پسرکوچولو شاید قدش به یکپنجم قد پدرش هم نمیرسید که دست در دستش داشت در آن شب سرد زمستانی از بابالجواد(ع) وارد حرم میشد، ولی تا شکلات را از دستم گرفت، پیروزمندانه و پرغرور به بابا گفت: «دیدی آقاهه بهم داد برام نخریدی؟!»
این همان تفاخر ما به دنیاست، وقتیکه خسته از کامندادنهایش به حرم علیبنموسیالرضا(ع) پناه میبریم و آرامگرفته برمیگردیم: «دیدی آقای من را؟ دیدی حاجتم را داد، یا راضیام کرد و برم گرداند؟»
در همین حالوهوا:
موضوعات مرتبط:
برچسبها: خاطرات خدمت