در ایوان مقصورهی مسجد گوهرشاد، رو به گنبد نشسته بودم و داشتم قرآن میخواندم. نگاهم به مردی افتاد که به چشم ظاهربین من، چندان اهل معرفت نبود و داشت چند قدم آن طرفتر، با دوستش از شیخ بهاءالدین (ره) میگفت. با خودم گفتم: «چه اظهار فضلی هم میکند! آخر تو را با شیخ بهائی (ره) چهکار؟» شرمنده شدم وقتی که نکتهی ناب آخر حرفهایش را شنیدم: «این همه علما و بزرگان در حرم دفن شدهاند و هر کدام برای خودشان یلی هستند. ولی در کنار آفتاب وجود علی بن موسی الرضا (ع)، چراغ موشی هم به حساب نمیآیند».
موضوعات مرتبط:
برچسبها: خاطرات خدمت