کبوتر حرم
 
خاطرات خدمت در حرم امام‌رضا علیه‌السلام

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ

یکی از دوستان خواسته بود از حال و هوای حرم در ماه مبارک رمضان بنویسم. چشم. دیروز اولین خدمت رمضانی امسالم بود و مثل همیشه، به یاد موندنی. دنبالم بیا ...


موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت

به‌تاریخ سه شنبه 87/6/19 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

لابد می پرسید چه ربطی به هم دارند؛ عرض می کنم.
این هفته ورودی صحن کوثر ایستاده بودم. بیرون این ورودی سرویس‏های بهداشتی هستند و از پشت سرویس‏ها هم به خیابون امام رضا (تهران) و کوچه پس کوچه‏هاش راه داره؛ بنا بر این بعضی‏ها از همون جا وارد حرم می‏شن. باز هم بنا بر این، بین سرویس های بهداشتی و صحن کوثر بازرسی ورودی گذاشته‏ن، در نتیجه کسانی هم که برای تجدید وضو از صحن خارج می‏شن، دوباره موقع ورود باید از بازرسی رد شن.
اون روز، مثل همیشه، اونایی که از بیرون می‏اومدن و می‏خواستن از صحن کوثر وارد حرم بشن، بدون این که متوجه بشن، از جلوی سرویس های بهداشتی رد می‏شدن. از بازرسی می‏اومدن داخل و از من آدرس دستشویی رو می‏پرسیدن. بعد دور می‏زدن و موقع برگشت، دوباره از بازرسی رد می‏شدن و شاکی بودن از این چرخ و فلک بازی.
تا به حال چندین بار این مشکل رو با مسئولان در میون گذاشته‏یم و پیشنهاد کرده‏یم که این بازرسی رو قبل از دستشویی بذارن تا اونایی که برای تجدید وضو می‏رن، مجبور نباشن دوباره از بازرسی رد بشن. ولی شنیدیم که قراره بین سرویس‏های بهداشتی و صحن کوثر، بازار کوثر (مثل موقعیت بازار غدیر) راه بیفته و کسانی که می‏خوان از بازار مستقیم به حرم بیان باید از بازرسی رد شن. خب، دلیل قانع کننده ایه؛ بالاخره مردم باید نقش امام رضا (ع) رو در رونق اقتصادی هم ببینند!
حالا ملتفت شدید که امام رضا (ع)، چرخ و فلک و رونق اقتصادی چندان هم بی‏ربط نیستند؟




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 87/5/1 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

این شعر رو دیروز خانومم از حرم هدیه آورد:

ای به نثار مقدمت گوهر اشک دیده ام
ای به فدای جان تو جان به لب رسیده ام
من به بهای هستی ام مهر تو را خریده ام
نیست به جز ولای تو مشی و مرام و ایده ام

مباد سازد از درت خدا مرا جدا، رضا (ع)!
امام رضا! امام رضا! امام رضا! امام رضا!

من که به بوی مغفرت به بارگاهت آمدم
شبی که سر زد از افق مهر جمالت آمدم
پناه ما سوا تویی که در پناهت آمدم
نیازمندم و گدا، بر سر راهت آمدم

اگر ز در برانی ام، کجا روم؟ کجا؟ رضا (ع)!
امام رضا! امام رضا! امام رضا! امام رضا!

به پیشگاه قدس تو اگر چه دست خالی ام
اگر چه کس نمی خورد غم شکسته بالی ام
اگر چه اشک من بود گواه خسته حالی ام
ولی به جان فاطمه (س) محبّم و موالی ام

خوشم که دارم از جهان ولایت تو یا رضا (ع)!
امام رضا! امام رضا! امام رضا! امام رضا!

اگر مرا رها ز قید غم کنی چه می شود؟
اگر نگاه مرحمت به کم کنی چه می شود؟
نظر به این کبوتر حرم کنی چه می شود؟
جواز کربلا به ما کرم کنی چه می شود؟

به کیمیا نظر کنی مس دلم طلا، رضا (ع)!
امام رضا! امام رضا! امام رضا! امام رضا!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 87/5/1 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

در حرم امام رضا علیه‏ السلام، هر از گاهی مراسمی هست به نام «سفره» برای دسته‏بندی و شمارش نذوراتی که زائرا داخل ضریح میندازن. یه بار توفیق شد که توی این مراسم شرکت کنم؛ دور یه میز بزرگ نشستیم و پول‏ها رو گونی گونی می‏آوردن و جلومون می‏ریختن. برای من فضای خیلی قشنگی بود که چند بار اشکمو سرازیر کرد: توده‏ای از انواع سکه و اسکناس ایرانی و خارجی، به علاوه‏ی نامه‏هایی که زوّار دردمند امام مهربون برای آقاشون نوشته بودن. توی این انبوه پول‏، از تراول چند صد هزار تومنی تا سکه‏ی پنج تومنی و حتی بلیت واحد مشهد (که این‏جا حکم پول خورد رو داره) به چشم می‏خورد. اما جالب این‏جا بود که هیچ کدوم از ما نمی‏دونست پشت این پول‏ها، چه نیت‏هایی خوابیده؛ معلوم نبود کدوم دل‏شکسته ای اون سکه‏ی پنج تومنی رو توی ضریح انداخته. این‏جا خبری از شاه و گدا نبود و فقط نیت افراد ارزش نذرشونو معین می‏کرد. احساس می‏کردم دم در اون اتاق، تابلویی زده و نوشته: «ورود کلیه‏ی افراد ممنوع» این‏جا فقط نیت‏ها رو راه می‏دن و چه بسا که یه سکه‏ی بی‏مقدار از یه دل شکسته قبول بشه و مبلغ کلان منی که با غرور و منّت توی ضریح پول میندازم، قبول نشه!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ یکشنبه 87/4/9 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

مدتی بود توی یه جریان گناه آلود دست و پا می زدم و چیزی نمونده بود غرق بشم. هر وقت هم سیگنالی از جانب خدا می رسید که باید فکری برداشت، یه جوری با توجیه و تفسیر، ماست مالیش می کردم.
دیشب، بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم، پام رو از اون جریان بیرون کشیدم. اما باز هم نگران پیامدهاش بودم. فکر می کردم با این کار، هر چند درست بود، خیلی چیزا خراب می شه و به هم می ریزه.
امروز توی حرم هم می ترسیدم فکرم مشغول این قضیه باشه. نگران بودم. ولی:
اولاً: آقا اون قدر به بهانه های مختلف مشغولم کرد که بیشتر وقتم رو اصلاً نفهمیدم چه جوری گذروندم. مثلاً بعد از مدت ها یکی از دوستان مشهدی دوران دانشگاه رو دیدم و کلی با هم حرف زدیم و ...
ثانیاً: آخر وقت که ذهنم دوباره مشغول اون نگرانی شد، بهم فهموند که من نگران خراب شدن خودمم، نه چیز دیگه. بغض گلومو گرفت، اشک توی چشام جمع شد و به آقا گفتم: بذار من خراب شم؛ تو خراب نشی. بذار تا چهره ی ماه تو رو خراب نکردم، خودم رو بشکنم و خراب بشم ...




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ دوشنبه 87/2/9 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

اولین دوشنبه ی سال 87 حرم بودم و مشغول نوکری. داشتم توی صحن هدایت قدم می زدم که یه خانوم با بچه ش جلو اومد. فکر کردم می خواد سئوالی بپرسه، ولی وقتی نزدیک شد با کلی شرمندگی گفت: «حاج آقا! (تقریباً همه به ما می گن حاج آقا؛ رزقنا الله) ببخشید که من اون روز موقع سال تحویل بهتون گفتم نمی خواد بخونی. ما رو حلال کنید.»
وقتی رفت، تازه یادم اومد که اون روز چقدر بد و بیراه (به اشخاص حقیقی مثل خودم و حقوقی مثل نظام و آستان قدس و ...) شنیدم. یکی ش همین خواهر بود که وقتی پیشنهاد کردم براشون زیارت نامه بخونم، اعتراض کرد و مخالفت.
یادم اومد از «یا مقلّب القلوب و الابصار» که همه موقع سال تحویل خوندیم و دیدم که خدا چه جوری دل اون خواهر رو دگرگون کرده. البته اون بنده خدا قصد بدی نداشت و من هم ناراحت نشدم. از این کیف کردم که تجلّی مقلب القلوب رو توی حرم امام رضا علیه السلام دیدم؛ حرم امام مهربون.
این معجزه نیست؟




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ شنبه 87/1/24 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

