سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کبوتر حرم
 
خاطرات خدمت در حرم امام‌رضا علیه‌السلام

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ

قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
تا چشم کار می‌کند این‌جا
جمعیت است و نور و کبوتر

امشب کبوترِ دلِ تنگم
مهمان آشیانه‏ی آقاست
امشب تنم نشسته در آشوب
گویی نقاره‌خانه‏ی آقاست

آقا بگیر دستِ دلم را
از پشت آن ضریح طلایی
چشم انتظار مرهم سبزی است
این زخم، زخم کرب و بلایی

امشب حرم چقدر شلوغ است
بوی اذان رها شده در باد
مثل همیشه می‌شکند تلخ
بغضی کنار پنجره فولاد...

سعید بیابانکی




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ جمعه 87/8/17 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

سلام
دهه‏ی کرامت و ایام شادی‏بخش ولادت خواهر و برادر آسمانی، حضرت فاطمه‏ی معصومه و امام رضا علیه السلام رو به همه تبریک می‏گم. ان شاء الله توی این ایّام مطالب ویژه‏ای روی وبلاگ می‏ذارم. به عنوان حسن مطلع، این شعر رو تقدیم می‏کنم: صحن جمهوری اسلامی - شام ولادت حضرت فاطمه معصومه (س)

مثل یک کهکشان، امام رضا
ساده دل، مهربان، امام رضا

خواندنی و عمیق و پرمعنا
مثل شعری روان، امام رضا

باز هم آتشی به پا کرده
در دلِ زائران، امام رضا

من چه هستم؟ کبوتری خسته
مثل یک سایه‌بان، امام رضا

می‌شوم میهمان سفره‏ی نور
می‌شود میزبان، امام رضا

سید سعید هاشمی




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ سه شنبه 87/8/14 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

دیشب از حرم تماس گرفتند که امروز صبح، ساعت 10 مراسم شکرگزاریه. هر سال، 10 تا 17 شوّال رو به مناسبت سال‏روز ورود آقا امام رضا علیه‌السلام به خراسان، «هفته‏‌ی شکرگزاری خدمت در بارگاه منوّر رضوی» می‏گن و برنامه‏هایی با حضور خدّام برگزار می‏کنن. امروز که به خاطر بیماری نتونستم شرکت کنم، ولی یادم اومد که پارسال در چنبن ایّامی، مشکلی فکری داشتم که خیلی اذیتم می‏کرد. ولی اون روز دوشنبه، هنوز چند دقیقه‏ای از نشستنم توی «دار الحکمة» برای مراسم نگذشته بود که با خوندن مدّاح و یادآوری نعمت عظیم نوکری این درگاه، اشکم به راه افتاد و مشکلم در جا حل شد. یادم اومد که بازم شرمنده‏ی لطف امام رضا (ع) شدم ...
ممنونتم خدا به خاطر این نعمت بزرگ و امیدوارم هیچ وقت این توفیق رو ازم نگیری.
الحمد لله الّذی هدانا لهذا و ما کنّا لنهتدی لولا ان هدانا الله.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ جمعه 87/7/26 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

امروز، با این‏که دوشنبه‏ بود و روز پر زدن من تو حرم آقا، روز تلخی بود؛ چون به خاطر عمل جراحی که داشتم، نه خودم تونستم خدمت امام رضا علیه‌السلام باشم و نه خانومم، که این چند روز باید مثل یه بچه تر و خشکم کنه.
اما از دیروز بگم که قبل از رفتن به بیمارستان، صبح زود با هم رفتیم حرم. رفتم طرف ضریح و چون فرصت نبود، شروع کردم به خوندن «امین الله». این بار، حمّال حاجات دیگران نبودم و پرونده‌ی خودمو برده بودم خدمت آقا که نظر لطفی بکنه. از فرازهای اول این زیارت زیبا گذشتم تا رسیدم به قسمتی که امام سجاد (ع)، معلّم امین الله به ما شیعه‏ها، گونه‏ی مبارکشو روی قبر مطهّر امیر المؤمنین (ع) می‏ذاره و از خدا حاجت می‏خواد:
اللّهم فاجعل نفسی مطمئنّة بقدرک، راضیة بقضائک ...
در اوج گریه و توسل، این دو تا جمله عجیب آرومم کرد. حاجتمو با الحاح می‏خواستم، اما می‏گفتم: خدایا! منو به قضا و قدر خودت راضی و آروم کن. هر چی شد، شد.   
بی‏خود نیست وقتی از حرم بیرون می‏آی، احساس آرامش و سبکی و راحتی می‏کنی. این‏جا حرم امام رضاست؛ آرامشگاه. 




