سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کبوتر حرم
 
خاطرات خدمت در حرم امام‌رضا علیه‌السلام

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ

و خدا ما را خواند ...

«و خدا ما را خواند ...» - ترجمه‌ای ناقابل به دست «کبوتر حرم» - امسال هم به نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران راه یافته است.

نشانی غرفه‌ی ناشر:

برای بزرگ‌نمایی کلیک کنید

 




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: گوناگون
به‌تاریخ دوشنبه 92/2/16 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

شاید شما هم در ایمیل خود حکایت زیر را دریافت کرده یا آن را از زبان دیگران شنیده باشید:

«چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران ... افراد زیادی اون‌جا نبودن؛ 3 نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن و پیرمرد. ما غذامون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتاً 35 ساله اومد توی رستوران. چند دقیقه‌ای گذشته بود که اون جوان گوشیش زنگ خورد ... شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و بعد از این‌که صحبتش تمام شد، رو کرد به همه‌ی ماها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از 8 سال یه بچه بهشون داده. بعد رو کرد به صندوق‌دار رستوران و گفت: «این چند نفر مشتری‌تون مهمون من هستن. می‌خوام شیرینی بچه‌م رو بهشون بدم. به همه‌شون باقالی‌پلو با ماهیچه بده.» بعد با اصرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیرزن و پیرمرد رو حساب کرد و با غذای خودش از رستوران خارج شد.  دنبالم بیا ...


موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: گوناگون

به‌تاریخ پنج شنبه 92/1/29 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

نظرهای انتخاباتی‏م رو می‏تونید در تا 313 بخونید. نخواستم این‏جا درباره‏ی انتخابات چیزی بنویسم، چون دوست ندارم حمایت از یکی، بیش از حد با مقدسات گره بخوره. ضمن این که تبلیغات انتخاباتی برای خادمان حضرت (البته توی محیط حرم) ممنوعه. به امید حضور حداکثری همه‏ی هم‏میهنان در 22 خرداد. 




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: گوناگون
به‌تاریخ شنبه 88/3/16 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

صبح دوشنبه، روزی که باید در حرم علی بن موسی الرضا (ع) می‏بودم، برای نماز راهی حرم علی بن ابی طالب (ع) شدم. بعد از نماز، بهترین کاری که به ذهنم می‏رسید، خواندن زیارت جامعه‏ی کبیره بود: السلام علیکم یا اهل بیت النبوّة، و موضع الرّسالة، و مختلف الملائکة ... دنبالم بیا ...


موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: گوناگون

به‌تاریخ پنج شنبه 87/12/1 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

یکی از بستگان، این واژه‏نامه رو از طریق ایمیل برام فرستاد. بهش نگاهی انداختم و در پاسخ، پیام زیر رو فرستادم:

درود
از فرستادن این پیام بی‏اندازه سپاسگزارم و تلاش می‏کنم تا آن‏جا که شدنی است، به ویژه در نوشتار، از واژگان زیبا و شیوای پارسی بهره ببرم.

با این همه به باور من، مایه‏ی پدیداری این واژه‏نامه، تنها پارسی‏دوستی نبوده و بر این باور، گواهی چند را می‏توانم یادآور شد.

نخست: در میان واژگان بیگانه‏ی این واژه‏نامه، واژگان تازی بیشترین بسامد را دارند و از این نکته بیشتر بوی تازی‏ستیزی به مشام می‏رسد تا پارسی‏دوستی. گواه این سخن آن که در پیش‏گفتار واژه‏نامه، سه واژه‏ی بیگانه‏ی آدرس، کامپیوتر و اینترنت به کار رفته‏اند، اما دست کم می‏شد به جای نخستین و دومین واژه، واژگان پارسی نشانی و رایانه را به کار برد. شگفت که به کارگیری این واژگان بیگانه، ناخشنودی نویسنده و خواننده را بر نمی‏انگیزد.

دوم: نشان زرتشت پیامبر - درود خدا بر پیامبر ما و خاندانش و نیز بر او باد - در بالای نوشتار، نشان از آن دارد که پدید آورنده‏ی واژه‏نامه، واژگان تازی را که در بستر اسلام وارد فرهنگ ایرانی و زبان پارسی شده‏اند، نشانه رفته‏است. گواه این سخن آن که بیشترین واژگان تازی این واژه‏نامه، واژگان دینی هستند. از آن نمونه می‏توان از توکل، لعنت، اربعین، بدعت و امام یاد کرد که هر یک در بستر دین، بار معنایی ویژه‏ای دارند و بی‏گمان نمی‏توان به جای آن‏ها، امید، نفرین، چله، نوآوری و پیشوا را به کار برد. زیرا برای نمونه، بدعت در بستر دین بار معنایی منفی دارد، اما نوآوری همواره پسندیده است و نیز، گستره‏ی معنایی توکل بسیار فراخ‏تر از دامنه‏ی معنایی امید است.

