سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کبوتر حرم
 
خاطرات خدمت در حرم امام‌رضا علیه‌السلام

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ

تعطیلات تابستون و ایام ماه رجب باعث شده این روزها امام رضا علیه‌السلام میزبان زانران بیش‏تری از همه‌جای دنیا باشند و کار ما نوکرها هم چندبرابر بشه. از زیاد شدن کار اصلاً گله‏‌ای نیست، که ما هرچه بیش‏تر به زائران خدمت کنیم، خوش‏حال‌تر و راضی‌تریم. مشکل این‏جاست که به‌خاطر تصمیم‏‌های غلط آقایون مسئولان آستان‌قدس، مجبوریم گاهی سخت‏‌گیری کنیم و در حقیقت، به جای خدمت، زائران رو اذیت کنیم. خلاصه، این‌روزها شرمنده‏‌ی همه‏‌ی مهمون‏‌های امام رضا(ع) می‏‌شیم به‌خاطر این زائرآزاری.

نمونه‏‌ی بارز این اذیت‏‌ها، مسئولیت سنگین و بسیار سختیه که خودمون به‏‌ش می‏‌گیم «بست‏‌بستن». اگه ان‌شاءالله راهیِ زیارت امام رضا(ع) هستید، یادتون نره که هر روز نزدیک اذان ظهر و مغرب، مسیرهای منتهی به صحن انقلاب (یا همون سقاخونه) بسته می‌‏شه. به این مسیرها که حالت بلوار دارند، بست می‏‌گن. (ما که بالاخره معنی این کلمه رو نفهمیدیم.) یعنی بست‏‌های شیخ طوسی(ره)، شیخ طبرسی(ره) و شیخ حرّ عاملی(ره) حدود یک ساعت قبل اذان بسته می‏‌شن. (معمولاً تابستون‏‌ها بست شیخ بهاءالدین (بهایی) - بین مسجد گوهرشاد وصحن جمهوری - هم بسته می‌‏شه.)

حالا تصور کنید که خیلی‏‌ها این مسأله رو نمی‌‏دونند و مثلاً خانواده‌‏شون رو توی صحن انقلاب می‏‌ذارن تا برن وضو بگیرن و وقتی برمی‏‌گردند، با یه عده خادم چوب‏‌پربه‏‌دست رو‏به‏‌رو می‏‌شن که به‌هیچ‌وجه! به کسی اجازه‏ نمی‏‌دن رد بشه.

راستش من همیشه سعی می‏‌کنم یه کاری کنم که در عین مسدود کردن مسیر، زائرهاخیلی هم اذیت نشن و اون‌هایی که واقعاً کار دارن، بتونن رد بشن. این هفته مسدود کردن بست شیخ حرّ عاملی(ره) - عالم بزرگ و مظلوم شیعه که خیلی‏‌ها نمی‏‌دونن مرقدش توی صحن انقلابه - با ما بود. متأسفانه دوستان اصلاً برخورد خوبی با زائران نداشتند و انصافاً اذیت می‏‌کردند. تا جایی که صدای من هم دراومد. همه می‏‌گفتند حداقل به اندازه‏‌ی کسانی که دارن خارج می‏‌شن اجازه‏‌ی ورود بدید، و حرف حقی می‌‏زدند. من هم پیشنهاد کردم برای جلوگیری از ازدحام، مثل چراغ‌راهنمای سر چهار‏راه‏‌ها عمل کنیم؛ چند دقیقه مسیر ورود و چند دقیقه مسیر خروج رو ببندیم تا رفت‌وآمد به‌طور طبیعی‏‌تری انجام بشه. ولی گوش دوستان بدهکار نبود. توی همین هیر و ویر، یکی از خادمان باسابقه‏‌ی حضرت - که به قول خودش بیست ساله توی حرمه - با یه خادم خیلی کم‏‌سن و سال‏‌تر جرّ و بحثش شد و به‌هیچ‌وجه کوتاه نمی‏‌اومد و عزمش رو جزم کرده بود که طرف رو  به قول معروف تا مرحله‏‌ی منع تشرف بکشونه! من که به جای اون آقا خجالت کشیدم... .

