کبوتر حرم خاطرات خدمت در حرم امامرضا علیهالسلام
|
|
بهتاریخ شنبه 87/10/14 بهقلم احمد عبدالهزاده مهنه بسم الله الرحمن الرحیم. و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم. «الحمد لله الذی هدانا لهذا، و ما کنّا لنهتدی لولا ان هدانا الله.» پر کن دوباره کیل مرا ایّها العزیز! رو از من شکسته مگردان که سالهاست جان را گرفتهام به سر دست و آمدم میدونم؛ ما هم مثل برادرای خیانت کار یوسف (ع)، شما رو فراموش کردهیم. اگه نگاهمون هم به نگاه شما بیفته، اصلاً به جا نمیآریم. حالا بعد یه سال دوباره اومدهیم در بزنیم؛ دستمون هم خالیه: و جِئنا ببضاعةٍ مُزجاة... وادی به وادی آمدهام از درت مران چیزی که از بزرگی تو کم نمیشود همهی چشم امیدم به همین اشکهای محرّمه. اگه یه روزی نتونم برای حسین (ع) گریه کنم، چه خاکی تو سرم بریزم؟ خالی تر از دو دست من این چشم خالی است خدایا! شکرت که ما رو عزادار حسینت قرار دادی. یا اباعبدالله! ممنونت که امسال هم من رو سر سفرهی محرّمت نشوندی. از غم کربوبلات دلخونم امسالم محرّمت رام دادی امسال نیّت کردهم با کلامی از اباعبدالله (ع) وارد روضههای هر شب بشم. این جمله رو در چند موقعیت، هم توی مسیر کربلا و هم خود کربلا، از آقا نقل کردهن: النّاسُ عَبیدُ الدّنیا، وَ الدّینُ لَعِقٌ عَلى اَلسِنَتِهِم، یَحوطونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُم، فَاِذا مُحِّصوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّیَّانونَ. (2) فرمود: مردم بندهی دنیان؛ دین هم فقط لقلقهی زبونشونه. تا وقتی چرخ زندگیشون بچرخه و دنیاشون به راه باشه، از دین حرف میزنن، ولی توی بوتهی آزمایش الهی که قرار بگیرن، تازه معلوم میشه اهل دین چقدر کمند. حکایت حال ما هم همینه، ولی اگه بخوای معنی این حدیث رو بهتر بفهمی باید بیای کوفه، ببینی چطور 18 هزار نفری که با مسلم بن عقیل، نمایندهی ابا عبدالله (ع)، دست بیعت دادن، پشتش رو خالی کردن. (3) مسلم بن عقیل، گریه کن هر شب روضههاست؛ روضهی هر کی رو که میشنوه داغ دلش تازه میشه: کاش میتونستم زودتر به آقام خبر بدم! آقا جون کوفه نیا... توی کوفه مهمون هانی بن عروه شده. مردم میآن باهاش بیعت میکنن. وقتی عبیدالله بن زیاد، با حکم یزید از بصره رسید و والی کوفه شد، دستور داد مردم رو با تهدید و تطمیع از دور مسلم پراکنده کنن. بعد هم هانی رو احضار کرد و ازش خواست مسلم رو تحویل بده. اون وقتی که خیلی از مردم کوفه توی امتحان الهی کم آورده بودن، هانی مقاومت کرد و نمایندهی امامش رو تسلیم نکرد. عبیدالله اونقدر با چوب به سر و روی هانی زد که سرش شکست. (4) صبح، چهار هزار نفر دور مسلم جمع شدن، ولی نماز مغرب رو فقط 30 نفر پشت سرش خوندن. همونها هم یه «بفرما» بهش نزدن. حالا از مسجد بیرون اومده، دیگه جایی نداره بره. هیچکی در خونه رو روش باز نمیکنه: آه ای کهنه دیوار ویران گوش کن! من غلام حسینم من نمایندهی نور نابم گوش کن حرف بسیار دارم گوش کن، گوش! پیغام دارم داغ آن آفتاب مسافر گوش کن! گوش کن! درد دارم شیعه ام، دار بر پشت دارم با هزار آیه، شورا گرفتند کاش این هامسلمان نبودند کوفیان، مردگانی عمودند توی اون شهر بیوفایی، «طوعه»، این شیر زن کربلایی بهش پناه داد. اون شب مسلم بن عقیل چیزی نخورد و فقط عبادت میکرد. ولی دست آخر پسر بیغیرت