سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کبوتر حرم
 
خاطرات خدمت در حرم امام‌رضا علیه‌السلام

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ

معرفت درّ گرانی است؛ به هر کس ندهند ... تو دیگه نباید تو حرم بی معرفت بازی در بیاری، آقای کبوتر!

این دوشنبه توی حرم، یه کارت گنده انداختن گردن بعضیامون که شما چون زبان بلدید، تابلو باشید که مشتریای خارجی آقا ببیننتون. کارتا انصافاً خیلی گنده و بی ریخت بود و همه شاکی بودن؛ از جمله خودم.

اومدم که برم سر پست که بین راه به چند تا از بچه ها برخوردم. صحبت همین کارتا شد و ... اون طرف تر، یکی از بچه های خدمات نظافتی داشت جارو می کشید و گویا حرفای ما رو هم شنیده بود. یهو نگاهم بهش افتاد که داشت لبخند می زد. منم بل گرفتم و گفتم: «بفرما! این آقا هم داره بهمون می خنده.» بنده خدا جلو اومد و بعد تعارف و احوال پرسی گفت: «اوایلی که اینجا اومده بودم، یه روز داشتم توی صحن جارو می کردم. یه دختر کم سن و سال، نه این که قصدی داشته باشه، داد زد: «آشغالی! آشغالی! بیا این آشغالو بگیر.» بهم برخورد؛ موندم که چی کار کنم. یه خورده فکر کردم، دیدم چرا باید بهم بر بخوره. ما اینجا نوکر آقاییم؛ هر کی هر چی می خواد بگه، بگه.»

کم آوردم. کار دیگه ای نمی تونستم بکنم غیر از سر تکون دادن. با خودم گفتم: «معرفت درّ گرانی است، به هر کس ندهند ...»




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ جمعه 86/1/24 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

 

اولینهمایشبین المللیتازهمسلمانانازجمعه24فروردین(13آوریل)تایکشنبه26فروردیندرتورنتویکانادابرگزارمیشود.بهگزارش  سایت تازه مسلمانان«انجمنتازهمسلمانان»کاناداباهمکاریچندتشکلاسلامیدیگر،اینهمایشراباشعارهای«لبیکیاحجةالله»و«آمادهسازیزمینه هایظهورامامزمان(عجبرگزارمیکنند.آموزش،ترغیبوروحیهبخشیبهتازهمسلمانانساکنکشورهایغربی،بررسیچالش هایفرارویتازهمسلمانانوایجادفضایارتباطوهمکاریبینآنانازاهدافاینهمایشذکرشدهاست.دراینهمایش،روحانیونوکارشناسان دینیباعناوینیازقبیلتاریخغیبتوراه هایتقویتارتباطباامامزمان(عج)،شرحزیارتآلیاسین،نقشاهلبیت(ع)،تاریختشیعومذاهبچهارگانه یاهلسنتوویژگیهایمؤمنانبهسخنرانیوپرسشوپاسخخواهندپرداخت.برگزاریکارگاه های آموزشیباموضوعاتیهمچونسنتنبیاکرم(ص)،خانوادهدراسلام،تربیتفرزندان،معیارهایانتخابهمسر،حقوقزندراسلام،نقشزناندرظهورامامزمان(عج)وحضورقلبدرنمازنیزازدیگربرنامه هایاینهمایشخواهدبود.ازبخش هایجذاباینهمایش،سخنرانیچندتنازبرادرانوخواهرانتازهمسلماندربارهعلتوچگونگیگرایش شانبهاسلاماست.گفتنیاستحضورافرادغیرمسلماندراینهمایشفرصتیبرایآشناییآنانباحقایقاسلامخواهدبود.




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ چهارشنبه 86/1/22 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

بارها با خود اندیشیده‌ایم که انسان‌های بزرگ، چگونه به این عظمت دست یافته‌اند. این سؤال این روزها درباره‌ی سید شهیدان اهل قلم، «شهید سیدمرتضی آوینی» به ذهن می‌رسد؛ شهید بزرگواری که او را در قفس تنگ اصطلاحی با عنوان «مستند اشراقی» محصور کرده‌ایم و هرگز به خودمان زحمت نداده‌ایم که ببینیم در پس آن صدای ملکوتی «روایت فتح» چه اندیشه‌ای نهفته است و برخی از ما می‌پنداریم که او از گهواره همان بسیجی مخلصی بوده است که عاقبت کارش با شهادت رقم می‌خورد.

برای فهم شهید آوینی باید مثل خود او «صادق» بود و پذیرفت که او هم مثل همه‌ی ما فراز و نشیب‌های بسیاری را پشت سر گذاشته است، با این تفاوت که او از این سرگردانی‌ها گذشته و راه خود را پیدا کرده است. او خود می‌گوید:

«تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم. خیر، من از یک راه طی شده با شما حرف می‌زنم. من هم سال‌های سال در یکی از دانشکده‌های هنری درس خوانده‌ام. به شب‌های شعر و گالری‌های نقاشی رفته‌ام. موسیقی کلاسیک گوش داده‌ام. ساعت‌ها از وقتم را با مباحثات بیهوده درباره‌ی چیزهایی که نمی‌دانستم گذرانده‌ام. من هم سال‌ها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته‌ام. ریش پروفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام و کتاب «انسان تک ساختی» هربرت مارکوز را - بی آن که آن زمان خوانده باشمش - طوری دست گرفته‌ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: «عجب! فلانی چه کتاب‌هایی می‌خواند! معلوم است که خیلی می‌فهمد...»

بسیاری از ما، اگر هم به صراط مستقیم هدایت شویم، آن را ثمره‌ی تلاش و مجاهدت خود می‌دانیم. اما شهید آوینی صادقانه می‌گوید:

«اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچار شده‌ام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که «تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمی‌شود و حتی از این بالاتر، دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمی‌آید. باید در جستجوی حقیقت بود و این متاعی است که هرکس به راستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت.»