بالاخره یواشکی به یکی از خانوم‏‌های منتظر پشت نرده گفتم: من اگه جای شما بودم، به حرف این‏‌ها (هم‏کاران خودم) گوش نمی‏‌کردم و هُل می‌دادم و رد می‌شدم! (البته با رعایت محرم و نامحرم!)

دست آخر هم طاقت نیاوردم و ول کردم و اومدم که خودم رو به نماز جماعت مغرب و عشا برسونم. (البته پستم از نظر قانونی تموم شده بود.) بعد هم که به آسایشگاه رفتم، از دوستان شنیدم که بالاخره با ایستادگی ملت، راه باز شده و همه از سدّ خادمان حضرت رد شدند!

خدایا! به حق امام رضا(ع) زائران آقا رو از دست زائرآزاری ما خادم‏‌ها و ما خادم‏‌ها رو از دست قوانین مسخره‏‌ی مسئولان حرم نجات بده! آمین! یا ربّ العالمین!

پ.ن.ان‌شاء‌الله به‏‌زودی با یک پست مفصل درباره‏‌ی توصیه‏‌های کاربردی به زائران تابستونی آقا خدمت میی‌رسم. 




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ چهارشنبه 89/4/16 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

 

هذا خلق الله فارونی ماذا خلق الذین من دونه

دیروز تا از سر پُستم توی بست شیخ طوسی(ره) به آسایش‏گاه برگشتم، کتم رو در آوردم و دیدم پیراهنم از شدت گرما، شوره‌زار شده! ساعت 6 بعد از ظهر که برای پاس بعدی داشتم از صحن جامع رضوی می‌گذشتم، هوا ابری شده بود، ولی گرما همچنان تن رو آزار می‏داد. توی بست باز هم به سایه‏ی دیوار صحن جمهوری پناه بردم و در امتداد سایه قدم می‏زدم. نگاهم رو به بالای سر در ورودی شیخ طوسی (ره) انداخته بودم و ابرهای زیبای آسمون رو تماشا می‏کردم که آسمون برقی زد و بعدش هم صدای رعد بلند شد. چند لحظه بعد هم یکی-دو قطره‏ی بارون صورتم رو نوازش دادند. بارون کم کم شدیدتر و با وزش باد همراه شد. صحنه‏ی عجیبی شده بود. زائرانی که تا چند دقیقه‏ی پیش داشتند راحت رفت و آمد می‏کردند، همه زیر سردر ورودی حرم، پای دیوار صحن جمهوری و خلاصه هر جایی که پیدا می‏کردند، پناه گرفته بودند. بارون و تگرگ جرأت رفت و آمد رو از همه گرفته بود. احساس کردم خدا می‏خواد نشون بده که می‏تونه در چند لحطه این همه آدم رو سوسک کنه! منی که باد به غبغب انداخته بودم و چوب‏پر به دست قدم می‏زدم و خودم رو کسی حساب می‏کردم، حالا سوسک شده بودم و یه گوشه کز کرده بودم و جُم نمی‏خوردم. پاس‏بخش‏ها و مسؤولان بالاتر و بالاتر هم سوسک شده بودند! چون دیگه نمی تونستن به من گیر بدن که چرا خلاف مقررات عمل کرده‏م و روی سرم مشما کشیده‏م و تازه از صحنه عکس گرفته‏م! خلاصه دیروز خدا همه‏مون رو سوسک کرد تا بفهمیم هیچ‏چی نیستیم، بلکه با معرفت بیش‏تری در محضر امام رضا علیه السلام باشیم.

بارون که بند اومد، چشمم به صحنه‏ی زیبایی افتاد که به عمرم ندیده بودم: رنگین کمانی بسیار زیبا که از پنجره‏ی چشم من، از شمال غربی مقبره‏ی شیخ طبرسی (ره) بالا می‏اومد، به طاق آسمون که می‏رسید، کم‏رنگ تر می‏شد و وقتی روی گنبد طلای آقا فرود می‏اومد، رنگش بیش‏تر می‏شد، البته نه به اندازه‏ی اولش؛ شاید چون خجالت می‏کشید پیش گنبد آقا خودنمایی کنه.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 89/4/1 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

الحمد لله الذی اشهدنا مشهد اولیائه فی رجب

دوشنبه‏ی پیش، اول ماه رجب بود و باز هم خدا منت گذاشت و روزی‏م کرد که در این روز عزیز، هم‏زمان با میلاد امام محمد بن علی الباقر علیهما السلام، در لباس نوکری خدمت علی بن موسی الرضا علیهما السلام مشرف بشم. این روزها هوای مشهد اون‏قدر گرمه که نمی‏تونم ادعا کنم لذت نوکری آقا، سختی‏هاش رو برام هموار می‏کنه و اون روز تونستم به مدد سایه‏ی ستون‏های باب الجواد علیه السلام گرمای طاقت‏فرسای بعد از ظهر رو تحمل کنم.
کیف می‏کردم که در اولین روز ماه زیارتی امام رضا علیه السلام در خدمت آقا هستم و یادم اومد که 6 سال پیش، سیزدهم همین ماه آغاز خدمتم در حرم بود و 13 رجب رو برام به‏یاد‏موندنی کرد. دو هفته بعدش هم جشن ازدواجمون بود و زندگی مشترکمون تقریباً با آغاز توفیق نوکری‏م هم‏زمان شد.
باب الجواد (ع) این هفته هم مثل همیشه، مسیر رفت و آمد زائران زیادی بود. باز هم خانم‏ها توی بازرسی خیلی اذیت می‏شدند و آقایون هم معطل اون‏ها. بعضی‏ها آشکارا بد و بیراه می‏گفتند و حق هم داشتند. با وجود پیش‏بینی چند دفتر بازرسی در اون ورودی، برای اون همه خانم فقط دو تا مأمور گذاشته بودند که اون‏ها هم وظیفه داشتند علاوه بر خود خانم‏ها، کیف و وسایلشون رو هم بگردند.
سر پست، آقای جوون خوش‏تیپ و خوش‏لهجه‏ای پیشم اومد و سر صحبت رو باز کرد. مثل خیلی‏های دیگه از چند و چون خادم شدن می‏پرسید و از رفتار خوب و مؤدبانه‏ی خدام آقا تقدیر می‏کرد. (خودستایی نشه! من فقط نقل می‏کنم.) اون‏قدر مجذوب لطف امام رضا (ع) شده بود که - بر خلاف خیلی از زائران دیگه - حتی از برخورد خوب مغازه‏دارهای مشهدی هم تعریف می‏کرد! خلاصه، کلّی ذوق کرده بود و فکر می‏کرد به طور رسمی نحوه‏ی برخورد با زائران رو به ما آموزش می‏دن. وقتی رفت، با خودم فکر کردم کاش به‏ش می‏گفتم: این معجزه‏ی خود حضرته که اجازه نمی‏ده زائراش با خاطره‏ای تلخ از مشهد برن.
حسن ختام خدمت هم، زیارت شیرین رجبیّه بود و مناجات‏های پر شور ماه رجب. ان شاء الله همه‏تون در این ماه عزیز مهمون آقا بشید.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ دوشنبه 89/3/31 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

