سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کبوتر حرم
 
خاطرات خدمت در حرم امام‌رضا علیه‌السلام

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ

 

اَه! کجا موندی؟ یک ساعته این‌جا معطل‌ام! مگه نگفتم قرارمون...؟

این جملات را زیاد در حرم می‌شنوم، وقتی که زن و شوهری با هم برای بعد از زیارت قرار گذاشته‌اند و حالا، آقا منتظر خانم مانده است.

ولی مورد شب میلاد امیرالمؤمنین(ع) کاملاً فرق داشت. ورودی مسجد گوهرشاد از بست شیخ بهایی، سراغ خانمش را می‌گرفت که در ایوان طلای صحن آزادی با او قرار داشت. راهنمایی‌اش که کردم، با خوش‌حالی فوق‌العاده‌ای گفت: «آقا خیلی ممنون! این بزرگ‌ترین هدیه‌ایه که امروز به من دادید. اگه حاج‌خانوم رو پیدا نمی‌کردم...»

یاد آن مردهای غرغرو افتادم؛ مردهای پرجذبه! مردهای مرد! اگر مردهای زن‌ذلیل «زی‌ذی»‌اند، لابد این آقا «زی‌زی‌ذی» بود، یعنی «زیادی زن‌ذلیل»!

آدم این‌قدر زن‌ذلیل؟! آن‌هم یک روز قبل از روز مرد؟!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 93/2/23 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

 

- حَج‌آقا! شوما چه‌قدر می‌گیرید این‌جا وای‌می‌ستید؟

- هیچ‌چی.

- هیچ‌چی که نیمی‌شِد!

- خُب ما هفته‌ای یک روز افتخاری می‌آیْم و روزهای دیگه هرکسی شغلی داره.

- آهان! گفتم هیچ‌چی که نیمی‌شِد!

به نظر شما این گفت‌وگو - بارها و با همین عبارات - بین من و زائران کدام شهر صورت گرفته است؟!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 93/2/2 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

 

حسرت این‌که «کاش می‌شد بشکنم»، کامم را حسابی تلخ کرده بود. دنبال فرصتی بودم تا بتوانم در اولین لحظات سال 1393 مهربانی‌ام را به زائران بهاری هدیه دهم.

با پایان مراسم ویژه‌ی تحویل سال نو، موج زائران به‌سوی خروجی‌ها سرازیر شد. نزدیک باب‌الرضا(ع) ایستاده بودم و زائران را با «عیدتون مبارک، زیارتتون قبول، خوش اومدید»، «حجاب، لبخند، صلوات فراموش نشه» و... بدرقه می‌کردم که یادم آمد فرصت مناسبی است برای شیرین کردن کام زائران و کاستن از آن حسرت. شکلات‌های پرشمار شب عید در چند لحظه نصیب زائران شد و من ذوق کرده بودم از شیرین‌کاری خودم. این شادی چند لحظه‌ای بیشتر دوام نیاورد، وقتی‌که یادم آمد چطور چند شکلات، ویروس غفلت را در میان آن‌همه زائر منتشر کرد و آنها را بی‌توجه به محرم و نامحرم، به‌طرف دست پرشکلات من کشاند. باز هم من ماندم و تلخیِ این حسرت که کاش باعث این اختلاط نشده بودم!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 93/2/2 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه


قبول! زائر امام رضا علیه‌السلام واقعاً اذیت می‌شد؛ بچه‌های انتظامات نماز هم باید زودتر دست‌به‌کار می‌شدند تا خواهران زائر مجبور نباشند پس از چند بار جابه‌جا شدن، یک بار دیگر هم برای سامان دادن صف‌های نماز جماعت مغرب و عشاء از جایشان بلند شوند.

این خستگی و نابه‌سامانی پیش از تحویل سال 1393 دل‌خوری‌ها و مقاومت‌هایی را در زائران صحن جامع رضوی به وجود آورده بود. بلندگوی دستی را به من دادند تا در بین صفوف راه بیفتم و خواهران را به صف‌های عقب‌تر هدایت کنم.

ولی آقای جوانی که در کنار زن و بچه‌اش نشسته بود، نه حاضر بود خودش بلند شود و نه به همسرش اجازه می‌داد عقب‌تر برود. شاید من هم جای او بودم، با عصبانیت می‌گفتم: «نمی‌رم. مثلاً می‌خوای چی‌کار کنی؟ یه بلندگو دستش گرفته فکر کرده کسیه!» البته شاید او هم جای من بود، عصبانی می‌شد و زائر را به برخورد قهری و فرستادن به انتظامات تهدید می‌کرد.

تلخی آن برخورد اجباری هنوز در کامم مانده است. کاش فرصتی بود تا زانو بزنم و دست آن زائر خسته را ببوسم! لابد چنان تواضعی در دلش اثر می‌کرد و حرفم را راحت‌تر می‌پذیرفت. کاش می‌شد خودم را بشکنم!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 93/1/5 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه


دیوار رواق دارالولایة، روبه‌روی پنجره‌ای که به ضریح چشم باز می‌کند و در دو طرف پیشانی‌اش نوشته «فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی/ که جز ولای توام هیچ نیست دستاویز»، تکیه‌گاهم شده بود برای آخرین زیارت‌نامه‌ی خادمانه‌ای که در سال 1392 می‌خواندم. هرچند آخرین کشیک امسال، عملاً روز 29 اسفند و هم‌زمان با تحویل سال خواهد بود، اما حال‌وهوای وداعیه‌ی آخرین کشیک موظفی سال با غم ایام فاطمیه در هم آمیخته بود تا زیارت امین‌الله را برایم اشکبارتر کند.

تکه‌ای از جملات آخر زیارت‌نامه، روضه‌ی فاطمیه را بر دلم آوار کرد: «وَاشْغَلهُم عَن اَذانا»؛ خدایا! دشمنانِ ما را از آزارمان باز بدار.

ما از دشمنان آزارها دیده‌ایم! مادرمان از دشمنان آزارها دیده است!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ پنج شنبه 92/12/29 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه


همه‌ی حرف‌وحدیث‌ها زیر سر پیامک «پدیده‌ی شاندیز» بود که برای خیلی‌ها - از جمله خودم - آمده بود: شما را به‌خدا به‌سمت هایپرمارکت نوبنیادمان هجوم نیاورید که ظرفیت سرویس‌دهی تکمیل است و جاده‌ی شاندیز مسدود شده.

نقدوبررسی پرحرارت این پیامک، چند نفری از هم‌کشیک‌ها را چنان مشغول خود کرده بود، که خواب سنگین عصرگاهی من را در آسایشگاه به هم زد. در حالت نیمه‌خواب نشستم و صدای بچه‌ها را می‌شنیدم که این پدیده را از زوایای مختلف بررسی می‌کردند: «حالا تبلیغاتیه یا واقعی؟ نه بابا واقعیه. دوست من خودش رفته دیده. می‌گن 40 درصد تخفیف داشته! می‌گن با مینی‌بوس از شهرستان‌ها اومده بودن!» و خیلی «می‌گن»های دیگر.

ای دنیای فریبنده! این‌جا هم دست از سرمان برنمی‌داری؟ حتی این‌جا، کنار امام رضا علیه‌السلام؟!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 92/12/20 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

 

عکس قدیمی حرم-بارگاهی در مشهد

اگر همه‌ی عکس‌های قدیمی را سیاه‌وسفید می‌گوییم، عکس‌های قدیمی یادگاری از زیارت امام رضا علیه‌السلام را باید گفت «بی‌رنگ»؛ مثل خود زیارت‌های قدیمی: بی‌رنگ و بی‌ریا و ساده.

*****

اصرار کردم که این کار را به یکی از خواهران خادم بسپارید؛ به خرج پاس‌بخش نرفت. اطاعت امر کردم و رفتم کناره‌ی صحن جامع رضوی، بین بست شیخ بهاء و ورودی صحن قدس، تا نقش تابلوی «رنگی نشوید» را بازی کنم، آن‌هم کنار وضوخانه‌ی خواهران! باید به خواهران هشدار می‌دادم که مراقب باشند لباسشان به پارتیشن تازه‌رنگ‌شده نگیرد.

رنگی نشوید! همان بی‌رنگ بمانید؛ بی‌رنگ و بی‌ریا و ساده.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 92/10/24 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

عکس از خبرگزاری فارس

پسرکوچولو شاید قدش به یک‌پنجم قد پدرش هم نمی‌رسید که دست در دستش داشت در آن شب سرد زمستانی از باب‌الجواد(ع) وارد حرم می‌شد، ولی تا شکلات را از دستم گرفت، پیروزمندانه و پرغرور به بابا گفت: «دیدی آقاهه بهم داد برام نخریدی؟!»

این همان تفاخر ما به دنیاست، وقتی‌که خسته از کام‌ندادن‌هایش به حرم علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) پناه می‌بریم و آرام‌گرفته برمی‌گردیم: «دیدی آقای من را؟ دیدی حاجتم را داد، یا راضی‌ام کرد و برم گرداند؟»

در همین حال‌وهوا:

شکلات

شکلات مطمئن

چند تُن توفیق!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 92/10/17 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

پیرمردی که قدش در حد رکوع خم بود، بی‌اعتنا به آن‌همه تدابیر سفت‌وسخت «ورودممنوع»، ساکت و آرام از کنارم گذشت و به‌طرف رواق امام خمینی(ره) پیش رفت. به عقب نگاه کردم ببینم همکاران چه واکنشی به ورود او نشان می‌دهند. همان دوستانی که یکی‌شان، آن‌هم در شب رحلت «رحمةٌ للعالمین»، با چنان سختی با زائران برخورد می‌کرد که بیا و ببین: «اگه توی رواق جا پیدا نکنی و برگردی، نمی‌بخشمت‌آ!» یا دیگری که در شب شهادت امام کریمی که با جذامی‌ها غذا می‌خورد، توصیه می‌کرد که توصیه‌های ایمنی‌اش را جدی بگیریم: «مواظب باشید بهتون نزدیک نشن! همین‌که نزدیک بشن دیگه نمی‌تونید کنترلشون کنید.»

 خداخدا می‌کردم که کسی قامت احترام سن‌وسال پیرمرد را نشکند و او بی‌چک‌وچانه وارد شود. همین هم شد؛ قد خمیده‌ی پیرمرد گذرنامه‌اش شد و او رفت تا هرچه نزدیک‌تر به ضریح با آقایش درددل کند.

کافی است خمیده و شکسته باشی تا هیچ‌کس نتواند لذت حضورت را به هم بزند.

در کوی ما شکسته‌دلی می‌خرند و بس
بازار خودفروشی از آن‌سوی دیگر است

در همین حال‌وهوا:

به زبان تو




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ جمعه 92/10/13 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

عکس قدیمی از حرم امام رضا علیه‌السلام

این‌جا حرم امام رضا(ع)، بست شیخ طوسی(ره)، هم‌زمان با نماز مغرب. پشت به صحن انقلاب، به نرده‌ای تکیه داده‌ام که سر راه زائران آقا قرار گرفته است تا نماز جماعت صحن تمام شود و شوروشوق زیارت شُرّه کند به سمت سقاخانه و پنجره‌فولاد. انتظار زیارت، زائران را کلافه کرده و سؤال‌های پی‌درپی‌شان کلافه‌ترم می‌کند:  دنبالم بیا...


موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت

به‌تاریخ یکشنبه 92/6/24 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان لوگوی دوستان لوگوی دوستان
نگاه‌های دیگر



بالای صفحه



اینجا خانۀ خودتان است. کبوتر حرم