سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کبوتر حرم
 
خاطرات خدمت در حرم امام‌رضا علیه‌السلام

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ

ورودی رواق شیخ طوسی(ره)، کانون پیوند آسمانی زوج‌های جوان، در شب میلاد رسول‌الله - صلی‌الله‌علیه‌وآله - و امام صادق - علیه‌السلام - مثل همه‌ی اعیاد دیگر، لبریز از تبریک و خوش‌وبش و لبخند و شادی خانواده‌های زائر بود. بعد از نماز مغرب‌وعشاء، پرواز چوب‌پر و نوای «یا الله! بفرمایید تو(ی) مسیر نمونید» را با این شعار عیدانه همراه کردم: «حجاب، لبخند، صلوات یادتون نره.»

بیچاره حجاب! باید آن را لای زرورق لبخند و صلوات بپیچند تا یادش بیفتیم!

در همین حال‌وهوا:

آیا کار خوبی است؟!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 91/11/10 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

عکس از حسین کام‌شاد - قدس

دیدن زائران پیاده‌ی آقا امام رضا علیه‌السلام در ایام آخر صفر، حسرت نرسیدن به زیارت اربعینی کربلا و همراهی با زائران پیاده‌ی اباعبدالله‌الحسین(ع) را دوباره در وجودم زنده کرده بود. عجیب غبطه می‌خوردم به این پاهای پرارادت که خود را از هرسو به مشهد و کربلا می‌رسانند.

کشیک فوق‌العاده‌ی 28 صفر داشت به پایان می‌رسید که مادری پابرهنه خودش را به من رساند و برای گرفتن دم‌پایی از کفش‌داری‌ها راهنمایی خواست. مجبور شدم همراهش شوم، چون زائر ساده و خاکی کاروانی پیاده از تربت‌حیدریه نمی‌توانست به‌تنهایی نشانی‌ها را پیدا کند. فکر کردم برای لحظه‌ای همراه شدن با زائران پیاده‌ی آقا بهترین فرصت است و نگذاشتم ابراز شرمندگی‌ها و «ای خدا مرگُم»های پی‌درپی‌اش مانعم شود که کفش‌هایم را با افتخار به او بدهم و خودم پابرهنه راه کفش‌داری صحن آزادی و بعد، صحن انقلاب را طی کنم.

بعد از خداحافظی، چند قدم دور شده بودم که صدایش برم گرداند: «حاج‌آقا! دوتا دختر دم بخت دارم که برای جهیزیه‌شان مانده‌ام. دعا کن امام رضا(ع) درست کند.»

پ.ن.

1. عکس‌های بیشتر از حرکت کاروان‌های پیاده به سمت مشهد: 1 و 2.

2. متأسفانه نتوانستم در ایام شهادت در خدمتتان باشم. کشیک‌های فوق‌العاده، پذیرایی از زائران دورونزدیک حضرت، امتحانات و... . این چند روز هم که غم از دست دادن پدربزرگی مهربان و دوست‌داشتنی...




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ پنج شنبه 91/11/5 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

بارش برف در حرم امام رضا علیه‌السلام - ششم دی 1391

دلم گرفته بود از این زمستان دل‌گیر، که با برف و سوز سرمایش نمی‌گذارد چشم ما نوکران به دیدار زائران دورونزدیک آقایمان روشن شود؛ که نمی‌گذارد با دیدن زائران بیشتر در صحن‌های حرم امام رضا علیه‌السلام، مثل همیشه احساس نوکری کنیم؛ که نمی‌گذارد زائران دردمند، درددل‌های نگفتنی خود را به محضر امامشان بیاورند.

دلم گرفته بود؛ اما پایم که به داخل رواق‌ها رسید، دیدم آغوش گرم امام رئوف، زائران بسیاری را در خود جای داده است. دیدم که نمی‌شود صحن‌وسرای خلوت آقا را نشان بی‌اعتنایی و بی‌وفایی شیعیان به امامشان دانست؛ دیدم که آغوش گرم امام(ع) همیشه به‌روی شیعیان گشوده است؛ بگذار چشم دشمنان کوردل، کور شود از این عزت جاودان امامت.

در همین حال‌وهوا:

خیرالعمل!

یک برف و هزار حرف

شال‌گردن

پ.ن. عکس‌های بیشتر از بارش برف در حرم آفتاب را این‌جا ببینید.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ شنبه 91/10/9 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

