کبوتر حرم
 
خاطرات خدمت در حرم امام‌رضا علیه‌السلام

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ

این هفته در حرم آقا علی‌بن‌موسی‌الرضا علیهما السلام میزبان خانواده‏‌ای هندی بودم که حالا مقیم استرالیا شده‌‏ند. نکته‏‌ی جالبی که خودم هم خبر نداشتم این بود که «محمد حنیف بسمی» و «فوزیه» - پدر و مادر خانواده - قبلاً سنی بوده‏‌ن و به لطف خدا به مکتب اهل‌بیت(ع) هدایت شده‏‌ن.

آخر خدمت داشتم با یکی از دوستان درباره‏‌ی این خانواده‌ی هدایت‌شده صحبت می‌کردم. اون هم از خاطره‌ی برخورد با جوونی گفت که به قول خودش پیرو ... بوده و «پیر»شون ...ه و در همین حرم امام رضا(ع) چالش کرده‌‏ن. جوون می‌گفته: «ما هم مثل شما هستیم و دوازده امام رو قبول داریم، فقط اذان ما پنج دقیقه زودتر از اذان شماست! در ضمن، از همه‌ی مکروهات پرهیز می‌کنیم، زن‏‌هامون باید پوشیه بزنن، لباس آستین‌کوتاه نمی‌پوشیم و ...»

به اون دوست توضیح دادم که با توجه به اصطلاح «پیر» و این عقاید بدعت‌‏آلود، اون جوون عضو فرقه‏‌ای با گرایش‌های صوفیانه بوده که به قول خودشون، عقاید و اعمالشون هیچ فرقی با تعالیم شیعه نداره، ولی کلی فرق داره!

توی ذهنم اون خانواده‌ی هدایت‌شده و این جوون گم‌راه رو کنار هم گذاشتم و به این فکر می‌کردم که زیارت اون خانواده ان‌شاء‌الله قبوله و ذخیره‏ی آخرت و مایه‏ی برکت‏شون در دنیا، ولی زیارت این آدم نفهم و گم‏راه هیچ دردی ازش دوا نمی‌کنه!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ چهارشنبه 89/4/23 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

تعطیلات تابستون و ایام ماه رجب باعث شده این روزها امام رضا علیه‌السلام میزبان زانران بیش‏تری از همه‌جای دنیا باشند و کار ما نوکرها هم چندبرابر بشه. از زیاد شدن کار اصلاً گله‏‌ای نیست، که ما هرچه بیش‏تر به زائران خدمت کنیم، خوش‏حال‌تر و راضی‌تریم. مشکل این‏جاست که به‌خاطر تصمیم‏‌های غلط آقایون مسئولان آستان‌قدس، مجبوریم گاهی سخت‏‌گیری کنیم و در حقیقت، به جای خدمت، زائران رو اذیت کنیم. خلاصه، این‌روزها شرمنده‏‌ی همه‏‌ی مهمون‏‌های امام رضا(ع) می‏‌شیم به‌خاطر این زائرآزاری.

نمونه‏‌ی بارز این اذیت‏‌ها، مسئولیت سنگین و بسیار سختیه که خودمون به‏‌ش می‏‌گیم «بست‏‌بستن». اگه ان‌شاءالله راهیِ زیارت امام رضا(ع) هستید، یادتون نره که هر روز نزدیک اذان ظهر و مغرب، مسیرهای منتهی به صحن انقلاب (یا همون سقاخونه) بسته می‌‏شه. به این مسیرها که حالت بلوار دارند، بست می‏‌گن. (ما که بالاخره معنی این کلمه رو نفهمیدیم.) یعنی بست‏‌های شیخ طوسی(ره)، شیخ طبرسی(ره) و شیخ حرّ عاملی(ره) حدود یک ساعت قبل اذان بسته می‏‌شن. (معمولاً تابستون‏‌ها بست شیخ بهاءالدین (بهایی) - بین مسجد گوهرشاد وصحن جمهوری - هم بسته می‌‏شه.)

حالا تصور کنید که خیلی‏‌ها این مسأله رو نمی‌‏دونند و مثلاً خانواده‌‏شون رو توی صحن انقلاب می‏‌ذارن تا برن وضو بگیرن و وقتی برمی‏‌گردند، با یه عده خادم چوب‏‌پربه‏‌دست رو‏به‏‌رو می‏‌شن که به‌هیچ‌وجه! به کسی اجازه‏ نمی‏‌دن رد بشه.