شاید بزرگ‏ ترین ویژگی مادر، غم‏گساری‏اش باشد. هیچ‏کس در خانواده نمی‏تواند مثل مادر به درد دل دیگران گوش کند و به طریقی، بر زخم‏های درون آن‏ها مرهم بگذارد.
سال‏روز ولادت مادرترینِ همه‏ی مادران ع
الم را به درستی «روز مادر» نامیده اند. بانویمان فاطمه‏ی زهرا - سلام الله علیها - را از آن رو «مادرترین » می‏گویم که مادری را از همان کودکی آغاز کرده و آن را به کمال رسانده است، تا آن‏جا که از سوی رسول اعظم - صلی الله علیه و آله - نشان «امّ ابیها» دریافت می‏کند.
مادری پیامبر (ص) کار کوچکی نیس
روز مادر مبارکت. مادر می‏تواند غم‏گسار باشد چون پیش از همه، غم را ازچهره و چشمان اطرافیان تشخیص می‏دهد. پس از آن، پای درد دل غم زده می‏نشیند و آرام و با دقت گوش می‏سپارد. غم‏گساری مادر از همین جا آغاز شده است که دردهای عزیزش را ذره ذره به جان می‏خرد و به یک باره - و دست کم در پیش چشمان او - نمی‏شکند. شکستن مادر، لحظه به لحظه است و از همین رو، تقریباً هیچ‏کس متوجه آن نمی‏شود. دست آخر هم مادر برای غم‏گساری، تدبیری به کار می‏برد که فقط از دست خود او ساخته است.
این‏جاست که می‏گویم مادری پیامبر (ص) کار کوچکی نیست. اول آن که باید خیلی مادر بود تا غم را از چهره‏ی «رحمة للعالمین» و دارای «خُلق عظیم» تشخیص داد، پیامبر مهربان که به این سادگی‏ها لب به شکایت باز نمی‏کند. از ای
ن گذشته، عظمت درد هر انسانی متناسب با عظمت خود اوست و اگر کسی بخواهد درد پیامبری را درک کند، باید ابتدا عظمت او را در وجود خود هضم کند. فهمیدن غم پیامبر خاتم (ص) دلی به وسعت دریا می‏خواهد و فاطمه (س) - کوثر پیامبر (ص) - با همین دل دریایی غم پیامبری را درک می‏کند که به گفته‏ی خودش، بیش از همه‏ی پیامبران دیگر آزار دیده است. غم‏گسار رسول اسلام، به گردن همه‏ی مسلمانان حق حیات دارد.
فاطمه - سلام الله علیها - در خانه‏ی امیر المؤمنین - سلام الله علیه - هم علاوه بر مادری دو امام معصوم به عظمت حسنین - علیهما السلام - و دخترانی به بزرگی زینبین - علیهما السلام - غم‏گسار دردهای پنهان علی (ع) نیز هست. در زمانه ای که بی‏معرفتی به امام زمان، همه را - جز چند تن - به مرگ جاهلیت می‏میراند، همراهی فاطمه (س) حیات را به روح خسته و رنجور علی (ع) باز می‏گرداند و باز هم تاریخ را وام‏دار غ
م‏گساری‏اش از وجود ولایت می‏کند.
وقتی فاطمه (س) می‏تواند با نگاهی همه‏ی دردهای علی (ع) را تسکین دهد، یک نگاهش درد همه‏ی عالم را دوا خواهد کرد:

گر نگاهی به ما کند زهرا
دردها را دوا کند زهرا

کم مخواه از عطای بسیارش
هر چه خواهی عطا کند زهرا

روز محشر که از شفاعت خویش
حشر دیگر به پا کند زهرا

همچو مرغی که دانه بر چیند
دوستان را جدا کند زهرا
(استاد مؤید)

یا وجیهة عند الله! اشفعی لنا عند الله.




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ چهارشنبه 89/3/12 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

