خدا...




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: گوناگون
به‌تاریخ سه شنبه 85/11/24 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

بی‌تردید مهم‌ترین شناسه انقلاب اسلامی ایران، شخصیت عظیم امام خمینی (رضوان‌الله علیه) است و نام امام و انقلاب در همه جای جهان به هم گره خورده است. این شخصیت از چنان عظمتی برخوردار است که چهره‌های برجسته سیاسی و مذهبی جهان لب به اعتراف گشوده و وجوه متعدد شخصیت امام خمینی(ره) را ستوده‌اند.«شیخ احمد دیدات» یکی از بزرگان عرصه تبلیغ در جهان اسلام است. این مبلغ صاحب نام اهل سنت که چند سال پیش به رحمت ایزدی پیوست، بعد از سفری که در سال 1982 میلادی، سال‌های آغازین انقلاب اسلامی به ایران داشت، در جمع مسلمانان آفریقای جنوبی به بازگویی خاطرات خود از این سفر و به ویژه دیدار با امام خمینی (ره) پرداخته است.موضوع اصلی این سخنرانی، وحدت میان شیعه و سنی است که شیخ احمد دیدات با بررسی شبهات و شایعاتی که درباره شیعیان مطرح می‌شود، به آنها پاسخ می‌دهد. آن چه در این نوشتار می‌خوانید، ترجمه بخش‌هایی از آن سخنرانی است که بیشتر با حال و هوای دهه فجر و سالروز ورود امام راحل به میهن اسلامی‌مان ارتباط دارد. این مقاله در روزنامه ی خراسان، مورخه‌ی 12 بهمن 1385 چاپ شده است.  دنبالم بیا...


موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: گوناگون

به‌تاریخ سه شنبه 85/11/24 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان لوگوی دوستان لوگوی دوستان
نگاه‌های دیگر



بالای صفحه



اینجا خانۀ خودتان است. کبوتر حرم