بعضی وقتا کنترل از راه نزدیک هم سخت و غیر ممکنه، چه برسه به از راه دور. این جور مواقع، کسی که کنترل می کنه باید اون قدر قوی باشه که اوضاع رو بگیره تو مشتش.
امروز حرم رو می گم. گفته بودند برای کشیک فوق العاده ی تحویل سال (به قول مشهدیا سال تحویل) از ساعت 3 صبح حرم باشید. به دستور آقایون، از نماز صبح (4:20) بست های منتهی به صحن انقلاب (سقاخونه) رو بستیم. ملت موج زنان وارد حرم می شدن و ما از بست شیخ طبرسی به سمت صحن های دیگه راهنمایی شون می کردیم. داشتم تأسف می خوردم که این بار هم مثل بقیه ی مناسبت ها نه این ها از برنامه ها استفاده می کنند و نه ما می تونیم استفاده کنیم. حدود ساعت 7:30 (دو ساعت مونده به تحویل سال)، بس که جمعیت زیاد بود، درهای ورودی به حرم رو بستند؛ منظورم درهای ورودی به خود حرمه نه ورودی رواق ها! خیلی دلم گرفت؛ در حرم امام رضا علیه السلام که بسته نمی شه. آستان قدس هر سال چند بار، مثل تحویل سال، تولد و شهادت امام رضا علیه السلام و ... با همین مشکل مواجه می شه، ولی هنوز یه فکر اساسی بر نداشته. شنیده م کربلا حتی روز عاشورا هم این محدودیت ها رو نمی ذارن، ولی این جا ...
تازه سرمون خلوت شده بود که گفتند از ورودی خواهرا دارن فشار می آرن که وارد شن. رفتیم برای کمک. غوغا و قیامتی بود. ما توی بازرسی بودیم و اون ور پشت نرده صدها زن پیر و جوون. هر کی یه چیزی می گفت: یکی یک ریز اشک می ریخت و التماس می کرد که: «من 24 ساعت راه اومده م که موقع تحویل سال تو حرم باشم. جون بچه ت، جون امام رضا بذار برم.» یکی داد می زد؛ یکی تهدید می کرد. گاهی دسته جمعی شروع می کردن به «اللهمّ کن لولیّک» خوندن. گاهی پشت سر هم صلوات می فرستادند. یه بار هم همه دم گرفتند که: «برادر راهو باز کن؛ برادر راهو باز کن» ... از این طرف، بعضی از همکارای من هم واقعا کم حوصله و بد برخورد می کردند. صحنه های عجیبی بود. گاهی دلم برای این همه زائر دل شکسته می سوخت. گاهی با خودم و به اونا می گفتم که بیرون و تو فرقی نداره. گاهی حسرت می خوردم که کاش مسئولان آستان قدس یه بار از توی اتاق های شیشه ای شون بیرون می اومدن و این اوضاع رو از نزدیک می دیدن. گاهی از خودم می پرسیدم اگه زن و بچه ی خودشون تو همین وضعیت گرفتار می شدن، چه جوری برخورد می کردن و ...
این جاست که می گم کنترل از راه نزدیک هم دیگه کارآیی نداشت. باید یکی وارد کار می شد و اوضاع رو تو مشتش می گرفت. یکی که همه قبولش داشته باشند و ازش حساب ببرند. یکی که هر حکمی بکنه هیچ کس ناراحت نشه.
به نظر من اگه همه مون یقین می کردیم که کنترل اوضاع دست خود آقاست، این مشکلات پیش نمی اومد. امروز هم آخرش خودش وارد کار شد و کاری کرد که زائراش از همون جا باهاش درد دل کنند. توی اون هیر و ویر، به کله م زد که براشون زیارت نامه بخونم. با صدای بلند، شروع کردم به خوندن و خواهرا و مادرا که انگار منتظر یه تلنگر بودند، زدند زیر گریه. از اذن دخول شروع کردم برای اونا که پشت در مونده بودند: «اللهمّ انّی وقفت علی باب من ابواب بیوت نبیّک صلواتک علیه و آله ...» خوندم تا رسیدم به این جا: «یرون مقامی و یسمعون کلامی و یردّون سلامی» توضیح دادم که امام مهربون داره شما و حال و روزتون رو می بینه، صداتون رو می شنوه و جواب سلامتون رو می ده ... تا لحظات تحویل سال که شروع کردیم: «یا مقلّب القلوب و الابصار ...» سال که تحویل شد، طاقت نیاوردم و های های و هق هق، زدم زیر گریه.
خلاصه، موج جمعیت که هر کسی حاجتی داشت و به امیدی اومده بود، با کنترل از راه نزدیک آقایی که صاحب اون جاست، آروم گرفت و همه با لبخند رضایت وارد حرم شدند.
از اون جا که فارغ شدیم یه گوشه وایسادم و شروع کردم به اشک ریختن و دعا کردن: برای فرج، برای پدر و مادرم، برادرا و خواهرام، پدر بزرگا و مادر بزرگام، دایی ها و خاله هام، عمه ها و عموهام، همسران و فرزندانشون، دوستام، همسایه هام، حق داران به گردنم، ملتمسین دعا، برای خودم و به همین ترتیب برای خانومم. یاد راننده ای افتادم که صبح تا فهمید من نوکر این درگاهم، هر کاری کردم پول نگرفت و فقط گفت برام دعا کن. یاد همه ...
ممنونتم آقا بابت روزی اول سال.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ جمعه 87/1/2 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

