در ولایت ما «شاه» دو معنا دارد آقا جان! یکی آن کسی است که بر گردهی مردم سوار میشود و تاج بر سر میگذارد و خود را «شاه» میخواند و دیگری آنکه آنقدر نازنین است که تاج سر مردم میشود و همان مردم، او را «شاه» خود مینامند و میدانند. از آن روست که مردمان ولایت ولاء، حسین بن علی (ع) را «شاه کربلا» میخوانند و امام رضا (ع) را «شاه خراسان». شما را هم اگر «شاه عبدالعظیم» میگوییم، از آن روست که تاج سر ما شدهاید و از «ری»، عطر آل محمد (ص) را در سر تا سر این سرزمین میپراکنید. تا شاه شما باشید، این مردم همه، رعیتتاناند به افتخار.
و چرا شاه نباشید وقتی که نسب از «سالار جوانان بهشتی» دارید و بوی امام حسن مجتبی (ع) را میدهید؟ و این عطر و بو، نه تنها به این «نسبت» افتخار آمیز است، که حکایت از «تناسبی» زیبا دارد که شما آن را به اوج رساندهاید.
و چرا شاه نباشید وقتی که امام هادی (ع) شما را از «شیعیان حقیقی» خود میخوانند؟ وقتی که در زیارت حضرت ایشان، تنها دلنگرانیتان وجود خللی در عقیده است، آنچنان که سفرهی ایمانتان را در برابر امام (ع) میگشایید و عقایدتان را یک به یک به محضر ایشان عرضه میکنید تا امام هدایت، بر آنان مهر تأیید بزنند که: «به خدا سوگند، این همان دینی است که خداوند برای بندگان خود پسندیده است. بر آن پایدار بمان و خداوند تو را در دنیا و آخرت ثابتقدم نگه دارد»
و چرا شاه نباشید وقتی که حضرتش شیعیان را در کار دین به شما حوالت دهند و زیارت شما را همپایه با زیارت حسین (ع) بشمارند؟
و چرا شاه نباشید وقتی که سایهی سر ما، امام رضا (ع) شما را لایق رساندن پیام خود به شیعیان بدانند؟ هر بار که در لابهلای صفحات زیارتنامههای سبز رنگ حرم امام رضا (ع)، سفارشهای ایشان را به شیعیان از زبان شما میشنوم، قدردان معرفتتان میشوم که پیام امام مهربان را به ما رساندهاید:
«ای عبدالعظیم! سلام مرا به دوستانم برسان و به آنها بگو: شیطان را به دلهای خود راه ندهند. در گفتار خویش، راستگو باشند و امانت را ادا کنند. از جدال و نزاع بیهودهای که سودی برایشان ندارد دوری کنند و خاموشی را پیشهی خود سازند. به همدیگر روی آورند و به دیدار و ملاقات هم بروند، زیرا این کار موجب نزدیکی به من است. خود را به دشمنی و بدگویی با یکدیگر مشغول نسازند، زیرا با خود عهد کردهام که اگر کسی چنین کاری انجام دهد و دوستی از دوستانم را ناراحت کند یا به خشم آورد، خداوند را بخوانم تا او را در دنیا با شدیدترین عذابها مجازات کند و در آن سرا نیز از زیانکاران خواهد بود. به آنها بگو: همانا خدا نیکوکارانشان را آمرزیده و از خطای گنهکارانشان درگذشته است، مگر کسانی که به خدا شرک ورزیده یا دوستی از دوستانم را آزرده یا کینهی آنها را با دل بگیرد. بهدرستی که خداوند او را نخواهد بخشید تا آنکه از کردار ناشایست خویش دست بکشد. هر گاه از این اعمال نادرست دوری گزیند، آمرزش خدا را شامل خود کرده است وگرنه، روح ایمان از قلبش بیرون رفته و از ولایت ما خارج شده است و بهرهای از ولایت ما نخواهد برد و من از آن به خدا پناه میبرم.»
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
تا حرف آب را برساند به گوش خاک
در عین وصل رخصت هجران گرفته است
در عین وصل رخصت هجران گرفته است
هم تا بهار را به جهان منتشر کنند
دریا ز باد و باران پیمان گرفته است
دریا ز باد و باران پیمان گرفته است
تجدید نوبهار به باران رحمت است
باران، که خوی حضرت رحمان گرفته است
باران، که خوی حضرت رحمان گرفته است
ای تشنگان شهر فراموش! خواب نیست
آری، حقیقت است که باران گرفته است
آری، حقیقت است که باران گرفته است
بر جادههای یخزده این رد گام کیست؟
این بیرق از کجاست که جولان گرفته است؟
این بیرق از کجاست که جولان گرفته است؟
بوی مدینه میوزد، این شور از کجاست؟
آیا رضاست راه خراسان گرفته است؟
آیا رضاست راه خراسان گرفته است؟
بر کشتی نجات بگوییدمان که کیست
این ناخدا که دست به سکان گرفته است؟
این ناخدا که دست به سکان گرفته است؟
ری کربلاست یا تو حسینی، که هجرتت
بغداد را چو شام گریبان گرفته است؟
بغداد را چو شام گریبان گرفته است؟
ری خاک مرده بود، بگو کیستی مگر؟
کاینک به ضرب گام شما جان گرفته است
کاینک به ضرب گام شما جان گرفته است
ایران به دست تیغ مسلمان نشد، که حق
این خاک را به قوت برهان گرفته است
این خاک را به قوت برهان گرفته است
برهان تویی که آینهواری امام را
نه نایبی که حکم ز سلطان گرفته است
نه نایبی که حکم ز سلطان گرفته است
پیغام غیبت است که انشاد میکنی
در نشئهی حضور که پایان گرفته است
در نشئهی حضور که پایان گرفته است
غیبت حضور عالم غیب است، وز نهان
خورشید سایه بر سر انسان گرفته است
خورشید سایه بر سر انسان گرفته است
ری پایتخت عشق علی شد، چنانکه قم
عشقی که بال بر سر ایران گرفته است
عشقی که بال بر سر ایران گرفته است
تهران چه بود و چیست؟ دهی در تیول ری
این آبروی توست که تهران گرفته است
این آبروی توست که تهران گرفته است
بویی اگر ز نام خدا دارد این دیار
بیشک ز باغ فیض تو سامان گرفته است
بیشک ز باغ فیض تو سامان گرفته است
یا سیدالکریم! نگاه عنایتی
تهران تو را دو دست به دامان گرفته است
تهران تو را دو دست به دامان گرفته است
از تشنگان شهر فراموش یاد کن
تا بشنویم باز که باران گرفته است (امید مهدینژاد)
تا بشنویم باز که باران گرفته است (امید مهدینژاد)
این نوشته در روزنامه قدس
موضوعات مرتبط:
برچسبها: مناسبتها