طوعه، مسلم رو لو داد. اما مسلم، در خونهی طوعه، با اون شجاعت هاشمی اون قدر جنگید تا از نفس افتاد. انگار تشنگی سرنوشت همهی شهدای کربلاست؛ انگار آب ندادن به مهمون هم رسم همهی کوفیاست. تشنگی رمقش رو بریده بود، و گر نه نمیتونستن مسلم رو ببرن. دیدن داره گریه میکنه. یکی از سربازها، به زبون خودمون، بهش گفت: مرد که گریه نمیکنه. جواب داد: به خدا قسم من برای خودم گریه نمیکنم. اشکهای من به خاطر اون کاروانیه که توی راه کوفهست. اَبکی للحُسین و آل الحسین... فقط خواهش کرد از طرفش یه قاصد بفرستن به ابی عبدالله بگه: آقا جان! کوفه نیا... (6) حالا تا کربلایی شدن یه قدم دیگه فاصله داره؛ باید سرش رو هم از بدن جدا کنن. سر مسلم اولین سری بود که برای یزید بردن: چون میسّر نشود فرصت دیدار شما نامتان روی علَم بود و ز دستم افتاد جُرم عشق است که صیّاد چنین بسته مرا خسته بودم، اگرم دست به دیواری رفت دیدهی پنجره بسته است به دیدار بهار باد هم از نفس افتاده و یاری نکند یه بار هم که خواست آب بخوره، دندونهای شکستهش توی ظرف آب ریخت و پر از خون شد: جان آقا نکند تشنه بیایی این جا پشت هر بام کمین کرده کسی منتظر است آخرین جملهی دلدادهی تان خواهشی است الا لعنة الله علی القوم الظالمین. «و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون». ممنون از روزی شب اولت آقا! از غم کربوبلات دلخونم شب اوّلم منو راه دادی پ.ن. موضوعات مرتبط: بهتاریخ یکشنبه 87/10/8 بهقلم احمد عبدالهزاده مهنه بهتاریخ چهارشنبه 87/9/27 بهقلم احمد عبدالهزاده مهنه بهتاریخ چهارشنبه 87/9/27 بهقلم احمد عبدالهزاده مهنه بهتاریخ چهارشنبه 87/9/27 بهقلم احمد عبدالهزاده مهنه
یکی از بستگان، این واژهنامه رو از طریق ایمیل برام فرستاد. بهش نگاهی انداختم و در پاسخ، پیام زیر رو فرستادم: درود با این همه به باور من، مایهی پدیداری این واژهنامه، تنها پارسیدوستی نبوده و بر این باور، گواهی چند را میتوانم یادآور شد. نخست: در میان واژگان بیگانهی این واژهنامه، واژگان تازی بیشترین بسامد را دارند و از این نکته بیشتر بوی تازیستیزی به مشام میرسد تا پارسیدوستی. گواه این سخن آن که در پیشگفتار واژهنامه، سه واژهی بیگانهی آدرس، کامپیوتر و اینترنت به کار رفتهاند، اما دست کم میشد به جای نخستین و دومین واژه، واژگان پارسی نشانی و رایانه را به کار برد. شگفت که به کارگیری این واژگان بیگانه، ناخشنودی نویسنده و خواننده را بر نمیانگیزد. دوم: نشان زرتشت پیامبر - درود خدا بر پیامبر ما و خاندانش و نیز بر او باد - در بالای نوشتار، نشان از آن دارد که پدید آورندهی واژهنامه، واژگان تازی را که در بستر اسلام وارد فرهنگ ایرانی و زبان پارسی شدهاند، نشانه رفتهاست. گواه این سخن آن که بیشترین واژگان تازی این واژهنامه، واژگان دینی هستند. از آن نمونه میتوان از توکل، لعنت، اربعین، بدعت و امام یاد کرد که هر یک در بستر دین، بار معنایی ویژهای دارند و بیگمان نمیتوان به جای آنها، امید، نفرین، چله، نوآوری و پیشوا را به کار برد. زیرا برای نمونه، بدعت در بستر دین بار معنایی منفی دارد، اما نوآوری همواره پسندیده است و نیز، گسترهی معنایی توکل بسیار فراختر از دامنهی معنایی امید است. سوم: کموبیش همهی کارشناسان برگردانی بر این باورند که هیچ نوشتاری، به ویژه نوشتارهای دینی، را