سوم: کم‏وبیش همه‏ی کارشناسان برگردانی بر این باورند که هیچ نوشتاری، به ویژه نوشتارهای دینی، را نمی‏توان به‏تمام، به زبانی دیگر بر گرداند و در این میان، بدیهی است که قرآن برگردان‏ناپذیر است. بسیاری از واژگان این واژه‏نامه در خود قرآن به کار رفته‏اند که بر بنیاد آن‏چه در بند دوم آمد، نمی‏توان به جای واژگان فراخ‏معنای قرآنی، برابرهای پارسی آن‏ها را به کار برد.

چهارم: از میان آن‏چه می‏توان برای پاسداری از زبان شیرین پارسی پیشنهاد کرد، بازیابی واژگانی است که در زبان نه چندان دور ما هستی داشته‏است و نشان آن‏ها را می‏توان در همین گویش مهنگی (1) خودمان جست. چرا امروزه از به کار بردن واژگانی چون «پُرسه» به جای ختم ننگمان می‏آید؟ همان واژه‏ای که هم‏میهنان زرتشتی‏مان برای آیین‏های یادمان مردگان خویش به کار می‏برند. از این نمونه است واژگان دیگری چون باجگونه (واژگون)، اَرمو (آرمان) و دیگر واژگانی که با اندکی اندیشه می‏توان یافت.

باز هم از پیام الکترونیکی شما سپاسگزارم.

پ.ن. منسوب به «مهنه» روستای پدر و مادری‏ام؛ تشکیل شده از مهنه + «ی» نسبت.

بر اساس قواعد زبان فارسی، در هنگام پیوند برخی پسوندها (مانند «ی» نسبت یا مصدری و «ان» جمع) به واژگانی که به «ه» ناملفوظ پایان می‏پذیرند، «ه» به «گ» تبدیل می‏شود. مانند: تیرگی (تیره + «ی» مصدری)؛ سادگی (ساده + «ی» مصدری)؛ میانَجی (میانه + «ی» نسبت) که در اصل، میانگی (اهل میانه) بوده‏است.

خراسانی‏ها این قاعده را هنوز هم رعایت می‏کنند. مانند: شیشگی به جای شیشه‏ای؛ قهوگی به جای قهوه‏ای




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: گوناگون
به‌تاریخ چهارشنبه 87/9/13 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

صبح روز یکشنبه، نیمه‏ی شعبان 1429 مقارن با 27 مرداد 87، اول طلوع آفتاب از اتوبوس پیاده شدیم و به طرف «فندق الکوثر» که از قبل برایمان رزرو کرده بودند، به راه افتادیم. مسیر هتل از داخل بازاری می‏گذشت که حرم امیر المؤمنین علیه السلام در انتهایش به چشم می‏خورد. دنبالم بیا ...


موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: گوناگون

به‌تاریخ چهارشنبه 87/9/6 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

5 اکتبر
امروز زندگی من آغاز شد. هنوز پدر و مادرم خبر ندارند، ولی من به وجود آمده‌ام. و قرار است که دختر باشم؛ با موهای بور و چشم‏‌های آبی. تقریباً همه چیز درباره‏‌ی من مقدّر شده است، حتی این‌که قرار است عاشق گل‏‌ها باشم.

19 اکتبر
بعضی‏‌ها می‏‌گویند که من هنوز یک انسان واقعی نیستم و فقط مادرم وجود دارد. ولی من هم آدمم، درست همان طور که یک خُرده‏‌نان هم نان است. مادرم هست؛ من هم هستم.

23 اکتبر
همین الآن دهانم دارد باز می‏‌شود. فکرش را بکنید: ظرف حدود یک سال می‏‌توانم بخندم و بعدش هم حرف بزنم. می‏‌دانم اولین کلمه‏‌ای که یاد بگیرم چیست: ماما.

25 اکتبر
امروز قلبم خود به خود شروع به زدن کرد. از حالا تا آخر عمرم آرام و بدون وقفه می‌‏زند و بعد از چندین و چند سال، یک روز می‏‌ایستد و آن موقع من می‏‌میرم.

2 نوامبر
هر روز دارم کمی بزرگ‏‌تر می‏‌شوم. دست و پاهایم دارند شکل می‏‌گیرند. ولی هنوز باید خیلی صبر کنم تا قدم به دست‏‌های مادرم برسد؛ تا این دست‏‌های کوچک بتوانند گل بچینند و پدرم را در بغل بگیرند.

12 نوامبر
دست‏‌هایم دارند انگشت در می‏‌آورند. چه کوچولو و نازند! با این انگشت‏‌ها می‏‌توانم موهای مادرم را نوازش کنم.

20 نوامبر
تازه امروز دکتر به مامانم گفت که من دارم اینجا، زیر قلبش زندگی می‏‌کنم. وای! حتماً چقدر خوشحال شده! خوشحالی مامان؟

25 نوامبر
لابد بابا و مامانم دارند برایم اسم انتخاب می‏‌کنند، ولی حتی نمی‏‌دانند من دخترم یا پسر. من دوست دارم اسمم «کتی» باشد؛ دیگر این‏‌قدرها بزرگ شده‌ام.

10 دسامبر
موهایم دارد رشد می‏‌کند؛ صاف و روشن و براق. نمی‏‌دانم مامان چه جور موهایی دارد.

13 دسامبر
کم کم می‏‌توانم ببینم. دور و برم تاریک است. وقتی مامان به دنیایم بیاورد، همه جا آفتابی و پر از گل است. ولی من بیشتر از همه دوست دارم مامانم را ببینم. چه شکلی هستی مامان؟

24 دسامبر
نمی‏‌دانم مامان صدای پچ‏‌پچ قلبم را می‏‌شنود یا نه. بعضی بچه‏‌ها موقع تولد کمی مریض احوالند. ولی قلب من قوی و محکم است و مرتب می‏‌زند: تاپ، تاپ ... دختر کوچولوی سالمی داری، مامان!

28 دسامبر
امروز مادرم من را کشت.

پ.ن. «خاطرات یک جنین» عنوان مقاله‌ای است معروف که به قلم ناشناس در مجله‏‌ی آمریکایی Awake! شماره‌ی 22 مه 1980 چاپ شده است.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: گوناگون
به‌تاریخ جمعه 87/7/19 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

... اما گویا این بار هم «ان شاء الله» را از ته دل نگفته بودیم. از آن جمع 60 نفره، 10 نفر مجبور شدند با اتوبوس یکی از کاروان‏های دیگر که پشت سر ما حرکت می‏کرد، همراه شوند. دم غروب و در جاده‏ی بسیار خراب مهران-نجف به راه افتادیم. می‏گفتند تا شهر «کوت»، از نماز و غذا و قضای حاجت خبری نیست. اما سوار اتوبوس که شدیم، راننده با هزار آیه و قسم، تأکید کرد که به خاطر ناامنی و خوف حمله‏ی وهابی‏ها نمی‏تواند برای نماز نگه دارد و باید یک‏راست تا نجف برود. دنبالم بیا ...


موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: گوناگون

به‌تاریخ یکشنبه 87/7/14 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

دو مینی‏بوس شدیم که از پل عبور کنیم. مأمور مرزی باید گذرنامه‏ی تک‏تک‏مان را کنترل می‏کرد. از آن‏جا که ناف این سفر را با دل‏نگرانی بریده بودند، گذرنامه‏ی من در مینی‏بوس اولی جا ماند. آن مینی‏بوس هم راه افتاده بود و من ماندم بی گذرنامه. یکی از بچه‏ها فوراً تماس گرفت که اگر لازم باشد، مینی‏بوس برگردد و گذرنامه‏ی من را برساند. البته با هدایت یکی از مسئولان از نبوغ ایرانی استفاده کردیم. من پایین ماندم و بعد از این‏که برادر مأمور کارش تمام شد، سوار شدم و شکر خدا، اتفاقی نیفتاد. دنبالم بیا ...


موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: گوناگون

به‌تاریخ سه شنبه 87/6/26 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

... اما به مهران رسیدن ما مساوی با کربلا رفتن نبود. در عبور مان مشکلی پیش آمده بود. بچه‏های مسئول، خانه‏ای کرایه کردند که برای استراحت و ناهار برویم و عصر حرکت کنیم. وارد خانه‏ای شدیم که سرانه‏ی فضا برای هر نفر کمتر از یک متر مربع بود! نماز ظهر را به جماعت خواندیم و ولو شدیم. شکر خدا، تلویزیون به‏راه بود و به تکرار «ترانه‏ی مادری» رسیدیم. بعد از ناهار، خانه‏ی همسایه هم هماهنگ شد و عده‏ای به آن‏جا اثاث‏کشی کردند. هنوز داغ بودیم و نمی‏فهمیدیم چه بلایی دارد سرمان می‏آید؛ یعنی فکرش را نمی‏کردیم. بالاخره چند ساعت تأخیر، آن هم بین آن همه کاروان منتظر، طبیعی بود و اصلاً به چشم نمی‏آمد. بعد از ظهر خبر آمد که آن روز رفتنی نیستیم و فردا صبح حرکت می‏کنیم. همه‏ی مراحل کار ما قانونی بود، ولی چون کاروان در قالب کاروان‏های سازمان حج نبود به مشکل خورده بودیم. البته ازدحام اعیاد شعبانیه هم مزید بر علت شده بود و برای کاروان‏های رسمی هم مشکل‏ساز. ما که نفهمیدیم چرا نقل و انتقال زائران عتبات باید در انحصار یک شرکت باشد و همه حتماً در همان چارچوب به زیارت بروند. پس کو سیاست‏های اصل 44؟ چرا کسی نباید بتواند ساده و بی‏تکلف راهی کربلا شود؟ دنبالم بیا ...


موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: گوناگون

به‌تاریخ چهارشنبه 87/6/20 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان لوگوی دوستان لوگوی دوستان
نگاه‌های دیگر



بالای صفحه



اینجا خانۀ خودتان است. کبوتر حرم