سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کبوتر حرم
 
خاطرات خدمت در حرم امام‌رضا علیه‌السلام

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ


بعد از کشیک فوق‌العاده‌ی شب تحویل سال 1394 داشتم با چای خوش‌طعم حضرت خستگی درمی‌کردم که نوایی خراسانی نگاهم را متوجه تلویزیون آسایشگاه کرد. چشمم در قاب جعبه‌ی جادو به صحن‌وسرای امام رضا علیه‌السلام افتاد و عجیب این‌که دلم هوای حرم کرد.

گاهی حتی توی حرم امام رضا علیه‌السلام، آدم دلش هوای حرم می‌کند.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 94/1/4 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

 

چوب‌پر

این‌جا تک‌تک ذرات باید در خدمت زائر امام رضا علیه‌اسلام باشند. حتی به دست گرفتن چوب‌پری کهنه و رنگ‌ورورفته کم‌ارادتی به زائران است. چوب‌پر نویی از آسایشگاه برداشته‌ام و مراقب‌ام که در پایان هر کشیک، روکش پلاستیکی را با دقت رویش بکشم تا همچنان تمیز و نو بماند.

اما آن خط‌های خرچنگ-قورباغه‌ی روی روکش، بدجوری توی جشم می‌زند. چه تبلیغاتی هم به راه انداحته‌اند چینی‌ها روی همین محصول ساده: «!Works Like Magic» این چوب‌پر جادو می‌کند!

شرمنده‌ام که چوب‌پر حَرمت را هم باید از چین وارد کنیم. خودمان را که هیچ، یک چوب‌پر هم برایت نساختیم آقا!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ چهارشنبه 93/12/20 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

 

حرم، آسایشگاه ارشاد، زیر پتو و آرزوی کودکانه‌ی همیشه‌ی من:

«یعنی می‌شه امام رضا(ع) رو توی خواب ببینم؟»




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ دوشنبه 93/11/20 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه


برای زیارت مجالی نمانده بود، جز همان چند دقیقه‌ی بعد از نماز مغرب‌وعشا که در آسایشگاه رو به امام رضا علیه‌السلام بایستم و «امین‌الله»ی بخوانم. باید زود از کنار عبارات می‌گذشتم، اما «صابِرَةً عَلی نزولِ بَلائِک» بغضم را ترکاند. یادم آمد که دیشب، شام وفات حضرت فاطمه‌ی معصومه سلام‌الله علیها، در چند دقیقه‌ای که کنار ضریح بودم، از دست بلاهای زندگی چه شِکوِه‌ها کرده بودم و چه اشک‌ها ریخته. صبر بر این‌همه بلا؟! آخر چطور؟!

دو عبارت بعد، جوابم را دادند: «شاکِرَةً لِفَواضِلِ نَعمائِک، ذاکِرَةً لِسَوابِغِ آلائِک»؛ «صبر» با «شکر» به دست می‌آید و «ذکر»؛ شکر بر نعمت‌های بسیار و یادآوری عطاهای بی‌شمار.

پ.ن. این نوشته در شهر مقدس قم در این دفتر خاطرات نقش بست. نایب‌الزیاره‌تان بودم.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ چهارشنبه 93/11/15 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه


همه‌چیز آن‌جاست

 

هم شب زودتر به خانه برمی‌گشتم و هم «همه‌چیز آن‌جاست» را از دست نمی‌دادم. ولی هرچه سعی کردم به پاس یک برسم، نشد.

ساعت ده شب از صحن غدیر آمدم آسایشگاه تا خروجم را بزنم و چایی بخورم. تلویزیون سریال شبکه‌ی یک را نشان می‌داد. پرسیدم: «همه‌چیز آن‌جاست چی شد؟» میزبان کشیک سوم شب با اشاره به چای زنجبیلی که به‌راه بود، گفت: «فعلاً که همه‌چیز این‌جاست!»