شهید آوینی از جمله‌ی آنهاست که «علم» را در «کتاب» و «مدرسه» نمی‌جویند، بلکه از همه‌ی این‌ها به عنوان ابزاری برای رسیدن به «علم حقیقی»، نوری که خداوند در قلب هر بنده‌ای که خود بخواهد قرار می‌دهد، بهره می‌گیرند:

«و حالا از یک راه طی شده با شما حرف می‌زنم. دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران هستم. اما کاری را که اکنون انجام می‌دهم نباید با تحصیلاتم مربوط دانست. حقیر هرچه آموخته‌ام از خارج دانشگاه است. بنده با یقین کامل می‌گویم که تخصص حقیقی در سایه تعهد اسلامی به دست می‌آید و لاغیر.»

انقلاب اسلامی و ظهور پدیده‌ای به نام «امام خمینی» - معشوق همیشگی آوینی - آتش در جان او می‌زند و زندگی اش را زیر و رو می‌کند. سیدمرتضی بر آن می‌شود که «خود» را از میان بردارد و «شهادت» او از همین جا آغاز می‌شود:

«با شروع انقلاب حقیر تمام نوشته‌های خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های کوتاه، اشعار و ... در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که «حدیث نفس» باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاورم. هنر امروز متأسفانه حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان هستند. به فرموده‌ی خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی (رحمة ا... علیه): «تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخی..» سعی کردم که خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار مانده‌ام.»

سید مرتضی شناسنامه‌ی همه‌ی آثارش را به قبول حضرت حق حواله می‌کند و همین راز ماندگاری «روایت فتح» می‌شود:

«حقیر هیچ کاری را مستقلا? انجام نداده‌ام که بتوانم نام ببرم. در همه‌ی فیلم‌هایی که در گروه جهاد سازندگی ساخته شده است سهم کوچکی نیز - اگر خدا قبول کند - به این حقیر می‌رسد و اگر خدا قبول نکند که هیچ.»

و حال، ما مانده‌ایم و میدانی برای این آزمون که: «آیا در باغ شهادت به روی ما هم باز می‌شود؟»




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ دوشنبه 86/1/20 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

چرا تعداد زنان تازه مسلمان نسبت به مردان بیشتر است؟

زنان در غرب دائم با این تبلیغات مواجهند که: «شما می‌توانید همه چیز داشته باشید: می‌توانید از شغل خوب برخوردار باشید، بهترین مادر باشید، بهترین همسر باشید، می‌توانید مانکن شوید و ...» ما را، چه مجرد باشیم و چه متاهل، تحریک و تشویق می‌کنند که به ظاهرمان برسیم و خودمان را در نظر مردان زیبا و فریبا جلوه بدهیم. از ما زنان غربی توقع زیادی می‌رود و از این رو خودمان هم پرتوقع می‌شویم. این پرتوقعی دوجانبه فشار زیادی بر ما وارد می‌آورد. در این گیر و دار، بسیاری از زنان به این فکر می‌افتند که: «خوب، ما باید شغل داشته باشیم، ولی هیچ چیزی مهم تر از تربیت صحیح فرزند و خوب همسرداری کردن نیست. چرا باید خودمان را برای همهی مردان به نمایش بگذاریم؟ چرا باید فقط برای قبول شدن در مصاحبه‌ی استخدام، آرایش آنچنانی کنیم، بهترین لباسمان را بپوشیم و با مردان بگو و بخند راه بیندازیم؟» زنان غرب دنبال جای دیگری برای ارضای خود می‌گردند و دست آخر به اسلام می‌رسند که گذشته از دیگر آموزه‌هایش می‌گوید: «مادر بهترین مخلوق است؛ چرا باید از مادر بودن خود احساس شرم کنید؟»

این فشارها بر مردان غربی وجود ندارد و آنها عمدتاً از زندگی خود راضی هستند؛ شغل خوب دارند، فرزند دارند، زنی دارند که مراقب خانه و زندگی باشد و او را بیرون ببرند و مثل جام قهرمانی به همه نشان دهند و پز بدهند. مردان هنوز به چیزهای دیگر احساس نیاز نکرده‌اند. البته در بین مردان و زنان جامعه ما استثنا هم وجود دارد.

نقاط قوت و ضعف زنان مسلمان را چه می‌دانید؟

زنان مسلمان در طول تاریخ الگوهای بزرگی برای خانواده‌های خود بوده‌اند. زنان دوران پیامبر (ص) و زنان کاروان امام حسین (ع) شجاع ترین زنان تاریخ بوده‌اند. آنها با رنج و مصائب بسیاری روبرو شدند، اما هرگز ایمان به خدا را از دست ندادند. یادآوری صبر و استقامت زنان کربلا من را در غم از دست دادن جوانم در تصادف، دلداری می‌داد.

اما درباره نقطه ضعف باید بگویم به نظرمن مهم ترین نقطه ضعف زنان مسلمان در غرب این است که در برابر تبلیغات منفی، حرف خود را نمی‌زنند. بسیاری از مردم اینجا فکر می‌کنند که ما زنان مسلمان به اجبار مردان با حجابیم یا در خانه می‌مانیم و از بچه‌ها مراقبت می‌کنیم؛ فکر می‌کنند اگر موقعیتی به دست بیاوریم از این شرایط فرار می‌کنیم و به عیش و نوش رو می‌آوریم. نقطه ضعف بسیاری از ما، از جمله خودم، این است که نمی‌توانیم بگوییم: «من این کارها را به خاطر خدا انجام می‌دهم. او به من فرموده این طور لباس بپوشم. من خجالت نمی‌کشم که خودم را همسر و مادر معرفی کنم. برای زن کاری مهم تر از تربیت فرزند برای فهم و عمل به دین خدا وجود ندارد. مثلاً در مورد من نمی‌شود گفت که اجباری از جانب شوهرم وجود دارد، چون او اصلاً مسلمان نیست.» ولی متاسفانه این حرف‌ها را نمی‌زنیم.

در حال حاضر به چه کاری مشغولید؟

من مدیر آموزش و منابع انسانی یک شرکت خدمات پرستاری هستم. کار ما تأمین نیروی انسانی برای خانه‌های سالمندان، آسایشگاه‌ها و مهد کودک‌های دولتی است. خوشبختانه مدیر این شرکت، مسلمان و شوهر یکی از دوستانم است. خوشحالم که می‌توانم به راحتی در محل کار نماز بخوانم، زیرا در انگلیس همیشه به این راحتی میسر نمی‌شود. به علاوه می‌توانم به دلخواه خودم لباس بپوشم و با حجاب باشم، که باز هم در همه جا مقدور نیست.

زنان غرب تا چه حد با زنان مسلمان و به ویژه زنان برجسته تاریخ اسلام آشنایی دارند؟

به نظر من اغلب زنان اینجا، با هیچ یک از زنان مشهور اسلام و حتی با حضرت مریم (س) آشنایی ندارند و وقتی می‌فهمند ایشان در دین اسلام از چه مقام والایی برخوردار است، واقعاً تعجب می‌کنند. آنها اسلام را تحت سلطه‌ی مردان تصور می‌کنند و وقتی می‌فهمند حضرت فاطمه (س) چه خطبه‌هایی ایراد کرده و نزد پدرشان حضرت محمد (ص) و همسرشان امیرالمؤمنین (ع) چه مقامی داشته‌اند، تعجب می‌کنند. درباره‌ی سایر زنان مسلمان هم مطالب بسیاری را نمی‌دانند و متوجه نمی‌شوند. بیشتر زنان ما هنوز زنان مسلمان را تحت سلطه‌ی مردان می‌بینند که به ازدواج‌های اجباری تن می‌دهند، به اجبار روسری بر سر می‌کنند و همگی بی سواد هستند. در حال حاضر تمام دستگاه‌های تبلیغاتی غرب، زنان مسلمان را مانند خود اسلام، از دیدگاهی منفی معرفی می‌کنند. هرچند ما مسلمانان مجلات خانوادگی بسیار خوبی داریم، ولی بعید می‌دانم غیر مسلمانان آنها را مطالعه کنند. در مطبوعات عمده اینجا مطلب مثبتی درباره‌ی زنان مسلمان چاپ نمی‌شود.

به عنوان یک زن مسلمان غربی، چگونه بین خود و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نزدیکی ایجاد می‌کنید؟

سعی می‌کنم از جنبه‌های مختلف، فضایل ایشان را مد نظر قرار دهم. برای به یاد دیگران بودن، به خاطر می‌آورم که حضرت فاطمه علیها السلام بعضی روزها آشپزی و رفت و روب خانه را خودش انجام می‌داد تا کنیزش بتواند به کارهای خود برسد. در صدقه دادن و انفاق به دیگران، یادم از شب‌های بسیاری می‌افتد که غذای اندک خود و خانواده‌اش را به نیازمندان می‌داد. حجابش را به یاد می‌آورم و این که تنها بر سر کردن یک روسری کافی نیست، بلکه باید علت پوشیدن آن را بفهمیم و نیز «حجاب و عفت درونی» را درک کنیم؛ یعنی چشممان را از حرام بپوشیم و به چیزهایی مثل موسیقی‌های آنچنانی، که از اشکالات آشکار این جامعه اینترنت‌زده است، گوش ندهیم.

آیا تا به حال به زیارت امام رضا علیه‌السلام مشرف شده‌اید؟

بله، در سال 2004 موفق شدم به ایران بیایم. تازه دو سال از مسلمان شدنم گذشته بود و فکر می‌کردم اولین سفر خارجی ام، سفر حج باشد. ولی یک شب خواب دیدم که در جایی ناشناخته هستم. در خواب دیدم زنان بسیاری دور حوض‌ها و آب‌نماها نشسته‌اند که ناگهان چشمم به مردی افتاد که او هم آنجا نشسته بود و گویا غیر از من کسی او را نمی‌دید. از آن مرد پرسیدم بین این همه زن چه می‌کند و او جواب داد: « من متعلق به اینجا هستم». چند روز بود که می‌خواستم تعبیرش را از دوستانم بپرسم تا این که یکی از دوستانم پیشنهاد کرد با او به ایران بروم. من هم فرصت را غنیمت دانستم و عازم این سفر شدم. علاوه بر زیارت بی بی شهربانو، حضرت عبدالعظیم (ع)، حضرت معصومه (س)، مسجد جمکران و حرم امام خمینی (ره)، به زیارت امام رضا علیه‌السلام مشرف شدم. البته هنوز هم تعبیر خوابم را نمی‌دانم، چون در بسیاری از حرم‌ها، همان حوض‌ها و آب‌نماها وجود داشت.

پیام شما به زنان مسلمان، به ویژه زنان ایرانی چیست؟

تلاش در راه کسب دانش را ادامه دهید و نقش مهمی را در حیات کشورتان بر عهده بگیرید. در کنار آن، از مهم ترین وظیفه‌ی زندگی یعنی تربیت فرزندان و همسرداری غافل نشوید و به یاد داشته باشید که در تمامی این مراحل، ایمان خود را به اسلام و آموزه‌های آن حفظ کنید.




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ دوشنبه 86/1/20 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

نه شانس است و نه اتفاق ... جوینده، همیشه یابنده است.

خودمان را به خواب نزنیم؛ این همه زن و مردی که در آن سوی عالم، از پس ابر فتنه‌های ضد دین، خورشید اسلام را می‌بینند و در برابر عظمت پروردگار زانو می‌زنند، فریاد بلندی هستند که: «سبل الراغبین الیک شارعة، و اعلام القاصدین الیک واضحة».

راه، روشن است و ما خفته. غرق در معجزات، به دنبال معجزه می‌گردیم و باز هم ایمان نمی‌آوریم. «مرضیه تیلور» بانوی تازه مسلمان انگلیسی، معجزه‌ای تازه بر حقانیت اسلام است که از طریق ایمیل، با «کبوتر حرم» به گفتگو نشسته است.

خودتان را معرفی کنید و از سرگذشت مسلمان شدنتان بگویید.

نام اسلامی من «مرضیه»  است، حدود 52 سال دارم و در آوریل سال 2002 مسلمان شدم. من در خانواده‌ای مسیحی در نزدیکی لندن به دنیا آمدم و پیرو آیین  «متودیست» (فرقه‌ای از مسیحیان پروتستان) بودم. پدر و مادرم هر هفته یکشنبه‌ها من را به کلیسا می‌فرستادند. در 14سالگی معلم کلاس‌های دینی روزهای یکشنبه‌ی کلیسا برای بچه‌ها شدم. در مدرسه از درس تعلیمات دینی خیلی خوشم می‌آمد و نمره‌های خوبی می‌گرفتم، ولی همان موقع هم مسیحیت روحم را ارضا نمی‌کرد. به هیچ وجه نمی‌توانستم بپذیرم که خدا پسری دارد.

ما در شهر کوچکی زندگی می‌کردیم و من هیچ وقت با غیرمسیحی‌ها و خارجی‌ها برخورد نکرده بودم. یادم می‌آید در اردوی یک‌روزه‌ای که از طرف کلیسا به لندن رفته بودیم، خانم‌هایی را دیدم که روبند زده بودند. هر چند مربیان کلیسا به ما گفتند که اینها را مجبور می‌کنند این طور لباس بپوشند، ولی این حرف با عقلم جور در نیامد. یادم نمی‌آید کسی درباره اسلام اطلاعات زیادی در اختیارم گذاشته باشد، اما کم و بیش چیزهایی مثل نام پیامبر اسلام، نمازهای پنجگانه، محل عبادت مسلمانان که مسجد نام دارد و ... به گوشم خورده بود. هنگام آشنایی با همسرم، او به من گفت که به خدا اعتقادی ندارد و همین بهانه‌ای شد که دیگر به کلیسا نروم. البته به نظرم به خاطر فشار خانواده و نیز به دلیل این که از گزینه‌ی دیگری خبر نداشتیم، بچه‌هایمان را به دین مسیح در آوردیم. زندگی ما سال‌ها به همین شکل ادامه داشت.

پس چه شد که به سراغ اسلام رفتید؟

رفته رفته در مجلات و روزنامه‌ها مقالاتی درباره ادیان و فرهنگ‌های دیگر می‌خواندم. در جمع خانواده، اگر از آداب و رسوم ملل دیگر انتقادی می‌شد، من جانب اقوام دیگر را می‌گرفتم و عقیده داشتم که آنها حق دارند بدون دخالت یا انتقاد دیگران طبق آداب و عقاید خودشان زندگی کنند. به ویژه از خرده گرفتن بر مجازات اتباع غربی در خاورمیانه بر اساس فقه اسلامی، آزرده خاطر می‌شدم. به نظر من اگر کسی به کشوری دیگر برود و خلاف قانون آن کشور عمل کند، باید مجازات آنجا را هم بپذیرد. بگذریم ... حدود 18 سال پیش مطالعات اسلامی‌ام را گسترش دادم. هرچه درباره اسلام به دستم می‌رسید می‌خواندم. معماری اسلامی برایم خیلی جالب توجه بود. از دیدن تصاویر زنان مسلمان در کتاب‌ها و تلویزیون لذت می‌بردم، چون چهره شان خیلی آرام به نظر می‌رسید. هیچ وقت نمی‌توانستم ظلمی را که، به ادعای همه، بر آنان روا می‌رود، در چهره شان تشخیص دهم.

در سال 1999کاری در لندن برایم جور شد. حالا دیگر وقت بیشتری برای مطالعه داشتم. اوقات فراغتم را به کتاب‌فروشی‌های بزرگ می‌رفتم و با فنجان قهوه در دست، کتاب می‌خواندم. البته یادتان نرود که تا آن موقع هنوز یک زن غربی تمام عیار بودم، یعنی اهل موسیقی و مد لباس و ... برای همراهی با شوهرم، با دوستان به سینما، رستوران و شب‌نشینی‌های آنچنانی می‌رفتم. نوشیدن مشروبات الکلی با همکاران برایم خیلی عادی بود. اما با مطالعه بیشتر درباره اسلام، به تدریج دیدم دارم تغییر رفتار می‌دهم. مدتی الکل را کنار گذاشتم، لباس‌های پوشیده تر تنم می‌کردم و... ناگهان به خودم آمدم و گفتم: «مگر دیوانه شده‌ای؟ تو که مسلمان نیستی! البته می‌توانی با مسلمان‌ها احساس همدلی کنی، ولی هنوز مسیحی هستی.» به این ترتیب باز هم به همان زندگی قبلی برگشتم.

