سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کبوتر حرم
 
خاطرات خدمت در حرم امام‌رضا علیه‌السلام

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ

عکس قدیمی از حرم امام رضا علیه‌السلام

این‌جا حرم امام رضا(ع)، بست شیخ طوسی(ره)، هم‌زمان با نماز مغرب. پشت به صحن انقلاب، به نرده‌ای تکیه داده‌ام که سر راه زائران آقا قرار گرفته است تا نماز جماعت صحن تمام شود و شوروشوق زیارت شُرّه کند به سمت سقاخانه و پنجره‌فولاد. انتظار زیارت، زائران را کلافه کرده و سؤال‌های پی‌درپی‌شان کلافه‌ترم می‌کند:  دنبالم بیا...


موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت

به‌تاریخ یکشنبه 92/6/24 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

حرم حضرت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام

نه لقمه‌ای از شبهه و شک می‌بینی
نه میوه‌ای از باغ فدک می‌بینی

ای سفره‌ی رنگین دل خون علی
یک عمر فقط نان و نمک می‌بینی




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: مناسبت‌ها
به‌تاریخ سه شنبه 92/5/8 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

عکس از حسین کامشاد

از سر کوچه تا ایستگاه اتوبوس واحد را پیاده می‌رفتم تا به کشیک فوق‌العاده‌ی شب نوزدهم ماه رمضان برسم. چند جوان موتورسوار، لابد با دیدن لباس خدمت، حسرت افطاری خوردن در حرم امام رضا علیه‌السلام را از دلشان بیرون ریختند: «افطاری حرم دعوتی حاج‌آقا؟ خوش‌به‌حالت! حتماً گُشنَه یَم [هم] هستی به‌یِت [بِهِت] مِچِسبه!» با لبخندی بدرقه‌شان کردم و یاد سفره‌ای افتادم که آقا برای زائران و عزاداران شب قدر پهن کرده است. توی دلم گفتم: «اگر می‌دانستید سر چه سفره‌ای دعوتم کرده‌اند، حسرت آن را بیشتر از افطاری حرم می‌خوردید! سفره‌ی پرفیض شب قدر!»

اتفاقاً افطاری آسایشگاه در حد همان نان و پنیر و سبزی و خرما و سوپ همیشگی هم نبود! حضور پرشور خادمان حضرت برای پذیرایی از زائران شب‌قدری برنامه‌ها را کمی به هم زده بود.

ولی چه سفره‌ی رنگینی تدارک دیده بود آقا! زمزمه‌ی ناقص و ناتمام جوشن کبیر در حال نوکری در صحن جامع رضوی؛ مراسم قرآن‌به‌سر بدون قرآن به سر گرفتن و باز هم در حال نوکری؛ مثل هر سال، زمزمه‌ی زیبای «بعلی‌بن‌موسی» رو به ضریح آقا، همراه با زائرانی که برای گفتن این فراز، همه رو به ضریح آقا می‌ایستند؛ و دست آخر، قرآن‌به‌سر تک‌نفره و ده‌دقیقه‌ای توی صحن جمهوری و های‌های گریه در زیارت شب‌قدری امام حسین علیه‌السلام.

یادتان بودم. در شب‌های باقی‌مانده یادم کنید.

پ.ن.

1. طاعتتان قبول و عذرخواهی بابت تأخیر طولانی. ماه رمضان سرمان را در روزنامه شلوغ کرده است. قصد کرده بودم که حداقل ماهی یک بار بنویسم، ولی نشد. هرچه دلم خواست نه آن می‌شود؛ آن‌چه خدا خواست همان می‌شود.

2. در این ایام مشغول ترجمه‌ی کتابی هستم که به‌صورت پی‌درپی در روزنامه‌ی قدس چاپ می‌شود. شماره‌های چاپ‌شده‌ی «اسلام در کتاب مقدس» - نوشته‌ی دکتر «توماس مک‌اِلوِین» کشیش مسلمان‌شده‌ی آمریکایی - را می‌توانید این‌جا بخوانید.

3. عکس‌های مراسم احیای شب نوزدهم در حرم را این‌جا و این‌جا ببینید.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ دوشنبه 92/5/7 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

عکس از مسعود نوذری

- آقا! من مشکل بینایی دارم. چطور می‌تونم برم خدمت حضرت؟

از گوشه‌ی جنوب‌شرقی صحن غدیر، صحن جمهوری را نشانش دادم و نشانی را دقیق گفتم. وقتی‌که رفت با خودم فکر کردم که رسیدن به خدمت حضرت، چشم سر نمی‌خواهد. مشکل بینایی مانع کسانی نیست که می‌خواهند خدمت خود حضرت بروند؛ مانع ماست که می‌خواهیم ضریح را ببینیم یا گنبد و گل‌دسته را!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ جمعه 92/3/31 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

عکس از مسعود نوذری

«جیب‌هایم را پُرتر کنم؛ امشب این شکلات‌ها بیش‌تر مشتری دارد. شب جمعه، ماه رجب، آن‌هم شب عید مبعث!»