نمیتوان بهتمام، به زبانی دیگر بر گرداند و در این میان، بدیهی است که قرآن برگردانناپذیر است. بسیاری از واژگان این واژهنامه در خود قرآن به کار رفتهاند که بر بنیاد آنچه در بند دوم آمد، نمیتوان به جای واژگان فراخمعنای قرآنی، برابرهای پارسی آنها را به کار برد. چهارم: از میان آنچه میتوان برای پاسداری از زبان شیرین پارسی پیشنهاد کرد، بازیابی واژگانی است که در زبان نه چندان دور ما هستی داشتهاست و نشان آنها را میتوان در همین گویش مهنگی (1) خودمان جست. چرا امروزه از به کار بردن واژگانی چون «پُرسه» به جای ختم ننگمان میآید؟ همان واژهای که هممیهنان زرتشتیمان برای آیینهای یادمان مردگان خویش به کار میبرند. از این نمونه است واژگان دیگری چون باجگونه (واژگون)، اَرمو (آرمان) و دیگر واژگانی که با اندکی اندیشه میتوان یافت. باز هم از پیام الکترونیکی شما سپاسگزارم. پ.ن. منسوب به «مهنه» روستای پدر و مادریام؛ تشکیل شده از مهنه + «ی» نسبت. بر اساس قواعد زبان فارسی، در هنگام پیوند برخی پسوندها (مانند «ی» نسبت یا مصدری و «ان» جمع) به واژگانی که به «ه» ناملفوظ پایان میپذیرند، «ه» به «گ» تبدیل میشود. مانند: تیرگی (تیره + «ی» مصدری)؛ سادگی (ساده + «ی» مصدری)؛ میانَجی (میانه + «ی» نسبت) که در اصل، میانگی (اهل میانه) بودهاست. خراسانیها این قاعده را هنوز هم رعایت میکنند. مانند: شیشگی به جای شیشهای؛ قهوگی به جای قهوهای موضوعات مرتبط: برچسبها: گوناگون بهتاریخ چهارشنبه 87/9/13 بهقلم احمد عبدالهزاده مهنه بهتاریخ شنبه 87/9/9 بهقلم احمد عبدالهزاده مهنه بهتاریخ جمعه 87/9/8 بهقلم احمد عبدالهزاده مهنه صبح روز یکشنبه، نیمهی شعبان 1429 مقارن با 27 مرداد 87، اول طلوع آفتاب از اتوبوس پیاده شدیم و به طرف «فندق الکوثر» که از قبل برایمان رزرو کرده بودند، به راه افتادیم. مسیر هتل از داخل بازاری میگذشت که حرم امیر المؤمنین علیه السلام در انتهایش به چشم میخورد. دنبالم بیا ... بهتاریخ چهارشنبه 87/9/6 بهقلم احمد عبدالهزاده مهنه
دیروز یه بندهخدای خوشروزی به پُستم خورد. منتظر تاکسی بودم که برم حرم که یه پراید جلوی پام بوق زد و ترمز. چون عجله داشتم، بیمعطلی سوار شدم و دیدم که راننده، یه خانوم جوونه که یه آقا رو صندلی جلو و دو تای دیگه رو (بجز من) عقب سوار کرده. یه موسیقی آنچنانی هم گذاشته بود و محض خالی نبود عریضه، شالی هم روی سرش انداخته بود. (البته نمیخوام دربارهش حکم صادر کنم؛ شاید اصلاً ایشون مسلمون نبوده.) به میدون شهدا که رسیدیم، مسیر حرم به خاطر شلوغی روز «دحو الارض» بسته بود؛ چون بالاترین اعمال این روز، به نقل صاحب مفاتیح، زیارت امام رضاست. خانوم راننده پرسید که چرا اجازه نمیدن سمت حرم بریم. آقایی که جلو نشسته بود، گفت: چون امروز دحو الارضه. خانوم جوون با تعجب پرسید: چیچی ارض؟ و آقا توضیح داد که امروز همه میرن زیارت امام رضا علیه السلام. توی حرم موقع زیارت، یاد اون راننده افتادم. تحسینش کردم که به خاطر نیاز مالی به کسب حلال رو آورده و دعا کردم خدا بینیازش کنه. و توی کف لطف خدا در حق اون خانوم بودم که روزیش کرده بود یه بندهی بیمقدار، روز زیارتی امام رضا (ع) توی حرم حضرت براش دعا کنه. روزی رو میبینی؟! موضوعات مرتبط: برچسبها: خاطرات خدمت بهتاریخ سه شنبه 87/9/5 بهقلم احمد عبدالهزاده مهنه |