گذشت تا این که یکی از دوستان مسلمانم ترجمه انگلیسی قرآن را برایم خرید. (جالب این که آن دوست و خانواده‌اش چندان به اسلام پای بند نبودند؛ نماز نمی‌خواندند، گوشت خوک و مشروبات الکلی مصرف  می‌کردند و خلاصه کاملاً مثل غربی‌ها زندگی می‌کردند.) نکات متعددی که بی تردید در زمان پیامبر ناشناخته بوده و در قرآن ذکر شده‌اند، برایم جالب توجه بود. به علاوه با خواندن قرآن فهمیدم که حضرت عیسی(ع) فقط پیامبر بوده، نه پسر خدا. همچنین فهمیدم که مسلمانان به همه پیامبران بنی اسرائیل اعتقاد دارند. بعد از آن کتابی با عنوان «خود آموز اسلام» خریدم و پس از خواندن آن، یک روز تصمیم گرفتم نماز بخوانم، مثل مسلمان‌ها. وای! صفا و آرامشی را که با اولین نماز به من دست داد، هنوز احساس می‌کنم.

مسلمان شدنتان چه پیامدهایی داشت؟

در  آستانه اسلام آوردن، در تئاتری از نیویورک مشغول به کار شدم. می‌دانستم اعلام مسلمان شدنم در آنجا مشکلاتی به همراه دارد. باید دوستان مسلمانی پیدا می‌کردم و به خانواده‌ام هم می‌گفتم.

در همین گیر و دار، قضیه‌ی 11 سپتامبر و انفجار برج‌های سازمان تجارت جهانی به وقوع پیوست. تا چند هفته بعد از این ماجرا، کارم یکسره دفاع از مسلمانان در برابر انتقادات اعضای خانواده و دوستان و همکاران بود. به خاطر ماجرای 11 سپتامبر، صنعت گردشگری در لندن به شدت ضربه دید و چند سالن نمایش تعطیل شد، بنابراین من هم بیکار شدم. به ذهنم رسید که این فراغت ناخواسته، پیامی از جانب خداست که باید وقتم را بیشتر به شناخت اسلام اختصاص دهم. به نزدیک ترین مرکز اسلامی رفتم و برای اولین بار در کلاس «توحید» شرکت کردم. بعد از آن مشغول تحقیق درباره فرقه‌های اسلامی شدم. اسم شیعیان در رسانه‌ها، به ویژه در قضایای انقلاب اسلامی ایران به گوشم خورده بود. یادم می‌آید رسانه‌های ما هنگام پخش تصاویر بازگشت آیت الله خمینی به ایران، مدام می‌گفتند که او «منشأ انواع مشکلات» خواهد شد. ولی من، سال‌ها پیش از مسلمان شدن، بر خلاف همه در چهره‌ی او آرامش، صفا و صداقت را می‌دیدم. آن موقع اصلاً فکر نمی‌کردم که 20 سال بعد در حرمش حضور خواهم یافت. به هر حال، پس از مطالعه‌ی تاریخ اسلام و با راهنمایی‌های بسیار ارزنده‌ی خواهر «زینب» ( معرف من به شما) و همسرش، مذهب اهل بیت را اختیار کردم و از آن موقع فهمیدم که صراط مستقیم را یافته‌ام.

واکنش خانواده به این تصمیم شما چه بوده است؟

خانواده‌ام خیلی خوب با این تحول کنار آمده‌اند. آنها حجاب من را قبول کرده‌اند و مراعاتم را می‌کنند و در حضور من برخی کارها را انجام نمی‌دهند. وقتی به آرایشگاه خواهرم می‌روم، دیگر مشتری مرد نمی‌پذیرد تا من راحت باشم. در میان اعضای خانواده، همسرم فوق العاده است. وقتی مردم ما را با هم می‌بینند، فکر می‌کنند او هم مسلمان است؛ او هم مجبور می‌شود برایشان توضیح دهد که این طور نیست و او بلد نیست عربی حرف بزند و ... با این وجود، گاهی خیلی احساس تنهایی می‌کنم، چون نمی‌توانم هر روز با خانواده‌ام از عقاید خودم صحبت کنم. بنابراین برای کمک گرفتن به خیل دوستان جدیدم، از شیعه و سنی، روی می‌آورم.

در مسلمان شدنتان هیچ اتفاق ماورای طبیعی، مثل خواب دیدن یا چیزهای دیگر، دخالت نداشت؟

راستش را بخواهید، نه. یادم نمی‌آید در جریان این تحول اتفاق خاصی روی داده باشد و اصولاً تا پیش از مسلمان شدن نمی‌دانستم مسلمانان این قدر به خواب دیدن اهمیت می‌دهند. تا جایی که می‌دانم این تحول، نتیجه‌ی علاقه‌ی من به دین و ارضا نشدن با مسیحیت بود که طی سالیان متمادی بالاخره من را به وادی اسلام کشاند.

به عنوان یک تازه مسلمان، چه احساسی نسبت به پیامبر اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله دارید؟

پیامبر (ص) کامل ترین مخلوق خداست. هر وقت در زندگی روزمره به دو راهی می‌رسم، تأمل می‌کنم که توصیه‌ی پیامبر (ص) را در آن مورد به خاطر بیاورم. این اتفاق در نحوه‌ی برخورد من با خانواده یا هنگامی‌که صحبت درباره دیگر دوستان به مرز غیبت نزدیک می‌شود، روی می‌دهد. اوایل مسلمان شدنم فکر نمی‌کردم بتوانم حضرت محمد (ص) را به اندازه‌ی حضرت عیسی (ع) دوست داشته باشم. اما سال گذشته پس از چاپ کاریکاتورهای توهین آمیز به پیامبر (ص)، از احساس عمیق خشم خودم شگفت زده شدم. هر چند در تظاهرات شرکت نکردم و فریادی نزدم، اما برای پیامبر (ص) بسیار آزرده خاطر شدم که باید به خاطر این اهانت‌ها به خاندان و دوستانش چه رنجی را تحمل کند.

ادامه دارد ...