سنگینی جیب‌های پر از شکلات، آن‌هم بعد از پایان خدمت هفتگی در حرم امام رضاعلیه‌السلام، کمرم را بیش‌تر خم می‌کرد زیر بار غمی که بر دلم نشسته بود؛ غمی که از دیدنِ دوباره‌ی بدرفتاری و اهانت به زائر امام غریب، آن‌هم شب عید مبعث، آب می‌خورد.

شکلات‌ها در جیبم مانده بودند، که اصلاً مجالی پیدا نکرده بودم برای اهدای لب‌خندی، یا نوازش کودکی، یا نثار هدیه‌ای کوچک اما متبرک و گران‌بها در چشم زائران آقا. قرار بود کمکی باشیم برای زیارت راحت‌تر رجبیون در حرم امام مهربان، اما بستن مسیر بست شیخ حر عاملی(ره) به صحن انقلاب، گویا مسیر ارتباط مهربانانه و انسانی با زائران را هم به‌روی بعضی از همکاران بسته بود. درحالی که می‌شد با ذره‌ای تدبیر، رفت‌وآمد زائران را سامان داد و از ازدحام و آزار آن‌ها جلوگیری کرد، فرود آمدن دستان یکی از نیروهای رسمی آستان‌قدس بر سینه‌ی زائر امام رضاعلیه‌السلام و هل دادن شدید او، شیرینی شب عید را به کامم تلخ کرد.

چه تناسب غریبی داشت با شب بعثت «رحمةٌ للعالَمین»! بی‌خیالِ رسول‌الله! بی‌خیالِ «رحمة للعالمین»!

در همین حال‌وهوا:

آقا نیا!

و باز هم زائرآزاری!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ جمعه 92/3/17 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

افتاد به‌روی خاک صحرا زیبا
لب‌تشنه و زخم‌خورده، اما زیبا

با دشمن زشت‌خوی او زینب گفت:
ما هیچ ندیده‌ایم، الّا زیبا

با آخرین «یا حسین»های زینب کبری - سلام‌الله علیها - اشک می‌ریزیم.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: مناسبت‌ها
به‌تاریخ یکشنبه 92/3/5 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

دخترکوچولوی ایستاده در ورودی باب‌الرضا(ع)، برخلاف انتظار، چشم‌هایش را گرد کرده و با نگرانی به چشمانم زُل زده بود و شکلات را از دستم نمی‌گرفت. نه لباس فرم خدمتم اعتمادش را جلب می‌کرد؛ نه چوب‌پرم چشمش را گرفته بود و نه فریب لبخندم را می‌خورد! شکلات را که به پدرش دادم، با خیال راحت، آن را از دست بابا گرفت و مشغول ور رفتن با آن شد.

از سخت‌اعتمادی‌اش خیلی خوشم آمد. یادم آمد که «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ»؛ آدم باید حواسش جمع باشد که غذایش از کجا می‌آید؛ هم غذای جسم و هم غذای روحش. معرفت را نباید به‌راحتی از هرکسی قبول کرد؛ حتی از هرکسی که لباس دین به تن دارد، پای عَلَم دین ایستاده، لبخند به لب دارد و شکلات تعارف می‌کند!

در همین حال‌وهوا:

شکلات

چند تُن توفیق




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 92/2/17 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

و خدا ما را خواند ...

«و خدا ما را خواند ...» - ترجمه‌ای ناقابل به دست «کبوتر حرم» - امسال هم به نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران راه یافته است.

نشانی غرفه‌ی ناشر:

برای بزرگ‌نمایی کلیک کنید

 




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: گوناگون
به‌تاریخ دوشنبه 92/2/16 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

شاید شما هم در ایمیل خود حکایت زیر را دریافت کرده یا آن را از زبان دیگران شنیده باشید:

«چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران ... افراد زیادی اون‌جا نبودن؛ 3 نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن و پیرمرد. ما غذامون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتاً 35 ساله اومد توی رستوران. چند دقیقه‌ای گذشته بود که اون جوان گوشیش زنگ خورد ... شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و بعد از این‌که صحبتش تمام شد، رو کرد به همه‌ی ماها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از 8 سال یه بچه بهشون داده. بعد رو کرد به صندوق‌دار رستوران و گفت: «این چند نفر مشتری‌تون مهمون من هستن. می‌خوام شیرینی بچه‌م رو بهشون بدم. به همه‌شون باقالی‌پلو با ماهیچه بده.» بعد با اصرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیرزن و پیرمرد رو حساب کرد و با غذای خودش از رستوران خارج شد.  دنبالم بیا ...


موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: گوناگون

به‌تاریخ پنج شنبه 92/1/29 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

دکتر، دوست عزیز هم‌کشیک‌مان، دستگاه فشارسنج را در آسایشگاه عَلَم کرده بود تا فشار خون بچه‌ها را صلواتی اندازه بگیرد. باد بازوبند فشارسنج که خوابید، گفت: «عالیه! دوازده‌ونیم روی هشت.»

معلوم بود که عالی‌ست؛ متبرک به یاد دوازده امام و امام هشتم. فقط آن «نیم» وصله‌ی ناجوری بود بر این ترکیب قشنگ. خدا کند حال دلمان همیشه دوازده روی هشت باشد!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 92/1/27 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان لوگوی دوستان لوگوی دوستان
نگاه‌های دیگر



بالای صفحه



اینجا خانۀ خودتان است. کبوتر حرم