دیروز توفیق نشد برم حرم؛ پدرم جراحی قلب کرده ن و باید تو بیمارستان پیششون می موندم. صبح زدم بیرون که برم یه کار بانکی انجام بدم. توی راه، حسرت می خوردم که امروز رو از دست دادم و ... وقتی برگشتم، پدرم خواب بودند. هم اتاقی شون، آقای مظلومی، که از زاهدان اومده بود، شروع به صحبت کرد و از «غریبی» گفت:
«توی زاهدان مریض شدم. بعد از کلی بیا و برو، بهم گفتن هر چه سری تر باید بری تهران یا مشهد برای عمل قلب. (زاهدان امکان جراحی قلب رو نداره! العهدة علی الراوی.) دنبال بلیت هواپیما بودم، ولی هیچ جوره جور نمی شد. حتی سازمان مون هم که برای زیارت کارکنان سهمیه داشت، کمک نکرد و بعضی از همکارها با این که از حال و روز من باخبر بودند، تحویل نگرفتند و ... آخرش امام رضا علیه السلام جور کرد و ما راهی مشهد شدیم. قرار بود برای عمل آماده شیم که گفتند خون AB مثبت کم داریم و باید خودتون گیر بیارید؛ تازه پیدا هم که شد، شاید یکی - دو هفته تو نوبت بمونید. ما هم دستمون به هیچ جا بند نبود؛ غریب بودیم و چشم امیدمون فقط به «غریب الغربا» بود. دیشب، نماز مغربم رو خوندم که از بیمارستان زنگ زدن که خون جور شده و الآن بیاید بستری شید. نماز عشا رو توی بیمارستان خوندم و امروز قراره عمل بشم.»
کفم برید از این که آقا این «غریب» رو این جوری تحویل گرفته. در ضمن، منت گذاشت و معجزه کرد و دل من رو هم راهی حرمش کرد.
منم رنجور درد ناسپاسی
غریبان را تو بهتر می شناسی
در ضمن، امروز «رحمان» هم از حرم زنگ زد. قصه ی رحمان هم ان شاء الله تو پست بعدی.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 86/12/14 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

دوستانی که برای نوشته ها دون می پاشند، گاهی التماس دعا می گن. هر چند قبول این درخواست ها بارمو سنگین می کنه (چون مسئولیت می آره)، ولی با جون و دل قبول می کنم. حمّال حاجات شما می شم و به امام رضا علیه السلام می گم: آقا! زائرای راه دورت التماس دعا گفتند و من خدمت شما آوردم. شما خانواده مزد کارگر رو قبل از خشک شدن عرقش می دید؛ منم مزد این حمّالی رو از خودتون می خوام. 
در ضمن، وقتی کسی التماس دعا می گه، یعنی برام دعا کن، نه این که دعامو مستجاب کن!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ جمعه 86/12/3 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

امروز داشتم سر پستم - بست شیخ حر عاملی (ره) - قدم می زدم که یه زن و مرد به طرفم اومدند. اون خانوم که کر و لال بود، با همون زبون بسته ش بهم فهموند که می خواد چوب پرمو ببوسه. چوب پر رو جلو بردم و اون همون جوری که به زبون خودش ذکر می گفت، چوب پر رو بوسید، دست کشید و به صورتش مالید.
یاد بی عقل هایی افتادم که می گن:«چرا ضریح رو می بوسید؟ سنگ و چوب و آهن که بوسیدن نداره.» خوب تو نبوس! اگه یه ماه هم از بچه ت دور بودی، نکنه عکسشو ببوسی! کاغذ که بوسیدن نداره!
از صفا و معرفت اون خانوم کیف کردم و با خودم گفتم: این کجا و آن کجا؟!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ دوشنبه 86/11/8 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان لوگوی دوستان لوگوی دوستان
نگاه‌های دیگر



بالای صفحه



اینجا خانۀ خودتان است. کبوتر حرم