معمولاً صدای گریهی بچهها در حرم امام رضا علیهالسلام مسیر خادمان حضرت را به سمت صدا تغییر میدهد تا با درآوردن شکلاتی از جیب، کودک را آرام کنند. اما گریهی آنروز در بست شیخ بهاءالدین(ره) شدیدتر از همیشه بود؛ دخترک مادرش را گم کرده بود و فریاد میزد: «مامانی! مامانی!» شکلات را به دخترک دادم و آرامش کردم. چند لحظه بیشتر نگذشته بود که مادرش پیدا شد. با خودم فکر کردم: «اگر دخترک مادرش را گم نکرده و گریه نمیکرد، شاید اصلاً متوجهاش نمیشدم و شکلاتی هم به او نمیدادم. شاید گاهی خدا میخواهد بهمان شکلات بدهد که به دردوغمی مبتلایمان میکند!»
در همین حالوهوا:
موضوعات مرتبط:
برچسبها: خاطرات خدمت