قبل از رفتن به حرم برای خدمت هفتگی، وارد بازار ... شدم تا به رسم تقریباً همیشگی، جیبهایم را پر از شکلات کنم برای زائرانی که با همین مهربانی ناقابل، سرشار از شکر و شادی میشوند و دلشان با امام رئوف بیشتر گره میخورد. شکلاتها را بهدقت بررسی میکردم تا مبادا جنس نامرغوب، کام زائر امام رضا علیهالسلام را بیازارد. صاحبمغازه که از دقت من ناراحت شده بود، مشهدیبازی درآورد و لهجهی شیرینمان را به این طعنه آلود: «حالا چند تُن مِخِن حاج آقا؟»
با دلخوری شکلات را سر جایش انداختم و بیرون آمدم. در دلم خطاب به آن مغازهدار گفتم: «این شکلات قرار بود لبخندی بر لبان زائر آقا بنشاند. چند تُن توفیق داشت نصیبت میشد؛ خودت نخواستی!»
در همین حالوهوا:
موضوعات مرتبط:
برچسبها: خاطرات خدمت