بین بست شیخ بهاء و ورودی صحن غدیر قدم میزدم که دو دختر شوخوشنگ بهطرفم آمدند و شادوشنگول پرسیدند:
ـ آقا، صحن انقلاب کدوم طرفه؟
یکیشان، انگار کشف مهمی کرده باشد، گفت:
ـ اِ...! یه بار دیگه هم ازتون پرسیدیم!
ـ نه. اون بار موزه رو پرسیدید.
زدند زیر خنده و تقریباً جیغ کشیدند:
ـ اِ...! یادشه!
سرمان را که نمیگذاری بالا بگیریم با آن صافکارینقاشیهایت! پایین هم که میاندازیم، چشممان به شلوار گلبِهیات میافتد. تضاد آن رنگ با چادر مشکی یاد آدم میماند دیگر! جیغ و متضاد نپوش خب! اینجا حرم امامرضاست ها!
موضوعات مرتبط:
برچسبها: خاطرات خدمت