تو پست قبلی گفتم که چه بلایی قراره سرمون بیاد. مثل اینکه التماسها و دعاها، از جمله خانومم که حسابی از پنهونکاریم شاکی شده بود، کارگر افتاد. دیشب تماس گرفتم که ببینم امروز، تکلیف چی میشه. گفتن: میتونید بیاید و سر پست وایسید؛ البته بدون «غذا». ما هم که از خدا خواستیم. راضی هستیم به «قضا»ش، نه به «غذا»ش!
موضوعات مرتبط:
برچسبها: خاطرات خدمت