راستش من همیشه سعی می‏‌کنم یه کاری کنم که در عین مسدود کردن مسیر، زائرهاخیلی هم اذیت نشن و اون‌هایی که واقعاً کار دارن، بتونن رد بشن. این هفته مسدود کردن بست شیخ حرّ عاملی(ره) - عالم بزرگ و مظلوم شیعه که خیلی‏‌ها نمی‏‌دونن مرقدش توی صحن انقلابه - با ما بود. متأسفانه دوستان اصلاً برخورد خوبی با زائران نداشتند و انصافاً اذیت می‏‌کردند. تا جایی که صدای من هم دراومد. همه می‏‌گفتند حداقل به اندازه‏‌ی کسانی که دارن خارج می‏‌شن اجازه‏‌ی ورود بدید، و حرف حقی می‌‏زدند. من هم پیشنهاد کردم برای جلوگیری از ازدحام، مثل چراغ‌راهنمای سر چهار‏راه‏‌ها عمل کنیم؛ چند دقیقه مسیر ورود و چند دقیقه مسیر خروج رو ببندیم تا رفت‌وآمد به‌طور طبیعی‏‌تری انجام بشه. ولی گوش دوستان بدهکار نبود. توی همین هیر و ویر، یکی از خادمان باسابقه‏‌ی حضرت - که به قول خودش بیست ساله توی حرمه - با یه خادم خیلی کم‏‌سن و سال‏‌تر جرّ و بحثش شد و به‌هیچ‌وجه کوتاه نمی‏‌اومد و عزمش رو جزم کرده بود که طرف رو  به قول معروف تا مرحله‏‌ی منع تشرف بکشونه! من که به جای اون آقا خجالت کشیدم... .

بالاخره یواشکی به یکی از خانوم‏‌های منتظر پشت نرده گفتم: من اگه جای شما بودم، به حرف این‏‌ها (هم‏کاران خودم) گوش نمی‏‌کردم و هُل می‌دادم و رد می‌شدم! (البته با رعایت محرم و نامحرم!)

دست آخر هم طاقت نیاوردم و ول کردم و اومدم که خودم رو به نماز جماعت مغرب و عشا برسونم. (البته پستم از نظر قانونی تموم شده بود.) بعد هم که به آسایشگاه رفتم، از دوستان شنیدم که بالاخره با ایستادگی ملت، راه باز شده و همه از سدّ خادمان حضرت رد شدند!

خدایا! به حق امام رضا(ع) زائران آقا رو از دست زائرآزاری ما خادم‏‌ها و ما خادم‏‌ها رو از دست قوانین مسخره‏‌ی مسئولان حرم نجات بده! آمین! یا ربّ العالمین!

پ.ن.ان‌شاء‌الله به‏‌زودی با یک پست مفصل درباره‏‌ی توصیه‏‌های کاربردی به زائران تابستونی آقا خدمت میی‌رسم. 




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ چهارشنبه 89/4/16 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

 

هذا خلق الله فارونی ماذا خلق الذین من دونه

دیروز تا از سر پُستم توی بست شیخ طوسی(ره) به آسایش‏گاه برگشتم، کتم رو در آوردم و دیدم پیراهنم از شدت گرما، شوره‌زار شده! ساعت 6 بعد از ظهر که برای پاس بعدی داشتم از صحن جامع رضوی می‌گذشتم، هوا ابری شده بود، ولی گرما همچنان تن رو آزار می‏داد. توی بست باز هم به سایه‏ی دیوار صحن جمهوری پناه بردم و در امتداد سایه قدم می‏زدم. نگاهم رو به بالای سر در ورودی شیخ طوسی (ره) انداخته بودم و ابرهای زیبای آسمون رو تماشا می‏کردم که آسمون برقی زد و بعدش هم صدای رعد بلند شد. چند لحظه بعد هم یکی-دو قطره‏ی بارون صورتم رو نوازش دادند. بارون کم کم شدیدتر و با وزش باد همراه شد. صحنه‏ی عجیبی شده بود. زائرانی که تا چند دقیقه‏ی پیش داشتند راحت رفت و آمد می‏کردند، همه زیر سردر ورودی حرم، پای دیوار صحن جمهوری و خلاصه هر جایی که پیدا می‏کردند، پناه گرفته بودند. بارون و تگرگ جرأت رفت و آمد رو از همه گرفته بود. احساس کردم خدا می‏خواد نشون بده که می‏تونه در چند لحطه این همه آدم رو سوسک کنه! منی که باد به غبغب انداخته بودم و چوب‏پر به دست قدم می‏زدم و خودم رو کسی حساب می‏کردم، حالا سوسک شده بودم و یه گوشه کز کرده بودم و جُم نمی‏خوردم. پاس‏بخش‏ها و مسؤولان بالاتر و بالاتر هم سوسک شده بودند! چون دیگه نمی تونستن به من گیر بدن که چرا خلاف مقررات عمل کرده‏م و روی سرم مشما کشیده‏م و تازه از صحنه عکس گرفته‏م! خلاصه دیروز خدا همه‏مون رو سوسک کرد تا بفهمیم هیچ‏چی نیستیم، بلکه با معرفت بیش‏تری در محضر امام رضا علیه السلام باشیم.