چند لحظه بعد از بیرون آمدن از حرم امام رضا علیه‌السلام و شکر خدا و تشکر از آقا به خاطر توفیق خدمت این هفته، صندلی اول اتوبوس خط دوازده، مرکب بازگشتم به خانه شده بود که چشمم به جوانی در صندلی کنارم افتاد که داشت با بیانی خیلی شیک و باکلاس به یک خانم زائر آدرس می‌داد: «تا چهارراه خیام بالای بیست ایستگاه مانده است.» با یک حساب سرانگشتی دستم آمد که نباید تا چهارراه خیام این‌همه فاصله باشد. به جوان گفتم: «فکر نکنم بیست ایستگاه مانده باشد.» با اعتمادبه‌نفس کامل گفت: «چرا آقا. بیا بشماریم.» «چهارراه شهدا، میدان شهدا»ی من را قطع کرد و قاطع گفت: «نه آقا! الآن خودم برایتان می‌شمارم: یک، دو، سه ... هشت. هشت‌تاش را که من شمردم». گفتم: «ولی تا بیست‌تا هنوز خیلی مانده!» جواب داد: «نه دیگر! نُه، ده، یازده. یازده‌تاش را که من شمردم. حتماً بالای بیست‌تاست.» پاپیچش نشدم، به‌ویژه وقتی که از رفتارهای بعدی‌اش فهمیدم اساساً تعادل درست‌وحسابی ندارد.

با خودم ایستگاه‌ها را یکی‌یکی، و محض احتیاط دو-سه بار، شمردم و دیدم با احتساب نقاطی که راننده از سر لطف، شاید خارج از ایستگاه هم نگه دارد، تا مقصد آن خانم زائر، دوازده ایستگاه فاصله است. با خودم گفتم: «اگر آن خانم بر اساس حرف این آقا خیالش راحت باشد و چند ایستگاه بعد از مقصد پیاده شود، آن هم این موقع شب، تکلیفش چیست؟» دیدم بعضی‌ها چه راحت آدرس عوضی می‌دهند و یادم آمد از کسانی که در عرصه‌ی معارف هم آدرس عوضی می‌دهند و خیلی از مردم باور می‌کنند.

آدرس عوضی می‌دهند ها! حتی در چندقدمی حرم امام رضا(ع)؛ حتی توی حرم امام رضا(ع)!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 91/9/14 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

دستم را کشیدم تا لب‌های ارادتمند پیرمرد زائر که متبرک به بوسه‌باران ضریح امام رضا علیه‌السلام بود، آلوده‌ی بوسه بر دست گنه‌کار من نشود. پیرمرد با نهایت اخلاص، ارادت خود را ابراز کرد و رفت. اشک در چشمانم حلقه زد و با خودم گفتم: «پابوس چه عبارت قشنگی است برای توصیف زیارت امام رضا(ع)! وقتی زائران برای دست‌بوسی نوکر ناقابلی از خیل خادمان حریم آقایشان خم می‌شوند، برای خود آقا باید از همان پابوس حرف زد. پابوس چه عبارت قشنگی است!»




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ دوشنبه 91/7/17 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

صحن انقلاب اسلامی

برای رسیدن به بست شیخ حرّ عاملی(ره) و خدمت در کشیک فوق‌العاده روز میلاد آقا علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام، باید از شلوغی صحن انقلاب می‌گذشتم. به حسب عادت همیشگی، هنگام عبور ذکر «یا الله» گرفتم تا ازدحام زائران سروسامانی پیدا کند: «آقاجون یا الله! خواهرم یا الله! بفرمایید تو(ی) مسیر نمونید. یا الله...» به احترام لباس نوکری، و نه به خاطر فضیلت آدمی که در آن خزیده بود، راه پیش رویم باز می‌شد و عبورم را آسان می‌کرد. سه جوان تهرانی هم از فرصت استفاده کرده و پشت سرم راه افتادند و «یا الله»گویان هی می‌گفتند: «حاج‌آقا! یا الله بگو ما هم رد شیم!» و خلاصه با این ترفند خودشان را خیلی زود تا ورودی صحن آزادی رساندند.

در آن قیامت ازدحام، یاد ازدحام قیامت افتادم و آرزو کردم در روزی که «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنهُم یَومَئِذٍ شَأنٌ یُغنیهِ»، پشت سر آقایمان امام رضا علیه‌السلام، راه برایمان باز شود و به پشتوانه‌ی پشت محکم ایشان ما هم اهل بهشت شویم.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ یکشنبه 91/7/9 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

حرم مطهر حضرت عبدالعظیم‌الحسنی(ع)

خدا می‌داند چه‌قدر لذت می‌برم از این «اضافه‌خدمت»ها؛ لحظاتی که بدون لباس خدمت در حرم امام رضا(ع) هستم و زائری سئوالی می‌پرسد و راهنمایی می‌خواهد. حس می‌کنم آقا دوست داشته در همان لحظه، علاوه بر خدمت هفتگی، باز هم خادمش باشم و توفیق نوکری زائرانش نصیبم شود.