سپاه را آماده‏ی نبردی می‏کرد و هشدار داد که: «قد فُتح باب الحرب بینکم و بین اهل القبلة، و لا یَحمِلُ هذا العَلَم الا اهل البَصَر و الصبر» جنگ، میان ما و کسانی است که به ظاهر مسلمانند؛ اگر «صبر» و «بصیرت» نداشته باشید، کم می آورید.
نمی دانم آن روزها به خانه ی امیر المؤمنین (ع) پا گذاشته بودی یا نه. همین قدر می دانم که خیلی ها حرف آن روز مولا را نگرفتند، ولی تو گرفتی و برای علی (ع) چهار صبور با بصیرت تربیت کردی که سیّدشان این عَلَم را بالاتر از همه بر دوش کشید؛ او که هم علمدار سپاه حسین (ع) شد و هم علمدار بصیرت کربلایی.
نامت «فاطمه» بود و مولا به همسری برگزیده بودت، اما تو به نیّت کنیزی فرزندان فاطمه ی زهرا – سلام الله علیها – به آن خانه پا گذاشتی. روضه های فرزندان فاطمه (س) را از زبان مولا شنیده بودی و می دانستی که اگر بخواهی برای بانوی شهیده ی آن خانه کاری کنی، باید برای حسنینش - سلام الله علیهما - یار بپروری و برای زینبینش، پرده دار. خطبه‏ی آن روز مولا هنوز در گوشت می‏پیچید، و تو هر چه داشتی گذاشتی تا یاورانی تیزبین و پایدار برای فرزندانش بپروری تا هم به صلح امام حسن (ع) سر اطاعت فرود آوردند و هم در کربلای امام حسین (ع) سر ببازند. و عباس، عصاره‏ی تربیت تو شد که بعد از آن چهار پسر، «ام البنین»ات می‏خواندند.
به شیر حضرت حیدر، شیر ادب و وفا می‏خوراندی و به گوشش لالایی ولایت می‏خواندی: «عباس من! همه‏ی آقایی تو در نوکری فرزندان فاطمه (س) است. مبادا در خدمت به آن‏ها ذره‏ای کم بگذاری.» و سفارشش می‏کردی که در محضر حسین (ع)، حتی اگر فرمانده و پرچمدار سپاه هم شد، همچنان خود را خادم بداند و از توفیق نوکری غافل نماند.
شاید برای همین بود که در کربلا، هیچ مأموریتی به اندازه‏ی سقایی اهل خیمه‏ها عباست را خوشحال نکرد، که می‏توانست برای آب برداشتن و آب دادن به طفلان حسین (ع)، تا کمر خم شود و تا آسمان اوج گیرد. و کاش دستانش را نمی‏بریدند تا دست پر به خیمه بر گردد و شادی‏اش به بار بنشیند.
و شاید خودت به کربلا نیامدی تا مهر مادر و فرزندی پای اخلاص و ارادت پسرانت را سست نکند. و شاید هم به کربلا نیامدی تا وقتی کاروان بی‏حسین (ع) به مدینه بازگشت، پیش چشم همه جلوه‏ای دیگر از ادب را به نمایش بگذاری، از خبر شهادت چهار جوانت خم به ابرو نیاوری و بگویی: «فرزندان من و هر چه زیر آسمان است، فدای ابا عبدا... (ع)؛ از حسین (ع) برایم بگو.»
شاید هم به کربلا نیامدی که بعد از حسین (ع)، کنار بقیع بنشینی و با مرثیه‏های جگر سوزت کربلا را ادامه دهی. گفتم بقیع و دلم هوایی شد. کربلای مدینه، بقیع است و کربلای بقیع، قبر تو. زائران مدینه از در بقیع که وارد می‏شوند، ادب می‏کنند و اول به زیارت چهار فرزند مظلوم فاطمه (س) می‏روند. در بقیع دوری می‏زنند و به آخرین نقطه که می‏رسند، روضه‏های کربلا آغاز می‏شود. از تو می‏گویند که در بقیع می‏نشستی و می‏سرودی: «ای آن که عباس را دیدی که بر مردم پست این روزگار حمله می‏کرد و پسران حیدر چون شیر شرزه در پشت سرش می‏جنگیدند. شنیده‏ام که دستان پسرم را بریدند و بر فرقش زدند. وای بر من که بر سر شیر پسرم عمود آهنین بزنند. ولی اگر عباسم دست در بدن و شمشیر در دست داشت، کسی جرأت نمی‏کرد نزدیکش شود.»
عباست در کربلا درس صبر و بصیرت را خوب پس داد. وقتی که به شمر و امان نامه اش لعنت فرستاد؛ وقتی که پس از اتمام حجت حسین (ع) در خیمه‏ی تاریک شب عاشورا، پیش از همه ابراز ارادت و وفاداری کرد؛ و هم وقتی که در حماسه‏ی سقایی از دل آب، لب تشنه بازگشت.
عباست در کربلا سنگ تمام گذاشت بی بی! فقط مانده بود که آب بیاورد و نوکری را تمام کند، اما قصه‏ی ناتمام مشک، داغی بر دل عباس و اهل بیت (ع) گذاشت که تا قیام قیامت، هر که به زیارتش برود، بر شرمندگی‏اش اشک می‏ریزد و فریاد می‏زند: «لَعَنَ الله مَن حالَ بینک و بین ماء الفُرات» خدا لعنت کند کسانی را که بین تو و آب فرات جدایی انداختند.
سرت را بالا بگیر و در محضر فاطمه (س) افتخار کن به جانبازی عباست و باز هم برایش بخوان:

الا مادر به قربون جمالت

رخ چون ماه و ابروی هلالت

شنیدم کام عطشان جان سپردی

گل ام البنین شیرم حلالت




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ چهارشنبه 89/3/5 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

یا غریب الغرباء

روز شهادت و شب شام غریبان آقا امام رضا علیهالسلام توفیق نوکری داشتم. توی لحظات زیبای خادمی و در حال گریه بر شهادت آقام، با خودم تصور کردم که این روز و شب‏‌ها چقدر به خادم مخصوص آقا - که هر لحظه در کنارش بود و در خدمتش و حالا تنها شده - سخت می‌گذره. از دست دادن آقایی به مهربونی امام رضا(ع) چه درد بزرگیه. با خودم فکر کردم اگه بخوام درجه‏‌ی خلوص نوکری‏م رو بفهمم، باید ببینم چقدر می‌تونم جدایی‏ش رو تحمل کنم.
برای خودم توفیق نوکری بهتر رو خواستم و برای شما، توفیق زیارت با معرفت.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ چهارشنبه 88/11/28 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

پریروز، روز یازدهم محرّم، نزدیک غروب پاسم شروع شد. انتهای بست شیخ بهاء الدین (ره)، کفش‏داری 14، ایستاده بودم که نگاهم به غروب خورشید افتاد و دلم گرفت. یاد وداع کاروان کربلا با بدن‏های بی‏سر سید الشهداء علیه السلام و اهل بیت و اصحابشون افتادم. یاد قصه‏ی تلخ جدایی ...

با خودم فکر کردم: وقتی سفری پیش می‏آد و می‏خوام از مشهد بیرون برم، چقدر برام سخته؛ با این که نه به امام رضا علیه السلام معرفت کامل دارم و نه قدرش رو می‏دونم. حتماً همه‏ی زائران حضرت هم موقع بیرون رفتن از مشهد همین احساس دلتنگی رو دارند.

اما کاروان اسرای اهل بیت (ع)، به خصوص امام سجاد و حضرت زینب سلام الله علیهما، عارف به حق امام بودند و  می‏دونستند درد جدایی از امام یعنی چی. اون‏ها چی کشیدند وقتی برای خداحافظی از کنار شهدای کربلا عبور کردند و راهی کوفه شدند!

امان از دل زینب (س)!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ چهارشنبه 88/10/9 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

 

نذر گلوی شیرخواره‏ی ابا عبدالله الحسین علیه السلام

لالا، لالا، گل لاله
گلم خاموش و بی‏حاله
علی تشنه، عمو رفته
رباب از غصه می‏ناله

لالا، لالا، گل میخک
به سربازم نگو کودک
ببین مردی شده طفلم
شده فرمانده کوچک

لالا، لالا، گل سوری
عجب قنداق پر نوری
بشینم زیر خورشید و
بخونم روضه‏ی دوری

لالا، لالا، گل زیره
دلم در کربلا گیره
به زیر سایه‏ی غم‏ها
رباب از غصه می‏میره




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ پنج شنبه 88/10/3 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

تماس گرفتند که مشخصاتت رو بده که در شانزدهمین جشنواره‏‌ی مطبوعات برگزیده شده‌ی. سه تا مصاحبه فرستاده بودم که یکی‏ش رو این‏جا هم گذاشته‏‌م. تازه چند ساعت قبل از اختتامیه باخبر شدم که در رشته‏‌ی مصاحبه رتبه‏‌ی اول رو کسب کرده‏‌م و جایزه هم کمک هزینه‏‌ی سفر حج. چند روز مونده به سفر کربلا، این بهترین خبری بود که می‏‌شد بشنوم.