بارون که بند اومد، چشمم به صحنه‏ی زیبایی افتاد که به عمرم ندیده بودم: رنگین کمانی بسیار زیبا که از پنجره‏ی چشم من، از شمال غربی مقبره‏ی شیخ طبرسی (ره) بالا می‏اومد، به طاق آسمون که می‏رسید، کم‏رنگ تر می‏شد و وقتی روی گنبد طلای آقا فرود می‏اومد، رنگش بیش‏تر می‏شد، البته نه به اندازه‏ی اولش؛ شاید چون خجالت می‏کشید پیش گنبد آقا خودنمایی کنه.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 89/4/1 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

الحمد لله الذی اشهدنا مشهد اولیائه فی رجب

دوشنبه‏ی پیش، اول ماه رجب بود و باز هم خدا منت گذاشت و روزی‏م کرد که در این روز عزیز، هم‏زمان با میلاد امام محمد بن علی الباقر علیهما السلام، در لباس نوکری خدمت علی بن موسی الرضا علیهما السلام مشرف بشم. این روزها هوای مشهد اون‏قدر گرمه که نمی‏تونم ادعا کنم لذت نوکری آقا، سختی‏هاش رو برام هموار می‏کنه و اون روز تونستم به مدد سایه‏ی ستون‏های باب الجواد علیه السلام گرمای طاقت‏فرسای بعد از ظهر رو تحمل کنم.
کیف می‏کردم که در اولین روز ماه زیارتی امام رضا علیه السلام در خدمت آقا هستم و یادم اومد که 6 سال پیش، سیزدهم همین ماه آغاز خدمتم در حرم بود و 13 رجب رو برام به‏یاد‏موندنی کرد. دو هفته بعدش هم جشن ازدواجمون بود و زندگی مشترکمون تقریباً با آغاز توفیق نوکری‏م هم‏زمان شد.
باب الجواد (ع) این هفته هم مثل همیشه، مسیر رفت و آمد زائران زیادی بود. باز هم خانم‏ها توی بازرسی خیلی اذیت می‏شدند و آقایون هم معطل اون‏ها. بعضی‏ها آشکارا بد و بیراه می‏گفتند و حق هم داشتند. با وجود پیش‏بینی چند دفتر بازرسی در اون ورودی، برای اون همه خانم فقط دو تا مأمور گذاشته بودند که اون‏ها هم وظیفه داشتند علاوه بر خود خانم‏ها، کیف و وسایلشون رو هم بگردند.
سر پست، آقای جوون خوش‏تیپ و خوش‏لهجه‏ای پیشم اومد و سر صحبت رو باز کرد. مثل خیلی‏های دیگه از چند و چون خادم شدن می‏پرسید و از رفتار خوب و مؤدبانه‏ی خدام آقا تقدیر می‏کرد. (خودستایی نشه! من فقط نقل می‏کنم.) اون‏قدر مجذوب لطف امام رضا (ع) شده بود که - بر خلاف خیلی از زائران دیگه - حتی از برخورد خوب مغازه‏دارهای مشهدی هم تعریف می‏کرد! خلاصه، کلّی ذوق کرده بود و فکر می‏کرد به طور رسمی نحوه‏ی برخورد با زائران رو به ما آموزش می‏دن. وقتی رفت، با خودم فکر کردم کاش به‏ش می‏گفتم: این معجزه‏ی خود حضرته که اجازه نمی‏ده زائراش با خاطره‏ای تلخ از مشهد برن.
حسن ختام خدمت هم، زیارت شیرین رجبیّه بود و مناجات‏های پر شور ماه رجب. ان شاء الله همه‏تون در این ماه عزیز مهمون آقا بشید.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ دوشنبه 89/3/31 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