این چند روز مهمان کرامت حضرت عبدالعظیم‌الحسنی(ع) بودم که دو-سه زائر دورونزدیک پرسیدند: «آقا! سرویس‌های بهداشتی کدوم طرفه؟»؛ «از کدوم طرف برم بازار؟» و... . احساس کردم امام رضا(ع) سفارشم را به سیدالکریم(ع) کرده‌اند تا طعم اضافه‌خدمت در این حرم باصفا را هم چشیده باشم.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 91/6/7 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

مراسم احیای شب بیست‌وسوم ماه رمضان در حرم مطهر امام رضا(ع)

دیشب آمده بودم در حَرَمت گریه کنم تا دلت به حالم بسوزد و دعایم کنی؛ دلم به حال خودت سوخت. به حال تو یا علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع)، به حال امیرالمؤمنین(ع) و به حال امام زمان(عج) که دیشب شبش بود. دلم سوخت که حُرمت شب قدر در حَرَمت شکسته شد. دلم سوخت که «بعلی بن موسی» و «بالحجة»، بر خلاف شب‌های دیگر، بی‌سوزوگداز گذشت تا رسوایی از این بیشتر نشود.

ولی چرا باید بی‌عدالتی در جامعه آن‌قدر زیاد باشد که مردم از حرف‌های «ناطق» مراسم شب بیست‌وسوم حالشان به هم بخورد و در اعتراض به او بر پا بایستند و صلوات بفرستند؟ تو که دیدی مردم بودند، نه «اغتشاش‌گران» و «تعدادی از جوانان افراطی». دیشب دلم به حالت سوخت امام مهربان من! این مردم را ببخش؛ کاسه‌ی صبرشان لبریز شده بود. کاسه‌ی صبرشان لبریز شده است؛ خودت برای فرج دعا کن.

پ.ن. اصل خبر در بازتاب امروز




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ یکشنبه 91/5/22 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

لابد از پیراهن سفید یقه‌آخوندی و کت سُرمه‌ای هم‌رنگ شلوار که از شدت گرما روی دستم انداخته بودم فهمیده بود که دارم برای خدمت هفتگی به حرم آقا امام رضا علیه‌السلام مشرف می‌شوم، چون تا نشستم، صدای آهنگ تند ماشینش را کم کرد و بعد برای این‌که خیالم را در این روزهای اول ماه رمضان راحت کرده باشد، گفت: «اصلاً «رضا صادقی» می‌گذارم.» در پاسخ به ادبش «آفرین»ی گفتم، ولی از جمله‌ی بعدش به فکر فرو رفتم، گویا خواسته باشد آهنگ قبلی را توجیه کند: «عباس قادری هم آزاد شد. ارشاد به‌ش مجوز داد. می‌گویند چون می‌آید و می‌رود و آن‌ور آب نمی‌ماند...»

آخر کی باید بفهمیم که معیار حرمت موسیقی این‌ور یا آن‌ور آب، یا مجوز ارشاد، یا صداوسیما نیست؟!

توی حرم گفتم: خدایا! عباس قادری هم آزاد شد؛ ما را هم از آتش جهنم آزاد کن: «مُنّ علیّ بفکاک رقبتی من النار».




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ جمعه 91/5/6 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

هر چه سعی کردم به پاس یک خدمت هفتگی برسم، نشد. از صبح سر کار بودم و نتوانستم به دیدن مادرجان (مادربزرگم) که از مکه آمده بود، بروم. اگر شب هم به ولیمه نمی‌رسیدم، خیلی بد می‌شد. حالا که پاس دو رسیده بودم، باید تا ساعت ده شب در حرم می‌ماندم و حداقل ساعت یازده به خانه‌ی مادرجان می‌رسیدم.

صحن غدیر در آن فاصله‌ی ساعت چهار تا شش بعد از ظهر تابستان، خلوت‌تر از همیشه‌اش بود. در حال خدمتی که حتی - پناه بر خدا - تسبیح گرداندن در آن خلاف به شمار می‌آید، سپری کردن دو ساعت بدون راهنمایی و خدمت به زائران حضرت، آدم را کلافه می‌کند و تنها راه چاره صحبت کردن با هم‌پاس‌هاست، که البته آن هم خلاف مقررات است! گرم صحبت بودیم که پاس‌بخش سر رسید که: «آقای عبداله‌زاده! شما چرا؟ از بالا بی‌سیم زده‌اند که دارید سر پُست صحبت می‌کنید...»

در راه برگشت به آسایشگاه هم از عنایت یکی از مسئولان بخش محروم نماندم. چنان گیر سه‌پیچی داده بود که هم‌پاس بزرگوارم که آن روز مهمان کشیک ما بود، به عذرخواهی افتاد که اصلاً تقصیر او بوده است!

سومی‌اش را اما خدا به خیر گذراند وقتی که مسئول کشیک بعد از عنایات خاص خودش! گفت: «حالا جریمه‌ای که به جای ساعت هشت، ساعت هفت بروی سر پُست. هشت‌ونیم هم می‌توانی بروی خانه.» من هم ازخداخواسته گفتم: «چشم حاج‌آقا!»




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ پنج شنبه 91/4/22 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان لوگوی دوستان لوگوی دوستان
نگاه‌های دیگر



بالای صفحه



اینجا خانۀ خودتان است. کبوتر حرم