دیدن زائران پیادهی آقا امام رضا علیهالسلام در ایام آخر صفر، حسرت نرسیدن به زیارت اربعینی کربلا و همراهی با زائران پیادهی اباعبداللهالحسین(ع) را دوباره در وجودم زنده کرده بود. عجیب غبطه میخوردم به این پاهای پرارادت که خود را از هرسو به مشهد و کربلا میرسانند.
کشیک فوقالعادهی 28 صفر داشت به پایان میرسید که مادری پابرهنه خودش را به من رساند و برای گرفتن دمپایی از کفشداریها راهنمایی خواست. مجبور شدم همراهش شوم، چون زائر ساده و خاکی کاروانی پیاده از تربتحیدریه نمیتوانست بهتنهایی نشانیها را پیدا کند. فکر کردم برای لحظهای همراه شدن با زائران پیادهی آقا بهترین فرصت است و نگذاشتم ابراز شرمندگیها و «ای خدا مرگُم»های پیدرپیاش مانعم شود که کفشهایم را با افتخار به او بدهم و خودم پابرهنه راه کفشداری صحن آزادی و بعد، صحن انقلاب را طی کنم.
بعد از خداحافظی، چند قدم دور شده بودم که صدایش برم گرداند: «حاجآقا! دوتا دختر دم بخت دارم که برای جهیزیهشان ماندهام. دعا کن امام رضا(ع) درست کند.»
پ.ن.
1. عکسهای بیشتر از حرکت کاروانهای پیاده به سمت مشهد: 1 و 2.
2. متأسفانه نتوانستم در ایام شهادت در خدمتتان باشم. کشیکهای فوقالعاده، پذیرایی از زائران دورونزدیک حضرت، امتحانات و... . این چند روز هم که غم از دست دادن پدربزرگی مهربان و دوستداشتنی...
موضوعات مرتبط:
برچسبها:
خاطرات خدمت