یا غریب الغرباء

روز شهادت و شب شام غریبان آقا امام رضا علیهالسلام توفیق نوکری داشتم. توی لحظات زیبای خادمی و در حال گریه بر شهادت آقام، با خودم تصور کردم که این روز و شب‏‌ها چقدر به خادم مخصوص آقا - که هر لحظه در کنارش بود و در خدمتش و حالا تنها شده - سخت می‌گذره. از دست دادن آقایی به مهربونی امام رضا(ع) چه درد بزرگیه. با خودم فکر کردم اگه بخوام درجه‏‌ی خلوص نوکری‏م رو بفهمم، باید ببینم چقدر می‌تونم جدایی‏ش رو تحمل کنم.
برای خودم توفیق نوکری بهتر رو خواستم و برای شما، توفیق زیارت با معرفت.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ چهارشنبه 88/11/28 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

پریروز، روز یازدهم محرّم، نزدیک غروب پاسم شروع شد. انتهای بست شیخ بهاء الدین (ره)، کفش‏داری 14، ایستاده بودم که نگاهم به غروب خورشید افتاد و دلم گرفت. یاد وداع کاروان کربلا با بدن‏های بی‏سر سید الشهداء علیه السلام و اهل بیت و اصحابشون افتادم. یاد قصه‏ی تلخ جدایی ...

با خودم فکر کردم: وقتی سفری پیش می‏آد و می‏خوام از مشهد بیرون برم، چقدر برام سخته؛ با این که نه به امام رضا علیه السلام معرفت کامل دارم و نه قدرش رو می‏دونم. حتماً همه‏ی زائران حضرت هم موقع بیرون رفتن از مشهد همین احساس دلتنگی رو دارند.

اما کاروان اسرای اهل بیت (ع)، به خصوص امام سجاد و حضرت زینب سلام الله علیهما، عارف به حق امام بودند و  می‏دونستند درد جدایی از امام یعنی چی. اون‏ها چی کشیدند وقتی برای خداحافظی از کنار شهدای کربلا عبور کردند و راهی کوفه شدند!

امان از دل زینب (س)!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ چهارشنبه 88/10/9 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

 

بزرگ بشی چی می شی!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ جمعه 88/7/3 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

خیلی پیش اومده که با احترام کامل می‌گم: «علیک سلام»؛ می‏بینم اصلاً حواسش به من نیست؛ ای بابا! مگه خودت سلام نکردی؟!
تازه می‏فهمم که این زائر دل‏شکسته و امیدوار، به آقا سلام داده و من فکر کرده‏م با منه.
به خودم می‏گم: تو چرا به خودت می‏گیری؟ تازه اون اگه به تو هم سلام کنه، به احترام امام رضاست، و گر نه خودت که ...




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ دوشنبه 88/5/26 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

باشد که گواهی بدهد چوب پرم ...

این چوب‏پرها منتظرند که توی دست یکی از نوکرهای امام رضا علیه السلام قرار بگیرند و وسیله‏ای برای خدمت به زائران حضرت بشند.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ یکشنبه 88/3/31 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

این هفته که برای خدمت هفتگی راهی حرم بودم، راننده به لطف امام رضا علیه السلام، یادش اومد که هنوز نماز نخونده و - بر خلاف معمول - وارد پارکینگ حرم شد. داشتم از پله‏‌برقی صحن جامع بالا می‏‌رفتم که احساس کردم کم‏‌کم بغضی گلوم رو فشار می‏‌ده. عجیب احساس دلتنگی می‌‏کردم. شاید این حالت، زاییده‏‌ی فضای آلوده‏‌ی جامعه به خاطر بازی‏‌های انتخاباتی بود. خودتون رو روی پله‏‌برقی حرم تصور کنید: همین حرکت از پایین به بالا و پدیدار شدن تدریجی حرم، اوج گرفتن در حرم و پرواز از سیاهی به سپیدی رو تداعی می‏‌کرد.
پام رو که توی صحن جامع گذاشتم، گریه امونم نداد و کیف کردم از این که در محضر آقایی هستم که هیچ وصله‏‌ای بهش نمی‏‌چسبه؛ هیچ حرف و حدیثی پشت سرش نیست و هیچ کس جز خوبی ازش سراغ نداره. خدا رو شکر کردم که آقایی دارم که راحت می‏‌شه بهش تکیه کرد و در فتنه‏‌ها بهش پناه برد.
الحمد لله الذی هدانا لهذا، و ما کنّا لنهتدی لولا ان هدانا الله.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ جمعه 88/3/22 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان لوگوی دوستان لوگوی دوستان
نگاه‌های دیگر



بالای صفحه



اینجا خانۀ خودتان است. کبوتر حرم