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ دوشنبه 87/7/22 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

5 اکتبر
امروز زندگی من آغاز شد. هنوز پدر و مادرم خبر ندارند، ولی من به وجود آمده‌ام. و قرار است که دختر باشم؛ با موهای بور و چشم‏‌های آبی. تقریباً همه چیز درباره‏‌ی من مقدّر شده است، حتی این‌که قرار است عاشق گل‏‌ها باشم.

19 اکتبر
بعضی‏‌ها می‏‌گویند که من هنوز یک انسان واقعی نیستم و فقط مادرم وجود دارد. ولی من هم آدمم، درست همان طور که یک خُرده‏‌نان هم نان است. مادرم هست؛ من هم هستم.

23 اکتبر
همین الآن دهانم دارد باز می‏‌شود. فکرش را بکنید: ظرف حدود یک سال می‏‌توانم بخندم و بعدش هم حرف بزنم. می‏‌دانم اولین کلمه‏‌ای که یاد بگیرم چیست: ماما.

25 اکتبر
امروز قلبم خود به خود شروع به زدن کرد. از حالا تا آخر عمرم آرام و بدون وقفه می‌‏زند و بعد از چندین و چند سال، یک روز می‏‌ایستد و آن موقع من می‏‌میرم.

2 نوامبر
هر روز دارم کمی بزرگ‏‌تر می‏‌شوم. دست و پاهایم دارند شکل می‏‌گیرند. ولی هنوز باید خیلی صبر کنم تا قدم به دست‏‌های مادرم برسد؛ تا این دست‏‌های کوچک بتوانند گل بچینند و پدرم را در بغل بگیرند.

12 نوامبر
دست‏‌هایم دارند انگشت در می‏‌آورند. چه کوچولو و نازند! با این انگشت‏‌ها می‏‌توانم موهای مادرم را نوازش کنم.

20 نوامبر
تازه امروز دکتر به مامانم گفت که من دارم اینجا، زیر قلبش زندگی می‏‌کنم. وای! حتماً چقدر خوشحال شده! خوشحالی مامان؟

25 نوامبر
لابد بابا و مامانم دارند برایم اسم انتخاب می‏‌کنند، ولی حتی نمی‏‌دانند من دخترم یا پسر. من دوست دارم اسمم «کتی» باشد؛ دیگر این‏‌قدرها بزرگ شده‌ام.

10 دسامبر
موهایم دارد رشد می‏‌کند؛ صاف و روشن و براق. نمی‏‌دانم مامان چه جور موهایی دارد.

13 دسامبر
کم کم می‏‌توانم ببینم. دور و برم تاریک است. وقتی مامان به دنیایم بیاورد، همه جا آفتابی و پر از گل است. ولی من بیشتر از همه دوست دارم مامانم را ببینم. چه شکلی هستی مامان؟

24 دسامبر
نمی‏‌دانم مامان صدای پچ‏‌پچ قلبم را می‏‌شنود یا نه. بعضی بچه‏‌ها موقع تولد کمی مریض احوالند. ولی قلب من قوی و محکم است و مرتب می‏‌زند: تاپ، تاپ ... دختر کوچولوی سالمی داری، مامان!

28 دسامبر
امروز مادرم من را کشت.

پ.ن. «خاطرات یک جنین» عنوان مقاله‌ای است معروف که به قلم ناشناس در مجله‏‌ی آمریکایی Awake! شماره‌ی 22 مه 1980 چاپ شده است.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: گوناگون
به‌تاریخ جمعه 87/7/19 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

... اما گویا این بار هم «ان شاء الله» را از ته دل نگفته بودیم. از آن جمع 60 نفره، 10 نفر مجبور شدند با اتوبوس یکی از کاروان‏های دیگر که پشت سر ما حرکت می‏کرد، همراه شوند. دم غروب و در جاده‏ی بسیار خراب مهران-نجف به راه افتادیم. می‏گفتند تا شهر «کوت»، از نماز و غذا و قضای حاجت خبری نیست. اما سوار اتوبوس که شدیم، راننده با هزار آیه و قسم، تأکید کرد که به خاطر ناامنی و خوف حمله‏ی وهابی‏ها نمی‏تواند برای نماز نگه دارد و باید یک‏راست تا نجف برود. دنبالم بیا ...


موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: گوناگون

به‌تاریخ یکشنبه 87/7/14 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

می‏گوید: من را «بلال» صدا کن. می‏گویم: چرا؟ می‏گوید: فکر می‏کنم با او شباهت‏هایی دارم. می‏پرسم: چطور؟ سرگذشتش را که می‏شنوم، می‏بینم بیراه نمی‏گوید. هر چند او نه در خانواده‏ای محروم بزرگ شده، نه سیاه‏پوست است و نه از حبشه آمده تا در مکه بردگی کند؛ اما مثل بلال، طعم بردگی را چشیده است. او نه برده‏ی «امیة بن خلف»، که برده‏ی زرق و برق این دنیا بوده و پس از مسلمانی، نه زیر تازیانه‏ی ارباب، که از دست پدر شکنجه دیده است. او را از آن رو شبیه بلال می‏بینم که مؤذن اسلام شده است؛ آن هم نه در مدینة النبی (ص)، که در آلمان، مرکز صنعت اروپا. دنبالم بیا ...


موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: تازه‌مسلمانان

به‌تاریخ دوشنبه 87/7/8 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

دیشب توفیقی اجباری دست داد تا شب سنگین نوزدهم ماه رمضون - ضربت خوردن امیر المؤمنین علی علیه السلام - توی حرم پسرش علی بن موسی الرضا(ع) باشم. از عصر به بعد، پیامک‏بارون شده بودم که: التماس دعا. کشیک ما بعد از نماز مغرب و عشا شروع می‏شد. نماز صحن آزادی که تموم شد، با خودم فکر می‏کردم که خدا توفیق داده در بهترین زمان‏ ممکن، تو بهترین مکان روی زمین باشم و برای بهترین بنده‏ی خدا گریه کنم. این فکر، اشک شوق و شزمساری‏مو جاری کرد. تو لحظاتی که می‏شد سیمم وصل بشه - چون در سایر لحظات باید اوضاعو کنترل می‏کردیم - از خدا برای همه‏ی ملتمسین دعا، بهترین‏ها رو خواستم؛ به‏خصوص وقت گفتن «بعلی بن موسی» که همه به احترام امام رضا(ع) بلند می‏شن و رو به ضریحش می‏ایستن.
شما هم منو تو این شبای باقی‏مونده فراموش نکنید.
پ.ن. نگاه هنرمندانه‏ی دوست عزیزم محسن بخشنده، عکاس روزنامه‏ی خراسان و کلی خبرگزاری تو مشهد، رو به مراسم دیشب حرم، این‏جا ببینید.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ شنبه 87/6/30 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

دو مینی‏بوس شدیم که از پل عبور کنیم. مأمور مرزی باید گذرنامه‏ی تک‏تک‏مان را کنترل می‏کرد. از آن‏جا که ناف این سفر را با دل‏نگرانی بریده بودند، گذرنامه‏ی من در مینی‏بوس اولی جا ماند. آن مینی‏بوس هم راه افتاده بود و من ماندم بی گذرنامه. یکی از بچه‏ها فوراً تماس گرفت که اگر لازم باشد، مینی‏بوس برگردد و گذرنامه‏ی من را برساند. البته با هدایت یکی از مسئولان از نبوغ ایرانی استفاده کردیم. من پایین ماندم و بعد از این‏که برادر مأمور کارش تمام شد، سوار شدم و شکر خدا، اتفاقی نیفتاد. دنبالم بیا ...


موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: گوناگون

به‌تاریخ سه شنبه 87/6/26 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

دیشب، شب تولد امام حسن مجتبی علیه السلام، توفیق حضور در حرم آقا علی بن موسی الرضا علیهما السلام رو داشتم و حمّال حاجات همه‏ی عزیزان بودم. این عکس رو هم به عنوان هدیه‏ی تولد این‏جا می ذارم.



بقیه‏ی عکسا رو
این‏جا ببینید.




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ سه شنبه 87/6/26 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان لوگوی دوستان لوگوی دوستان
نگاه‌های دیگر



بالای صفحه



اینجا خانۀ خودتان است. کبوتر حرم