این شعر رو دیروز خانومم از حرم هدیه آورد:
ای به نثار مقدمت گوهر اشک دیده ام
ای به فدای جان تو جان به لب رسیده ام
من به بهای هستی ام مهر تو را خریده ام
نیست به جز ولای تو مشی و مرام و ایده ام
مباد سازد از درت خدا مرا جدا، رضا (ع)!
امام رضا! امام رضا! امام رضا! امام رضا!
من که به بوی مغفرت به بارگاهت آمدم
شبی که سر زد از افق مهر جمالت آمدم
پناه ما سوا تویی که در پناهت آمدم
نیازمندم و گدا، بر سر راهت آمدم
اگر ز در برانی ام، کجا روم؟ کجا؟ رضا (ع)!
امام رضا! امام رضا! امام رضا! امام رضا!
به پیشگاه قدس تو اگر چه دست خالی ام
اگر چه کس نمی خورد غم شکسته بالی ام
اگر چه اشک من بود گواه خسته حالی ام
ولی به جان فاطمه (س) محبّم و موالی ام
خوشم که دارم از جهان ولایت تو یا رضا (ع)!
امام رضا! امام رضا! امام رضا! امام رضا!
اگر مرا رها ز قید غم کنی چه می شود؟
اگر نگاه مرحمت به کم کنی چه می شود؟
نظر به این کبوتر حرم کنی چه می شود؟
جواز کربلا به ما کرم کنی چه می شود؟
به کیمیا نظر کنی مس دلم طلا، رضا (ع)!
امام رضا! امام رضا! امام رضا! امام رضا!
موضوعات مرتبط:
برچسبها: خاطرات خدمت