دخترکوچولو داشت با کفشهای سوتکدارش از صحن هدایت میگذشت. دست چپش در دست مادر بود و در دست راست، مُهر نسبتاً بزرگی را گرفته بود تا شاید در حرم به سبک کودکانهی خودش نماز بخواند. با شکلات به طرفش رفتم. تا شکلات را گرفت، مهر را به مادر داد و شروع کرد به وررفتن با آن هدیهی شیرین.
به بعضی از ما نباید شکلات بدهی آقا! بدهی، حولسمان پرت میشود؛ مُهر را که هیچ، خود نماز را هم کنار میگذاریم و دیگر خدا را بنده نیستیم ها!
در همین حالوهوا:
موضوعات مرتبط:
برچسبها: خاطرات خدمت