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ یکشنبه 86/1/19 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

سلام!

باور کنید خیلی آقاست؛ هرچی بخوای می‌ده.

این دوشنبه (سیزده به در) باز توی خونه‌ش بودم. خیلی‌ها رو دیدم که می‌اومدن و توی حرم سبزه گره می‌زدن. روز خداحافظی خیلی‌ها بود. اشک حسرت خیلی‌ها رو دیدم، ولی ...

وقت رفتن رسیده بود. به خودم اومدم که از بد حادثه امروز حتی یه قطره اشک هم از چشمام جاری نشده! خیلی برام سنگین بود. دست به دامن «امین‌الله» شدم. ولی این بار «و مناهل الظماء مترعة» هم به دادم نرسید. حسابی حالم گرفته شد... توی دلم به امام رضا علیه‌السلام گفتم: یعنی می‌شه ما امروز توی حرمت یه قطره اشک هم نریزیم؟! 

با وحید و سید ضیاء (دو تا از هم کشیک‌هام) اومدیم بیرون که بریم خونه. سید ضیاء از اون‌هاییه که می‌فهمه داره کجا می‌آد. توی راه شروع کرد به تعریف کردن:

امروز که از خونه اومدم بیرون، باجناقم سفارش کرد برای بچه‌ش یه اسکناس پنج‌هزار تومنی بیارم. به‌ش عیدی داده بودم، ولی این بار خودش خواسته بود و من هم این‌قدر پول توی جیبم نداشتم. از امام رضا علیه‌السلام خواستم که بعد از همه‌ی حاجت‌های مهم (فرج امام زمان و ...) من رو شرمنده برنگردونه. توی همین حال‌وهوا بودم که یه خانوم اومد و شروع کرد به درد دل کردن: «من از ... اومده‌م. دو تا بچه دارم که به سختی بزرگشون کرده‌م و سر و سامونشون داده‌م. بازنشسته‌ی ...م و همه‌ی حقوقم خرج دود شوهر معتادم می‌شه. هفته‌ی پیش خیلی به‌م فشار اومد و با گریه از خونه زدم بیرون که بیام امام رضا. توی قطار همین جوری گرفته و ناراحت بودم که یه خانوم پرسید: «چی شده؟» من هم داستان زندگی‌م رو براش گفتم. به خرج خودش یه هفته‌ست توی هتل ... مهمونم کرده. الان منتظرشم که با هم بریم هتل، ولی دوست ندارم سربارش باشم.» به‌ش گفتم: «خواهرم! این خانوم رو خدا برات فرستاده. لازم نیست شرمنده باشی.» کمی گذشت و این خانوم چند قدمی از من دور شد. من هم وایساده بودم که یه خانوم دیگه اومد و یه کاغذ تا شده رو به‌م داد. فکر کردم می‌خواد آدرس بپرسه، ولی گفت: «من نذر کردم این رو به یه خادم سید بدم.» کاغذ رو گذاشتم توی جیبم. از اون طرف، خانوم دومی تا خانوم اولی رو دید، دوید و گفت: «کجا بودی این‌قدر دنبالت گشتم؟» دور که شدن، کاغذ رو درآوردم و باز کردم؛ دیدم یه پنج‌هزار تومنیه.   

قضیه‌ی سید که تموم شد، رسیده بودیم سر کوچه‌ی ما. از شنیدن این توجه امام رضا علیه‌السلام، بغض دل من هم ترکید و تا در خونه گریه کردم و تشکر...




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ جمعه 86/1/17 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

سلام! سال نو همه مبارک. ببخشید که نتونستم در ایام نوروز به روز کنم. فعلا این ترجمه رو داشته باشید تا مفصل خدمتتون برسم. این مطلب در صفحه ی اندیشه مورخه ی 15/1/86 روزنامه ی خراسان چاپ شده.

زندگی مسلمانان در کشورهای غیراسلامی همواره با چالش هایی همراه بوده است. مسلمانان در این کشورها در اقلیت به سر می‌برند و چه بسا گرفتار سوء برداشت های پیروان سایر ادیان درباره اسلام می‌شوند. اما از سویی زندگی در اقلیت باعث شده است این مسلمانان قدر دین خود را بهتر بدانند و برانجام آگاهانه بایسته های اعتقادی خود اصرار ورزند.

نوشتار زیر بازتابی از دیدگاه های دختران مسلمان آمریکاست که حفظ حجاب در آمریکا را از زوایای گوناگون مورد بررسی قرار داده اند.

بسیاری از دختران مسلمان در ایالات متحده آمریکا، حجاب را مانعی برای بهره مندی از لذت های زندگی نمی‌دانند،بلکه بر عکس حجاب در نظر آنان منشاء قوت، افتخار و وسیله ای برای نشر اطلاعات صحیح درباره اسلامی است که غالبا آن را بد معرفی می‌کنند.

«هدی رابعه» دانش آموز پایه دهم ساکن کالیفرنیا درباره تجربه با حجاب بودنش می‌گوید: «من از پنج سال پیش، یعنی از کلاس پنجم، با حجاب به مدرسه می‌آیم و معتقدم در روابط بین من و دوستان و همکلاسی هایم هیچ تغییری به وجود نیامده است.» هدی می‌افزاید: « اوایل همه دوستانم می‌خواستند بدانند این روسری چیست و چرا آن را به سر می‌کنم. آنها در این باره ده ها سوال از من پرسیدند و وقتی به همه آنها جواب دادم، دیگر کسی این سوالات را مطرح نکرد.»

جنجال بر سر با حجاب ظاهر شدن زنان مسلمان در اجتماع، چند سالی است که در غرب به راه افتاده است. فرانسه در سال 2004 با این توجیه که حجاب، فقط یک نماد دینی است و واجب به شمار نمی‌آید، به این بحث قوت بخشید و لایحه ای مبنی بر ممنوعیت استفاده از حجاب در مدارس دولتی تصویب کرد. چندی نگذشت که دیگر کشورهای اروپایی، و در راس آنها آلمان، به دنبال فرانسه به راه افتادند.

اما دختران مسلمان آمریکایی با تمام وجود به حجاب خودپایبند هستند و آن را مانع تفریح و ملزومات جوانی نمی‌دانند:«سلسبیل الوازی» دانشجوی جدید الورود دانشگاه آزاد «اوکلاهماسیتی» در این باره می‌گوید: «من با دیگر همسن و سال هایم فرقی ندارم و خود را محدود و دست و پا بسته نمی‌دانم. با دوستانم معاشرت می‌کنم و با هم به سینما و رستوران و... می‌رویم.»

«مریم خالد» دانش آموز دبیرستان El Camino نیز می‌گوید:«من زمان زیادی را با دوستانم به سر می‌برم، با هم شام می‌خوریم و همدیگر را به مهمانی دعوت می‌کنیم. ما، تقریبا مثل همه دختران آمریکایی، به خرید و سینما می‌رویم. با خانواده و دوستان خانوادگی هم بیرون می‌رویم.»

جمعیت مسلمانان آمریکا بین 6 تا 7 میلیون نفر است که این تعداد، نزدیک به 3 درصد از جمعیت  300میلیون نفری این کشور را تشکیل می‌دهد.

مسئولیت

در میان دختران مسلمان محجبه، افراد بسیاری هستند که حجاب را مایه سنگین تر شدن مسئولیت خود می‌دانند و معتقدند زنان با حجاب باید بیشتر مراقب اعمال و رفتار خود باشند.«نور حبیب»، دانشجوی 17 ساله دانشگاه اوکلاهما، درباره مسئولیت زنان با حجاب می‌گوید: «مردم از روی حجاب ما فورا به دین ما پی می‌برند و نیازی نیست بگوییم که مسلمانیم. خود حجاب، ما را معرفی  می‌کند و به نظر من، این باعث می‌شود که مراقب رفتارمان باشیم، چون اعمال ما فقط جنبه شخصی ندارد، بلکه به پای اسلام هم نوشته می‌شود.»حتی دختران مسلمان کم سن و سال تر، مثلا در دوره راهنمایی، حجاب را مایه تقویت اعتماد به نفس و احساس تمایز در بین دوستان خود می‌دانند. «عالیه مغوری»، دانش آموز 12 ساله مدرسه راهنمایی Las Colinas می‌گوید: «در بین همه ویژگی خاصی برای خودم قائل هستم، چون آن قدر شجاعت دارم که با حجاب ظاهر شوم. در ضمن، بین دوستان مسلمان بی حجابم هم احساس افتخار می‌کنم، چون آنها به اندازه من شجاعت ندارند.» عالیه معتقد است حجاب، احترام بیشتری در بین دوستانش برای او به ارمغان می‌آورد.او با افتخار می‌گوید:« به خاطر شجاعت ایستادن در برابر همه بچه ها و مسئولان مدرسه و انجام کاری متفاوت، محبت دوستانم به من بیشتر شده است.»

احساس انزوا نمی‌کنیم

اغلب دختران با حجاب آمریکایی اظهار می‌کنند که به خاطر طرز خاص لباس پوشیدنشان احساس انزوا نمی‌کنند.

«سارا حبیب» دانش آموز 15 ساله پایه دهم احساس خود را چنین بیان می‌کند: «البته من احساس متفاوت بودن می‌کنم، چون واقعا با بقیه فرق دارم. اما دلیلی ندارد که احساس انزوا یا طرد شدگی کنم. البته طبیعتا به خاطر اعتقادات دینی، از بعضی چیزها پرهیز می‌کنم؛ اما این را نمی‌شود انزوا نامید، چون این پرهیزها را خودم انتخاب می‌کنم.»

«هدی رابعه» با ابراز شگفتی از احساس تنهایی و انزوای دختران مسلمان با حجاب می‌گوید: « من همان «هدی رابعه»ای هستم که قبل از باحجاب شدنم بوده ام. تنها تغییری که به وجود آمده این است که موهایم را با این روسری پوشانده ام. بنابراین چرا باید دوستانم به خاطر حجاب، من را طرد کنند یا از من فاصله بگیرند؟»

«نور حبیب» معتقد است که رفتار خود فرد باعث انزوای او از دیگران می‌شود.او مسلمان یا محجبه بودن را مثل «کناره گرفتن» می‌داند و می‌گوید: «هیچ اشکالی ندارد که آدم از چیزی که آن را اشتباه می‌داند، کناره گیری کند. اتفاقا این اثبات عملی «جو زده نشدن» فرد است. کسی که اجازه نمی‌دهد دیگری او را وادار به کاری کند، قدرت شخصیت خود را نمایش می‌دهد.»

پشتوانه ای به نام خانواده

در عین حال برخی دختران مسلمان آمریکا قدرت شخصیتی را مدیون پیوندهای مستحکم خانوادگی و ارتباط با تشکل های اسلامی می‌دانند.

 «مریم خالد» در این باره می‌گوید: «البته وقتی فردی، نوجوانان دیگر را می‌بیند که به پارتی می‌روند و با یکدیگر حشر و نشر دارند، احساس غربت می‌کند. ولی به نظر من پیوند عمیق با خانواده در اینجا خیلی اهمیت پیدا می‌کند، چون شخص می‌تواند در چنین مواقعی به خانواده پناه ببرد.»

 وی درباره نقش تشکل های اسلامی هم می‌گوید: «خیلی خوشحالم که در مسجد منطقه، گروهی به نوجوانان اختصاص دارد. ما در این مجموعه، از مراسم و مهمانی های مخصوص دختران استفاده می‌کنیم و دچار احساس غربت نمی‌شویم.

