بسم الله الرحمن الرحیم. و لا حول و لا قوّة الا بالله العلی العظیم. الحمدلله الذی هدانا لهذا و ما کنّا لنهتدی لولا ان هدانا الله.
اللّهم کن لولیک الحجة بن الحسن، صلواتک علیه و علی آبائه، فی هذه الساعة، و فی کل ساعة، ولیّاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً، حتی تسکنه ارضک طوعاً، و تمتعه فیها طویلاً. این فاطمیه هم تموم شد و ندیدیمت، آقا!
دلم هوای تو کرده هوای آمدنت
صدای پای تو آید، صدای آمدنت
بهار با تو بیاید به خانهی دل ما
سری به خانهی ما زن صفای آمدنت
این انتظار، قصهی دیروز و امروز نیست:
هنوز مانده به یادم که مادرم میخواند
زمان کودکیام قصههای آمدنت
حساب کردم و دیدم که با حساب خودم
تمام عمر نشستم به پای آمدنت
چقدر وعدهی وصل تو را به دل بدهم؟
چقدر جمعه بخوانم دعای آمدنت؟ (محسن عرب خالقی)
آقا جان! این روزها تو کوچههای مدینه که با پای دل قدم میزنیم، به خونهای میرسیم که ازش صدای نالهی غریبونهای میآد.
اگه بشنوید که یکی داره با خدا راز و نیاز میکنه و از خدا مرگشو میخواد، چی فکر میکنید؟ لابد تصور میکنید که بعد از سالها زندگی کردن و سختی کشیدن، داره آرزوی مرگ میکنه. حالا اگه بشنوید که تنها دختر یادگار پیغمبر (ص) چنین آرزویی کرده، چی میگید؟ خانمی که تازه بهار زندگیشو میگذرونه، چرا باید اینقدر خسته شده باشه؟ مگه دختر پیغمبر (ص) نباید ارزش و احترام داشته باشه؟ چرا تو بستر افتاده؟ چرا به زنهایی که برا عیادتش اومدهن، پرخاش میکنه و میگه از دنیای شما و شوهراتون بیزارم؟ چرا اینقدر منتظر مرگه که به امیر المؤمنین (ع) وصیت کرده؟ چرا وصیت کرده که شبانه دفنش کنن؟ چرا باید دختر عزیز و خردسالش با دیدن مادر، داغ عالم رو دلش سنگینی کنه؟
هر گه که یاد آرم زاین آستانه مادر
گردد ز دیده چون سیل اشکم روانه مادر
یاد آرم از صدای «یا فضّةُ خُذینی»
تا میکنم نظاره بر درب خانه مادر
این در، شاهد خاطرات تلخی بوده. یه روز دید عدهای مقابلش جمع شدهن و فریاد میزنن و به ساحت اهل بیت پیغمبر صلوات الله علیهم بیادبی میکنن. همین در، شعلهی آتیشو احساس کرد، اما بیشتر از این سوخت که فاطمه (س) پشت در بود. افتادن گل رسول الله (ص) رو دید. این در، ذره ذره آب شدن بانوی خونهی علی (ع) رو دیده.
این خانه را که جبریل بوسیده در به تجلیل
آتش بر آسمان رفت از آستانه مادر
آخه، محسن شش ماههش چه گناهی داشت؟
از گلشنت بماند تا لالهای به دستم
ای کاش غنچهی تو میزد جوانه مادر
تا روز حشر شاهد بر بیگناهی توست
خونی که ریخت قاتل زآن نازدانه مادر
من حال جوجهای را دارم که چند صیّاد
کشتند مادرش را در آشیانه مادر
گویی ز درد و محنت دستت نداشت قدرت
موی مرا نکردی امروز شانه مادر (حاج غلامرضا سازگار)
این روزای آخر، رسول الله (ص) را تو خواب دیده که بشارت رفتن بهش داده. با علی (ع) وداع میکنه و اون وصیتای جانسوز. روز آخر به اهل خونه یادآوری میکنه که وقت رفتن رسیده:
آرام تر بگذار بر بالش سرم را
بگذار بگذارم به هم چشم ترم را
پنهان کن از چشم تمام غنچه هایم
خون لالههای سرخ باغ بسترم را
شستم تمام زخمهایم را که امشب
کمتر بیندازم به زحمت شوهرم را
این چند برگ روزهای آخرم سوخت
باید بسوزی تا بخوانی دفترم را
اسما بکش چادر نمازم را به رویم
دیگر ز بالش بر نمی دارم سرم را (محسن عرب خالقی)
خدا حافظ مادر! خدا حافظ فاطمیهی امسال! خدا حافظ پیرهن مشکیای عزای زهرا (س)!
خونهی امیر المؤمنین (ع) بیفاطمه (س) شد تا یه فاطمهی دیگه به این خونه بیاد. اما این فاطمه ادعای فاطمه بودن نداره؛ فقط اومده بچههاشو بلا گردون فرزندان زهرا (س) کنه. بذارید حرفای آخر فاطمیه رو از زبون ام البنین (س) بشنویم:
سقای دشت کربلا عباس من شد
پشت و پناه خیمه ها عباس من شد
تا آب از مشکش به روی خاک ها ریخت
شرمندهی آل عبا عباس من شد
تا که سرش را از جفا در هم شکستند
در نالهی «اَدرِک اَخا» عباس من شد
قربون کمر شکستهت یا ابا عبدالله! قربون غریبیت آقا!
تا روی خاک افتاد، دشمن شاد گردید
او رفت و سیلی در حرم آزاد گردید (جواد حیدری)
الا لعنة الله علی القوم الظالمین. و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون.
موضوعات مرتبط: