سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کبوتر حرم
 
خاطرات خدمت در حرم امام‌رضا علیه‌السلام

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ

عکس از حسین کامشاد

از سر کوچه تا ایستگاه اتوبوس واحد را پیاده می‌رفتم تا به کشیک فوق‌العاده‌ی شب نوزدهم ماه رمضان برسم. چند جوان موتورسوار، لابد با دیدن لباس خدمت، حسرت افطاری خوردن در حرم امام رضا علیه‌السلام را از دلشان بیرون ریختند: «افطاری حرم دعوتی حاج‌آقا؟ خوش‌به‌حالت! حتماً گُشنَه یَم [هم] هستی به‌یِت [بِهِت] مِچِسبه!» با لبخندی بدرقه‌شان کردم و یاد سفره‌ای افتادم که آقا برای زائران و عزاداران شب قدر پهن کرده است. توی دلم گفتم: «اگر می‌دانستید سر چه سفره‌ای دعوتم کرده‌اند، حسرت آن را بیشتر از افطاری حرم می‌خوردید! سفره‌ی پرفیض شب قدر!»

اتفاقاً افطاری آسایشگاه در حد همان نان و پنیر و سبزی و خرما و سوپ همیشگی هم نبود! حضور پرشور خادمان حضرت برای پذیرایی از زائران شب‌قدری برنامه‌ها را کمی به هم زده بود.

ولی چه سفره‌ی رنگینی تدارک دیده بود آقا! زمزمه‌ی ناقص و ناتمام جوشن کبیر در حال نوکری در صحن جامع رضوی؛ مراسم قرآن‌به‌سر بدون قرآن به سر گرفتن و باز هم در حال نوکری؛ مثل هر سال، زمزمه‌ی زیبای «بعلی‌بن‌موسی» رو به ضریح آقا، همراه با زائرانی که برای گفتن این فراز، همه رو به ضریح آقا می‌ایستند؛ و دست آخر، قرآن‌به‌سر تک‌نفره و ده‌دقیقه‌ای توی صحن جمهوری و های‌های گریه در زیارت شب‌قدری امام حسین علیه‌السلام.

یادتان بودم. در شب‌های باقی‌مانده یادم کنید.

پ.ن.

1. طاعتتان قبول و عذرخواهی بابت تأخیر طولانی. ماه رمضان سرمان را در روزنامه شلوغ کرده است. قصد کرده بودم که حداقل ماهی یک بار بنویسم، ولی نشد. هرچه دلم خواست نه آن می‌شود؛ آن‌چه خدا خواست همان می‌شود.

2. در این ایام مشغول ترجمه‌ی کتابی هستم که به‌صورت پی‌درپی در روزنامه‌ی قدس چاپ می‌شود. شماره‌های چاپ‌شده‌ی «اسلام در کتاب مقدس» - نوشته‌ی دکتر «توماس مک‌اِلوِین» کشیش مسلمان‌شده‌ی آمریکایی - را می‌توانید این‌جا بخوانید.

3. عکس‌های مراسم احیای شب نوزدهم در حرم را این‌جا و این‌جا ببینید.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ دوشنبه 92/5/7 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

عکس از مسعود نوذری

- آقا! من مشکل بینایی دارم. چطور می‌تونم برم خدمت حضرت؟

از گوشه‌ی جنوب‌شرقی صحن غدیر، صحن جمهوری را نشانش دادم و نشانی را دقیق گفتم. وقتی‌که رفت با خودم فکر کردم که رسیدن به خدمت حضرت، چشم سر نمی‌خواهد. مشکل بینایی مانع کسانی نیست که می‌خواهند خدمت خود حضرت بروند؛ مانع ماست که می‌خواهیم ضریح را ببینیم یا گنبد و گل‌دسته را!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ جمعه 92/3/31 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

عکس از مسعود نوذری

«جیب‌هایم را پُرتر کنم؛ امشب این شکلات‌ها بیش‌تر مشتری دارد. شب جمعه، ماه رجب، آن‌هم شب عید مبعث!»

سنگینی جیب‌های پر از شکلات، آن‌هم بعد از پایان خدمت هفتگی در حرم امام رضاعلیه‌السلام، کمرم را بیش‌تر خم می‌کرد زیر بار غمی که بر دلم نشسته بود؛ غمی که از دیدنِ دوباره‌ی بدرفتاری و اهانت به زائر امام غریب، آن‌هم شب عید مبعث، آب می‌خورد.

شکلات‌ها در جیبم مانده بودند، که اصلاً مجالی پیدا نکرده بودم برای اهدای لب‌خندی، یا نوازش کودکی، یا نثار هدیه‌ای کوچک اما متبرک و گران‌بها در چشم زائران آقا. قرار بود کمکی باشیم برای زیارت راحت‌تر رجبیون در حرم امام مهربان، اما بستن مسیر بست شیخ حر عاملی(ره) به صحن انقلاب، گویا مسیر ارتباط مهربانانه و انسانی با زائران را هم به‌روی بعضی از همکاران بسته بود. درحالی که می‌شد با ذره‌ای تدبیر، رفت‌وآمد زائران را سامان داد و از ازدحام و آزار آن‌ها جلوگیری کرد، فرود آمدن دستان یکی از نیروهای رسمی آستان‌قدس بر سینه‌ی زائر امام رضاعلیه‌السلام و هل دادن شدید او، شیرینی شب عید را به کامم تلخ کرد.

چه تناسب غریبی داشت با شب بعثت «رحمةٌ للعالَمین»! بی‌خیالِ رسول‌الله! بی‌خیالِ «رحمة للعالمین»!

در همین حال‌وهوا:

آقا نیا!

و باز هم زائرآزاری!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ جمعه 92/3/17 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

دخترکوچولوی ایستاده در ورودی باب‌الرضا(ع)، برخلاف انتظار، چشم‌هایش را گرد کرده و با نگرانی به چشمانم زُل زده بود و شکلات را از دستم نمی‌گرفت. نه لباس فرم خدمتم اعتمادش را جلب می‌کرد؛ نه چوب‌پرم چشمش را گرفته بود و نه فریب لبخندم را می‌خورد! شکلات را که به پدرش دادم، با خیال راحت، آن را از دست بابا گرفت و مشغول ور رفتن با آن شد.

از سخت‌اعتمادی‌اش خیلی خوشم آمد. یادم آمد که «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ»؛ آدم باید حواسش جمع باشد که غذایش از کجا می‌آید؛ هم غذای جسم و هم غذای روحش. معرفت را نباید به‌راحتی از هرکسی قبول کرد؛ حتی از هرکسی که لباس دین به تن دارد، پای عَلَم دین ایستاده، لبخند به لب دارد و شکلات تعارف می‌کند!

در همین حال‌وهوا:

شکلات

چند تُن توفیق




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 92/2/17 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

دکتر، دوست عزیز هم‌کشیک‌مان، دستگاه فشارسنج را در آسایشگاه عَلَم کرده بود تا فشار خون بچه‌ها را صلواتی اندازه بگیرد. باد بازوبند فشارسنج که خوابید، گفت: «عالیه! دوازده‌ونیم روی هشت.»

معلوم بود که عالی‌ست؛ متبرک به یاد دوازده امام و امام هشتم. فقط آن «نیم» وصله‌ی ناجوری بود بر این ترکیب قشنگ. خدا کند حال دلمان همیشه دوازده روی هشت باشد!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 92/1/27 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

طفلکی بعضی چادرها! تا روبه‌روی «باب‌السلام» می‌رسیدند و به گل‌های بهاری حرم نزدیک می‌شدند، از روی سر صاحبانشان پایین می‌افتادند و توی دست آن‌ها مچاله می‌شدند تا فضای عکس را خراب نکنند!

آن‌روز به چند مورد «عکس‌برداری بدون چادر» یا «چادربرداری هنگام عکس گرفتن» برخورد کردم و تذکر دادم: «مگر چادر عکستان را خراب می‌کند؟!»

آخرین مورد خیلی مقاومت کرد و هیچ‌رقم زیر بار نمی‌رفت. دست آخر مجبور شدم با استفاده از منطق ارسطویی سریال «پایتخت 2» بگویم: «آیا گرفتن عکس در حرم بدون چادر کار خوبی‌ست؟!»

در همین حال‌وهوا:

حجاب، لبخند، صلوات




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 92/1/13 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

عید هم داغ‌دار فاطمه است
آری امسال، سال زهرایی‌ست

رمز نوروز فاطمی این است
احسن‌الحال، حال زهرایی‌ست

سال و حالتان بهترین باد.

چند روز پیش که این کلمات را برای دوستان و بستگان پیامک می‌کردم، اصلاً حواسم نبود که اولین خدمت هفتگی سال 1392 در حرم امام رضا علیه‌السلام با شهادت حضرت فاطمه‌ی زهرا سلام‌الله علیها هم‌زمان می‌شود. امروز این هم‌زمانی را به فال نیک گرفتم و از آقا خواستم که تا آخر سال ما را تحت عنایات خاص مادرش قرار دهد؛ اما چرا تا آخر سال؟ تا آخر عمر؛ اصلاً در دنیا و آخرت!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ دوشنبه 92/1/5 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

معمولاً صدای گریه‌ی بچه‌ها در حرم امام رضا علیه‌السلام مسیر خادمان حضرت را به سمت صدا تغییر می‌دهد تا با درآوردن شکلاتی از جیب، کودک را آرام کنند. اما گریه‌ی آن‌روز در بست شیخ بهاءالدین(ره) شدیدتر از همیشه بود؛ دخترک مادرش را گم کرده بود و فریاد می‌زد: «مامانی! مامانی!» شکلات را به دخترک دادم و آرامش کردم. چند لحظه‌ بیشتر نگذشته بود که مادرش پیدا شد. با خودم فکر کردم: «اگر دخترک مادرش را گم نکرده و گریه نمی‌کرد، شاید اصلاً متوجه‌اش نمی‌شدم و شکلاتی هم به او نمی‌دادم. شاید گاهی خدا می‌خواهد به‌مان شکلات بدهد که به دردوغمی مبتلایمان می‌کند!»

در همین حال‌وهوا:

چند تُن توفیق!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ چهارشنبه 91/12/16 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

این‌همه استرس برای من که اصلاً اهل استرس نیستم، عجیب بود. آن‌قدر گرفتارش شده بودم که حتی در حال زمزمه‌ی زیارت عاشورای سر پاس، بست شیخ بهاءالدین(ره)، هم ول‌کُن‌ام نبود: «آخر چرا از دبیرخانه تماس نگرفتند؟ یعنی هیچ‌کدام از کارهایم در جشنواره‌ی مطبوعات امسال رتبه نیاورده است؟ چه‌طور ممکن است؟»

زیارت عاشورا داشت به پایانش نزدیک می‌شد که امام رضا علیه‌السلام آرامم کرد: «همین زیارت عاشورایی که الآن داری از حفظ می‌خوانی، از کجا آمده؟ یادت رفته همین ماه صفر امسال، سر پاس توی صحن جامع، شروع کردی به خواندن زیارت عاشورا و متوجه شدی که همه‌اش را حفظ شده‌ای؟ یادت رفته که این حفظ شدن را هدیه‌ی امام رضا(ع) می‌دانستی؟ جایزه از این بالاتر؟ جایزه‌ی جشنواره را می‌خواهی چه‌کار؟ گور بابای جشنواره!»

در همین حال‌وهوا:

تقدیم به امام رضا(ع)




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 91/12/8 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

عکس از مسعود نوذری

داشت وسط صحن جامع مثل باد می‌دوید که پایم را رویش گذاشتم و نگه‌اش داشتم. مشمای فراری را که داخل سبد عمودی مشماها گذاشتم، پایین نرفت و از ترس باد، مثل بقیه‌ی مشماها خودش را چسباند به دیواره‌ی مشبک سبد.

یاد زائرانی افتادم که از ترس طوفان‌های سخت روزگار، خودشان را به ساحل امن حرم امام رضا علیه‌السلام می‌رسانند، خودشان را به ضریح می‌چسبانند و رهایش نمی‌کنند.

طوفان‌زده‌ایم آقا! ببخش که دیگر طوفان‌زده‌ها را فراموش می‌کنیم؛ ببخش که ضریحت را می‌چسبیم و ول نمی‌کنیم!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 91/12/1 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان لوگوی دوستان لوگوی دوستان
نگاه‌های دیگر



بالای صفحه



اینجا خانۀ خودتان است. کبوتر حرم