 برنامه های متفرقه مثل اردوهای تابستانی، برف بازی و فعالیت های ورزشی مانند بولینگ داریم. البته در کنار اینها، روزهای یکشنبه در کلاس های دینی مسجد شرکت می‌کنیم.»«مریم خالد» هم در این باره می‌گوید: «به نظر من، این یک تعادل کامل است. هرچند می‌دانم که با دیگران تفاوت دارم، اما به خاطر وجود خانواده و تشکل جوانان احساس تنهایی و غربت نمی‌کنم.»

تبلیغ دین

دختران مسلمان آمریکا از حجاب به عنوان ابزاری برای تبلیغ دین هم استفاده می‌کنند. «مریم خالد» در این باره می‌گوید: «در دبیرستان، بسیاری از افراد واقعا از اسلام بی اطلاع هستند، اما در عین حال بسیار دوست دارند درباره این دین چیزهای بیشتری بدانند. خیلی ها نزد من می‌آیند و دلیل با حجاب بودنم را می‌پرسند. من هم توضیح می‌دهم که مو، نماد زیبایی و شهوت انگیزی است و من سعی می‌کنم آن را بپوشانم. آنها وقتی می‌فهمند که حجاب را خودم انتخاب کرده ام، تعجب می‌کنند. من چند همکلاسی مسلمان هم دارم که چندان مذهبی نیستند و از من سوالات دینی می‌پرسند.» «سارا حبیب» هم ضمن موافقت با مریم می‌گوید: «به نظر من مردم به تدریج به دیدن مسلمانان در اطراف خود عادت می‌کنند. جمعیت مسلمانان در حال رشد است و غیر مسلمانان هم به حضور آنها عادت کرده اند.

البته هنوز هم نگاه های خیره به ما وجود دارد، ولی من هم به این نگاه ها عادت کرده ام. به نظر من همه اینها به میزان شناخت غیر مسلمانان از اسلام بستگی دارد.» سارا واکنش افراد مختلف را متفاوت می‌داند، اما قبول دارد که مسلمانان باید با رفتار خود سبب جذب دیگران شوند تا آنها به این بهانه با اسلام بیشتر آشنا شوند. «من همیشه با این نگاه ها مواجه هستم؛ برخی از سر علاقه نگاه می‌کنند، برخی کنجکاوی، برخی تحسین و احترام، و متاسفانه برخی با ترس نگاهم می‌کنند. من سعی می‌کنم حتی الامکان به مردم فرصت دهم تا هر چه دلشان می‌خواهد، بپرسند.» 




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ چهارشنبه 86/1/15 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

اسم خودمو گذاشتم کبوتر حرم و خیالمو راحت کردم؛ همین؟

شعر زیر رو بخونید تا احساس شرمندگیمو بهتر درک کنید:

هر روز در سکوت خیابان دوردست
روی خطوط نازکی از سیم می نشست

وقتی کبوتران حرم چرخ می زدند
یک بغض کهنه توی گلو داشت ... می شکست ...

ابر سپیدی از سر گلدسته می پرید
جمع کبوتران خوش آواز خود پرست!

آنها که فکر دانه و آبند و این حرم
جایی که هرچقدر بخواهند دانه هست

آنها برای حاجتشان بال می زنند
اصلاً یکی به عشق تو آقا پریده است؟

رعدی زد آسمان و ترک خورد ناگهان
از غصه ی کلاغ، کلاغی که سخت مست ...

ابر سپید چرخ زد و تکه پاره شد
هرجا کبوتری به زمین رفت و بال بست

باران گرفت - بغض خدا هم شکسته بود
اما کلاغ روی همان ارتفاع پست ...

آهسته گفت: من که کبوتر نمی شوم
اما دلم به دیدن گلدسته ات خوش است

سروده ی مژگان عباسلو




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ چهارشنبه 85/12/23 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

باز هم از دیروز بگم. آخر وقت، نشسته بودم توی آسایشگاه و داشتم با عجله «امین‌الله» می‌خوندم. (چشمتون روشن! این هم زیارت خادمش!) الحق زیارت امین‌الله یه چیز عجیبیه و معمولاً اشک‌درآر. ولی دیروز این‌جوری نبود؛ نمی‌فهمیدم دارم چی می‌خونم.

اون آخرای زیارت، یه جمله‌ای هست که همیشه به دادم می‌رسه: «و مناهل الظّماء مترعة» خدایا! در ملک خدایی تو، برای تشنه‌ها حوض‌ها پر آبه. 

به اینجا که می‌رسم یادم از شیرخوار اباعبدالله علیه‌السلام می‌آد: چطور برای علی‌اصغر علیه‌السلام، یه قطره آب هم نبود؟!

همین یاد، اشکم رو سرازیر کرد...

اگه اشکتون سرازیر شد، دعا یادتون نره.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 85/12/15 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

دیروز باز هم مهمون آقا بودم. از بخت بد به جای این‌که توی صحن‌ها و بست‌ها برام تعیین پاس کنن، گذاشتنمون توی آسایشگاه به عنوان «کاربر سیستم»! بابا ما اومدیم توd حرمش دور بزنیم؛ سیستم کیلو چند؟ چرا گذاشتینم تو قفس؟

القصه! داشتم لیست اسامی کشیک‌ها رو مرتب می‌کردم. یه‌هو به ذهنم اومد که: این لیست‌ها که همه‌ش فیلمه؛ اسم ما توی لیست خودش هست؟!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 85/12/15 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان لوگوی دوستان لوگوی دوستان
نگاه‌های دیگر



بالای صفحه



اینجا خانۀ خودتان است. کبوتر حرم