راست می‌گفت. همه‌چیز همین‌جاست؛ در کنار امام رضا علیه‌السلام.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 93/11/7 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه


بالای برگه‌ی تعیین‌پاس نوشته شده «محل پُست: باب‌السلام غربی». اگر بعضی چیزها غربی‌اش بد است، باب‌السلام، غربی‌اش عالی است. باب‌السلام غربی یعنی کنار ورودیِ صحن آزادی از سمت پایین‌پای حضرت؛ جایی که سلام‌های پی‌درپی رو به ایوان‌طلای صحن نو به‌نیابت از ملتمسان دعا، لذت خدمت را دوچندان می‌کند. جایی که در این ایام، به دو تابلوی «شمس‌الشموس» و «فاطمة‌المعصومة» در دو سوی درهای کوچک و دو تابلوی «اللّهم کُن لِوَلیّک...» و صلوات خاصه‌ی امام رضاع) در دو سوی درِ بزرگ آراسته شده است.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ چهارشنبه 93/6/19 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه


با لبخند و شکلات به‌طرف زوج جوانی رفتم که عاشقانه لب حوض غربی صحن جامع رضوی نشسته بودند و داماد دست چپ را دور گردن تازه‌عروسش انداخته بود. داماد دست راستش را پیش آورد. گفتم: «نه دیگه! با اون‌یکی دستت بگیر!» لبخندی زدند و مشکل حل شد.

در همین حال‌وهوا:

چند تُن توفیق!

شکلات

شکلات مطمئن

شکلات تلخ

دیدی آقای من را؟




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 93/6/18 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

پسرکوچولو با خواهر و مادرش داشتند از محدوده‌ی قطعه‌ی 10 - دور آب‌نمای غربی صحن جامع رضوی - می‌گذشتند که نوازش چوب‌پر و طعم شکلات متبرک را تقدیم او و خواهرش کردم.

مادر به پسرکوچولو گفت: «به حاج‌آقا گفتی خسته نباشید؟» پسربچه رو به من کرد و با لبخند گفت: «مَقله باشی!» هرچه مادر می‌گفت «بگو خسته نباشید»، او باز با شیطنت حرف خود را تکرار می‌کرد «مقله باشی» و می‌زد زیر خنده!

شاید در زبان او «مقله باشی» معادل یک عالمه دعای خیر بود. خدایا ما را مقله کن!

پ.ن.

ایام دهه‌ی کرامت و اعیاد میلاد امام رضا و خواهر بزرگوارشون حضرت فاطمه‌ی معصومه سلام الله علیهما رو با تأخیر و عذرخواهی خدمتتون تبریک می‌گم. باز هم گرفتاری‌های زندگی و فشردگی خدمت در این ایام. در زیارت‌ها و خدمت‌های این ایام به یاد همه‌ی دوستان بودم. برای جبران مافات، تا چند روز آینده، ان‌شاءالله روزانه به‌روز خواهم کرد.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ دوشنبه 93/6/17 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه


درددل‌های سوپ‌آشام به گوش هرکس نرسیده باشد، به گوش امیرالمؤمنین(ع) رسیده بود، چون وقتی بعد از مراسم احیای شب بیست‌ویکم برای تعیین پاس به آسایشگاه رفتیم، ژتون‌های سحری منتظر بودند تا نوکران حضرت را پس از یک سال، بر سر سفره‌ی مهمان‌سرا بنشانند.

در دلم به حضرت عرض کردم: «این که زور پدرتان امیرالمؤمنین(ع) بود؛ تا ببینیم زور خودتان چقدر است!»




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 93/5/14 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

 

سوپ‌آشام؛ این موجود عجیب‌وغریب برای به دست آوردن غذای خود باید با مشکلات زیادی دست‌وپنجه نرم کند. به‌جز زندگی روزمره، او پذیرفته که هفته‌ای چند ساعت را افتخاری بگذراند و در مقابل کار خود هیچ‌گونه غذایی دریافت نکند، حتی در اوج تشنگی و گرسنگی. البته در گذشته‌ی نه چندان دور، او از غذایی دل‌چسب بهره‌مند می‌شده که غالباً آن را هم به هم‌نوعان خود می‌داده است. اما این روزها مجبور است پس از چهار ساعت کار مداوم، برای گلو تازه کردن در هنگام غروب، به آب‌وآتش بزند تا شاید اندکی سوپ برای آشامیدن! به دست بیاورد. (عکس 1).  دنبالم بیا...


موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت

به‌تاریخ سه شنبه 93/4/24 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان لوگوی دوستان لوگوی دوستان
نگاه‌های دیگر



بالای صفحه



اینجا خانۀ خودتان است. کبوتر حرم