هر چند این موفقیت رو جداگانه به پدر و مادر و همسرم تقدیم کردم، ولی واقعاً اون رو لطف امام رضا علیه‌السلام می‌دونم و به ایشون تقدیم میی‌کنم.

داستان از این قراره که اواخر تابستون، با روزنامه مشکلی پیدا کردم و درست روز خبرنگار، اخراج شدم! حالم خیلی گرفته بود و از طرفی هم نمی‏خواستم کسی متوجه بشه تا این که بتونم کار دیگه‏ای دست و پا کنم. بنابراین، هر روز همون ساعتی که قبلاً سر کار می‏رفتم، از خونه بیرون می‏زدم و می‏رفتم حرم. نمازی و زیارتی و چُرتی! و ... خلاصه خودم رو تا شب مشغول می‏کردم و بر می‏گشتم. نزدیک سه هفته به همین وضعیت گذشت و همون وقت‏ها با خودم فکر می‏کردم که اگه مشهد نبودم و به حرم دسترسی نداشتم، چه جوری می‏تونستم این بحران رو پشت سر بذارم. الحمد لله بعد اون مدت، هم کار خوبی پیدا کردم و هم شیرینی اول شدن، تلخی اخراج رو از ذائقه‏ی من و خانواده‏م پاک کرد.

حالا، این موفقیت غیر منتظره رو مدیون نگاه شما می‏دونم آقا و به شما تقدیمش می‏کنم.

در همین حال‌وهوا:

جشنواره




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ شنبه 88/8/23 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

حرم مطهر امام موسی کاظم(ع) و امام محمد تقی(ع)

نگران بودم که به خاطر کمی وقت، در زیارت کاظمین حال مناسبی نداشته باشم، ولی لطف این دو امام، نوکر پسر و پدرشون رو نا امید نکرد و توی راه، این چند بیت به زبونم اومد که توی حرم امام موسی کاظم علیه السلام و امام جواد علیه السلام بخونم:

قصه‏ای دارم از دیاری دور
از حریمی پر از نگاه خدا
از زمینی که قطعه‏ای ز بهشت
شده از مقدم دو تا آقا

من که از هجر یار دلتنگم
شور آن سرزمین به سر دارم
می‏دهد بوی مادرم جایی
که کنار پدر، پسر دارم

مردمان گر چه گردمان بسیار
باز هم ما تکیم و تنهاییم
وارث غربتیم نسل به نسل
چون همه از تبار زهراییم

ارث مادر نشانه‏ای دارد
هر که با فاطمه‏ست، پنهان است
یا که در خانه هم ندارد کس
یا که یک عمر، کنج زندان است

دوری و انتظار یار و دیار
زودرس می‏شود چنین پیری
از پدر مانده گوشه‏ی زندان
سجده و ناله‏های زنجیری

گرد خود چند مرد جنگ نداشت
تا کشد از نیام، شمشیرش
نیمه‏شب درد را نهان می‏کرد
در دل دانه‏های زنجیرش

از غریبیّ پاره‏ی دگرم
قضه‏های دراز یاد من است
همسری بی‏وفا و زهر و عطش
روضه‏ی غربت جواد من است

روضه‏های غریبی پسرم
تا غروب مدینه پل دارد
زود پرپر شد از خزان ستم
مثل مادر که عمر گل دارد

رنگ و بویی ز کربلا دارد
هر که تا کاظمین می‏آید
از کنار دو پاره‏ی جگرم
بوی جدم حسین می‏آید

بعد سقای تشنه‏کام شهید
خیمه‏های تو را که دارد پاس؟
یاد غم‏های عمه‏ام زینب
رحم الله عمّی العباس




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ شنبه 88/8/23 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان لوگوی دوستان لوگوی دوستان
نگاه‌های دیگر



بالای صفحه



اینجا خانۀ خودتان است. کبوتر حرم